این حکایت سیمرغ و سی مرغ حکایت اکثر قریب به اتفاق آدمیان است.منطق الطیر را همگی یا خوانده ایم و یا حکایتش را می دانیم.سفر پرندگان با هدایت هدهد به کوه قاف برای یافتن سیمرغ و رسیدن سی مرغ به قاف و دریافتن اینکه سیمرغ همان بازتاب سی مرغ است که آن مراحل سخت را از سر گذرانده اند.به باورم می شود تفسیری روانشناسانه از دو انگاره سیمرغ و سی مرغ داشت
همه ما حامل تصویری از کمال در عمق جانمان هستیم این تصویر وادارمان می کند به کوشیدن، به موفق شدن،به درخشیدن و عمومن ناکام شدن.چون هیچ وقت این دستاورد ها،هر چقدر بزرگ،هر چقدر رفیع،با آن تصویر اسطوره ای کمال در درون ما سازگار نیست.ما با هر دستاوردی باز هم کم به دست آورده ایم،از خودمان ناراضی هستیم و نمی توانیم خودمان را دوست داشته باشیم.انگار قفلی زده ایم به روحمان که تا آن تصویر کمال را محقق نکرده ایم حق نداریم خود را دوست داشته باشیم.اجازه بدهید این حس را انگاره سیمرغ در درون روان انسانی بنامم.سیمرغی عظیم و باشکوه که وادارمان می کند تا به قله قافش نرسیم خود را دوست نداشته باشیم که انگار لایق این خانه نئیم.
اما در کنار این تصویر سیمرغ قاف نشین،ما آدمیان شاید بیش از هر چیز جمیع آن سی مرغیم.طاووس خودنما،پرستوی مهاجر،کبوتر عاشق،عقاب دور پرواز،هدهد عاقل،گنجشک ضعیف همه و همه بخش های مختلف درون ما هستند.ما برای خوشبخت بودن باید تمام آنها را به طریق درستش زندگی کنیم،باید پذیرای تک تک آنها باشیم.همه این بخش ها را دوست داشته باشیم.خودمان را بخاطر ضعف، بخاطر ترس، بخاطر شکست ها، مکرر ملامت نکنیم.ما انسانیم و آدم با ضعف ها و ناتوانی هایش،لیاقت انسان بودن را میابد.بی گناه نخستین در باغ عدن،بی خوردن میوه ممنوع،بدون هبوط، ما هرگز سفر باشکوه انسانیمان را آغاز نمی کردیم.ما وارثان تسلیم برابر یک وسوسه ایم پس چه باک از پذیرش ضعف ها و ترس ها؟تصویر سی مرغ،انگاره تمامیت درون روان ماست.یونگ سفر زندگی انسانی را برای نیل به این تمامیت می داند نه برای کمال.ما آمده ایم که سی مرغ را در تالار آیینه گرد هم جمع کنیم نه اینکه سیمرغ بزرگ باشکوه قاف نشین باشیم
تمامیت ما را به مهربانی با خودمان و دیگران می رساند،کمال ما را به بی رحمی با خود وا می دارد.تمامیت رشدی مادرانه در دل دارد،کمال والد سنگدلی است که به نمره نوزده و نیم ما هم ایراد می گیرد.شجاعت رها کردن سیمرغ و پرورش سی مرغ شاید هدف حیات انسانی باشد
پی نوشت:دیشب به دوستی خیلی عزیز به اشاره گفتم عنقا را بلند است آشیانه...بعد با خودم فکر کردم این مصرع چقدر می تواند بی رحمی در دل خودش داشته باشد.چقدر دور است از انسانیت اگر عنقا به جای سی مرغ،سیمرغ باشد.پس این نوشته تقدیم آن دوست باد!