Monday, March 31, 2008

از خوارزمی تا قر

۱-انتشارات خوارزمی چند عنوان از رمان های پر طرفدار خودش رو تجدید چاپ کرده:«آزادی یا مرگ»و «زوربای یونانی»نیکوس کازانتزاکیس با ترجمه محمد قاضی،«کاتالونیا»ی جرج اورول،«پیرمرد و دریا»ی همینگوی و...اهل کتاب میدونن که سالهاست این مجموعه چاپ نشده.حالا به نظرم تا خوارزمی پشیمون نشده فرصت رو غنیمت بشمرین که معلوم نیست با این سیاست های دولت مهرورز به این زودیا بشه همچین کتابهایی رو باز هم دم دست داشت
۲-فیلم «قطب نمای طلایی» رو دیدم.از روی کتاب های فیلیپ پولمن ساختنش و تم اسطوره ای داره.موضوعی تو ژانر هر پاتر اما این فیلمی که من دیدم بیشتر به درد بزرگسال ها میخوره تا بچه ها یعنی تم نماد شناسی و اسطوره ایش خیلی پر رنگ تر و قوی تر از هری پاتره.موفقیت عجیب غریب جی.کی.رولینگ با هری پاتر باعث توی چشم اومدن و اقبال کتابایی ازین دست شده.با دیدن فیلم دلم خواست کتاب رو هم بخونم.یه دوره تو ایران چاپ شده نمیدونم بازم میشه گیر آوردشون یا نه
۳-این آهنگ شهرام شب پره که مجریای تپش باهاش میخوندن رو شنیدین؟به جان خودم قر خالصه.انگار آهنگ به جای گوشها با عضله کمر درک و دریافت میشه.

Saturday, March 29, 2008

سلام مجدد

خیر سرمان آمده ایم شرکت.ریاست حکم حکومتی داده مسنجر را از سرچشمه در شرکت بسته اند.فلذا همین اول سالی دلمان برای ات ورک بودنمان تنگ شده...میخواهیم بگذاریم برویم از اینجا ها ولی نمیدانیم چرا دلمان نیامد باز هم امروز به رییس استعفا نشان بدهیم.حوصله اش نبود انگار.عوضش کلی وبلاگ خواندیم و کامنت گذاشتیم و اینها...کارمند باید بود تا در مورد فضیلت این چند روز آخر تعطیلات قلمفرسایی توان کرد غم نان اگر بگذارد
امسالمان را دوست داریم و فکر کنیم امسال هم ما را دوست دارد.زیاده فعلن عرضی نیست

Tuesday, March 25, 2008

ازدواج:تخت خواب دو نفره

پیش نوشت:ایده این پست را از این نوشته کیوان خان ۳۵ درجه گرفتم.
جوزف کمپبل در کتاب قدرت اسطوره جمله های معرکه ای دارد در مورد تفاوت های رابطه عاشقانه با ازدواج:«...ازدواج با ماجرای عاشقانه فرق میکند و به آن هیچ ارتباطی ندارد.ازدواج سطح اسطوره شناختی دیگری از تجربه است...اگر ازدواج را به نیت یک ماجرای عاشقانه بلند مدت شروع کنید قطعا ناکام خواهید شد...باید بگویم اگر ازدواج اولویت نخست زندگی نباشد در واقع ازدواج نکرده اید...در ازدواج هر یک از طرفین باید آماده باشند برای حفظ رابطه و تعالی آن قربانی بدهند،این قربانی نه به به طرف مقابل که به پیشگاه خود رابطه تقدیم میشود،همانجایی که زندگی واقع است...»
هر پدیده ای نماد های خاص خودش را دارد.به نظرم تخت خواب دو نفره از بارز ترین نماد های ازدواج است.اینجاست که دونفر در یک محدوده مشخص می باید بیاموزند که همزیستی عاشقانه ای را آغاز کنند و تداوم ببخشند.همانطور که کیوان گفت همه ما عادات خاص خودمان را برای خوابیدن داریم.یکی خودش را لحاف پیچ میکند،آن یکی جابجا میشود،دیگری لگد پرانی میکند،زبانم لال بساط خر خر و اینها هم به راه است و...آسانترین راه حل شاید همین جدا کردن تخت ها باشد تا کسی آزار نبیند اما به باور من این با ذات ازدواج سازگار نیست.تخت خواب دونفره نماد همه چیزیست که در رابطه عینی زناشویی میگذرد.دو نفر انسان با ویژگی های روحی مختلف،تربیت های گوناگون،عقده های روخی و روانی،زخم های معنوی،سطوح مختلفی از زندگی و درآمد و تحصیلات باید کنار یکدیگر تبدیل به یک شوند باید تبدیل به همسر شوند.در واقع به نوعی ازدواج خلاف جریان آفرینش را طی میکند.در متون ودایی آمده است که یک تبدیل به دو میشود و دو تبدیل به سه و از سه همه چیز خلق میگردد.ازدواج به نوعی دو را تبدیل به یک میکند و از دو یک میسازد.این کیمیاگری مستلزم قربانیست و سوخت بار کوره اش هم از روح زن و شوهر تامین میگردد.هر بار که قربانی ای به پیشگاه ازدواج تقدیم میکنیم سوخت کوره کیمیاگری را تامین میکنیم و در کالبد تبدیل دو به یک روح میدمیم.نتیجه این کیمیاگری اگر که به درستی انجام شود همانا یافتن نیمه گمشده باستانی ماست و تجربه وحدتی که پیش از آن هرگز حتی به تصور هم در نمیامد.
حالا بر این باورم که اگر هر کدام از ما آماده قربانی دادن در پیشگاه ازدواج نیست و به تعبیری آماده خوابیدن در تختخواب دو نفره و لذت بردن از وضع موجود نمی باشد پس شاید هنوز آمادگی ازدواج را ندارد.جایی روایتی را خواندم که از قول زنی میگفت هر وقت صدای خرخر همسرم را در تختخواب مشترک میشنوم به وجد می آیم  چون این صدا به من یاداور میشود مردی که عاشق من است در همین نزدیکی خفته است.کیمیاگری ازدواج شاید همین باشد!

Wednesday, March 19, 2008

به نیت بهاریه قربتن الی الله

این دم سال تحویل آدم یک نگاهی میکند به سالی که گذراند و بعد بنا به احوالات شخصیه ممکن است آه از نهادش بر آید-حالا گیر ندهید که نهاد دقیقن کجای آدم است خودتان به وقت آه میفهمید-یا احساس شنگولیت در برخی اعضا یا جوارح بنماید و یا عواطفی از همین دست...خلاصه اینکه آدم اگر هنوز آدم باشد وتبدیل به این جک و جانور های رایج نشده باشد بالاخره این سال نویی یک حس خفنی را با خودش یدک میکشد کانهو یدک کش امداد خودرو!
من باب اثبات اینکه ما هم بعله و هنوز سرمان لااقل، بین سر آدمیان جایی و مکانی دارد بنده هم به سیاق هان ای دل عبرت بین و بنشین بر لب جوی، با خودمان خلوتی را کرده ایم که مپرس!در همین گشت و گذار کاشف به عمل آمده که بنده کمترین موفق شده ام سال 86 را در حالی به پایان برسانم که لایق نوبل شیمی بوده ام چون طی یک فرایند دنباله دار مبلغ سی و پنج میلیون تومان پول بی زبان را تبدیل به یک برگ کاغذ کرده ام که ارزش ریالی معادل سی وپنج ریال دارد.همچنین این حقیردر سیر انفس روی دست جیمز کوک و کریستف کلمب زده و یک مکان های اسرار آمیزی از خودم را را مشاهده کرده ام که شرمم می آید بگویم چه برسد به خودش.در همین راستا بنده در سال 86 ضمن تحمل یکی از مشتی ترین مدیران عامل جهان بعدی جدید به مفهوم شیعی انتظار بخشیده ام که مسلمان نشنود کافر نبیند.در ادامه با افتخار اعلام میکنم به هر حزبی که رای داده ام بدتر از شکست قادسیه در انتخابات بازنده بوده و باعث سربلندی جمیع مومنین و مومنات شده است.به همه اینها چند فقره دیدن پخش زنده مصاحبه تلویزیونی رییس جمهور مهرورزو اضافه شدن چهل درصدی اجاره خانه ام و دو سه فقره افسردگی عاشق کش وچند باب ترک اعتیاد به زرشک پلو و رژیم ناکام را بیفزایید تا موقعیت سال 86 همچین ملس بیاید دستتان.آمد دستتان؟خوبه.با این وضعیت من باید از سال 86 چندان راضی نباشم نه؟ بلند تر؟ اون عقبیا حال میکنن؟
اما من مهمترین نکته در سال 86را هنوز ذکر نکردم تا بشود مثل آس حکم کوبیدش روی میز روزگار و پولها را جمع کرد و با بی تفاوت ترین ژست ممکن زد به چاک!من تو را هنوز نگفته ام چون تو یکجورهایی انگار نه به گفتن می آیی نه به نوشتن.سال 86 همه اینها را داشت و نداشت انگار چون من یکی که محو تو بودم و لذت شریک شدن در نگاهت را داشتم تمام قد و یکدله مزه مزه میکردم.سال 86 بهترین سال دنیا بود چون من تو را پیدا کردم و این یعنی خوشحال ترین پادشاه بی تاج و تخت جهان شدن!
سال 86 سرجمعش خوب سالی بود انقدر خوب که خداوند خدا بابت سال داشتن تو میتواند تا صور اسرافیلش از من طلبکار باشد.سال 87 همه تان ای کاش پر از برکت و دلشادی باشد به سیاق پایکوبی دل من در سال 86
ایدون باد!

Sunday, March 16, 2008

انگار دیگر ریشه در خاک نیستم اینجا

مجله دنیای تصویر هم لغو امتیاز شد.فکر کنم بعد از هفت سال باید عادت هر ماه خواندنش را ترک کنم.این همه از ثمرات آزادی ۳۶۰ درجه.واقعیتش من دارم بیخود غر میزنم.بیخود وقت تلف میکنم.این مملکت همین است.این مردم همین جورند.این سیستم حکومتی هم با نفت بشکه ای صد دلار اصلن بنده را به تخمش هم حساب نمیکند.
اقرار میکنم برای اولین بار در همه زندگیم خسته ام از امیدوار بودن...صد تا راه حل که نداریم یا باید بگویم همین هست که هست.گور پدر فرهنگ و سیاست و آزادی مثل بز سرمان را میاندازیم پایین و نانی به کف میاوریم و به غفلت میخوریم یا باید بگذارم بروم.باید زود به این سوال جواب داد،زود زود زود!

Saturday, March 15, 2008

توضیح خفن

اولش خواستم پست قبلی را حذف کنم بعد گفتم بگذار بماند یادگار لحظه ای که هم دلتنگ بودم و هم فکر میکردم همه حق دنیا فقط نزد من است و بس...این دو نوشته را عطف بهم قرائت فرمایید تا خیر از جوانیتان ببینید

شقشقیه

همیشه بعد از هر انتخاباتی این حس می آید گریبانم را میگیرد.حس لعنتی تنها بودن،اقلیت بودن.همیشه بعد از هر انتخاباتی حرص میخورم نه از دست جناح اقتدار گرا که از دست خودمان.بله خودمان، همین چند نفری که میشناسم و دوستند یا همکارند یا...یکی معتقد است که کار کار انگلیسی هاست و ما سرنوشتمان تا یک میلیارد سال دیگر هم به دقت توسط از ما بهتران در لندن تعیین شده و هیچ تلاشی ما را به جایی نمیرساند،یکی برای تمام وقتی که میگذارد تا رای بدهد یعنی یکساعت در هر دوسال سند منگوله دار میخواهد که رایش همچین تا نخورده از صندوق در بیاید،یکی دیگر حال ندارد رای بدهد،آن یکی بعد از سی سال هنوز باورش نشده جمهوری اسلامی یعنی چه و انگار میخواهد در فرانسه رای بدهد یعنی دنبال نماینده ایست که از حقوق لزبین ها و گی ها دفاع کند و الا چه اصلاح طلبی چه کشکی؟این منظومه از کهکشان راه شیری هم بیشتر عضو دارد شکر خدا!
دلم گرفته،دارم میبینم تا وقتی آش مان انقدر فقیر است و کاسه مان این همه حقیر کار روزگارمان هم به دست مهرورز خان است و مجلسی که نمایندگانش آب نیم خورده او را جای تبرک استعمال کنند.دروغ چرا لیاقتمان دقیقن دقیقن همین است...اینجور وقتها بیشتر از همیشه دلم مهاجرت که نه فرار میخواهد.رفتن به خراب شده ای که ملتش هر چه باشند لااقل من دغدغه آبادی و خرابی خانه پدریم را نداشته باشم آنجا و این همه خون دل نخورم از دست این جماعت خواب،راستی صحت خواب حضرات!

Thursday, March 13, 2008

برای ایران برای آینده در خانه نمانید

عیسی سحرخیز:«نهایت حرف ما و رای ما باید این باشد که ما با چنگ و دندان جلوی ورود "حامیان آمران و عاملان قتل های ‏زنجیره ای، باندهای محفلی، و دوستان سعید امامی" را در هر چهره و جلوه سد می کنیم، حتی اگر نهایت ‏توانمان پس از رد صلاحیت های فله ای، جلوگیری از ورود یک نفر به خانه ی مجلس و غصب کرسی مدرس ‏ها و مصدق ها باشد»

رای میدهم برای یک گام بیشتر به جلو رفتن یا یک گام کمتر به عقب بازگشتن،رای میدهم برای ایران،برای خودم،برای آینده

 

ردیفنامکد انتخاباتیلیست
1مجید انصاری79ب236یاران خاتمی
2اسحاق جهانگیری57الف136"
3سید محمد صدر56ب234"
4نجفقلی حبیبی69ج126"
5سید محمود دعایی57ب346"
6نرگس کریمی69ج134"
7اسدالله کیان ارثی79ج267"
8محمد جمشید گوهری79ج246"
9فرحناز مینایی پور69ب467"
10طیبه گلپایگانی58ب267"
11سهیلا جلودار زاده79الف237"
12عباس علی زالی59ب136"
13سعید معید فر79الف 127"
14سید افضل موسوی79ج237"
15حسن عابدی جعفری79ج367"
16بهزاد قره یاضی79ج346"
17علیرضا محجوب67ب345"
18سید حبیب عجایبی57ب267"
19نیراعظم خوش خلق سیما69ج235"
20الهه راستگو89الف135"
21علیرضا رحیمی68ب267"
22افشین حبیب زاده کلی57الف267"
23جواد اطاعت59الف257"
24سید کامل تقوی نژاد57ب235"
25الیاس حضرتی57الف567"
26ابوالفضل شکوری69الف267"
27وحید محمودی69ج346"
28رسول منتجب نیا69الف346اعتماد ملی
29اسماعیل گرامی مقدم57الف157"
30علی فتح الله زاده خویی67ب134اعتدال و توسعه
30-1محمد قمی56ج246یاران خاتمی
 


پی نوشت۱:من به سی نفر اول رای میدهم اما چون ممکن است بعضی از شماها سمپاتی من به علی فتح الله زاده را نداشته باشید امکان جایگزین را هم در نظر گرفتم.حال کردید سعه صدر را؟
پی نوشت ۲:این نوشته سید ابراهیم نبوی را هم بخوانید

Wednesday, March 12, 2008

پس انداز شادی

میدان ونک،حوالی ساعت ۸ شب.داشتم میرفتم سمت خانه که دیدم فیلم فروشی بساط کرده،نشستم پای خورجین فیلمهاش و دیدم هم «۴ماه و سه هفته و دو روز» را دارد که نخل طلای کن را برده و هم فیلم اسکاری برادران کوئن را.با ذوق و شوق تمام مسیر تا خانه را برنامه ریختم که کدامشان را زودتر ببینم و کدام یک بیشتر به دلم مینشیند.رسیدم خانه،کمی می زدم،حافظ خواندم و شاملو و مدام دیدن فیلم را عقب انداختم تا بوق سگ که خوابیدم...صبح داشتم با خودم فکر میکردم که چرا ندیدمشان؟چرا من خیلی وقتها با فیلم ها و کتاب های دلپذیر برایم همین کار را میکنم؟چیزی که به ذهنم رسیدم یکجور حساب پس انداز شادی بود انگار.پول پس انداز میکنی برای روز مبادا نه؟برای فردایی که شاید لازمت شود.اینجور ذخیره کردن شادی هم انگار حربه ناخوداگاه من است برای به تعویق انداختن لذت که مبادا روزی لازم شود و دستم از هیچ دستاویزی برای لااقل تظاهر به شادی خالی باشد...قصد دارم ترک این عادت کنم و بیاموزم که شادی ها را باید زود زود خرج کرد تا مکرر شوند!

Tuesday, March 11, 2008

من رای میدهم

مدتها فکر کردم برای شرکت یا عدم شرکت در انتخابات.دوستان اهل تحریم به درستی میفرمایند شرکت در چنین انتخاباتی به نوعی مشروعیت بخشیدن به حاکمیتیست که مشروعیت برای ما قائل نیست.میگویند اکثریت مجلس چینش شده اند و رقابت برای کرسی های اقلیت فاقد ارزش است.میگویند چنین انتخاباتی با روح دموکراسی سازگار نیست.من به شخصه همه این حرفها را میپذیرم و قبول دارم.به همه اینها اضافه میکنم که شانس پیروزی در انتخابات کم است این بار و هیچ شوری بین طبقه متوسط برای شرکت در انتخابات به چشم نمیخورد اما به چند دلیل قصد دارم رای بدهم:
۱-من دارم توی این کشور زندگی میکنم و جنگ و انقلاب مجدد هم نمیخواهم.ویزای فلان کشور هم زیر سرم نیست پس سرنوشت محتومم ظرف چند سال آینده همین آش است و همین کاسه.برای چو منی فرق است بین نماینده ای مثل فرزند یکی از این حضرات علمای شهید که میخواهد بگیر و ببند های نیروی انتظامی را قانونی کند یا نماینده ای که اگر برایم آزادی به ارمغان نمیاورد لااقل فضای زندگیم را سیاه تر هم نمیکند.
۲-جدن فکر میکنم یک اقلیت موثر در مجلس هم میتواند در برابر هر تحول آینده سپری برای ما باشد.هیچ کدام ما از آینده خبر دار نیستیم و تحولاتی که ممکن است پر شتاب در راه باشند
۳-دوستان اهل تحریم یک امر اخلاقی-عدم شرکت در انتخابات غیر دموکراتیک-را مخلوط میکنند با رقابت سیاسی.حوزه سیاست به نظرم از ایده آلیسم دور است.هیچ کدام از دوستان تحریمی توضیح نمیدهند که نتیجه این تحریم وقتی بخش مهمی از جامعه حاضرند در انتخابات چه خواهد بود برای ما؟حاکمیت اصلن برایش مهم است که ما نرویم پای صندوق رای؟اگر مهم بود این بازی تبلیغ نکنید و عکس نچسبانید و اینها را براه میانداخت؟حاکمیت میخواهد یک مشارکت نرم ۵۰ درصدی داشته باشد که دارد پس رای ندادن ما آب به آسیاب همان کسانی میریزد که میخواستند با هزار حربه ما را مایوس کنند و انگار موفق هم شده اند
۴-بنده از بچگی زیر بار حرف زور نمیرفتم.الان حس میکنم دارند به زور مجبورم میکنند رکه رای ندهم پس رای میدهم به لیست ائتلاف اصلاح طلبان(یاران خاتمی)
پی نوشت:این انتخابات هیچ توصیه ای برای شرکت یا عدم شرکت ندارم.هر چه که نوشتم نظر شخصیست.فلذا قول میدهم اگر کسی خواست رای ندهد پاچه اش را گاز نگیرم

Saturday, March 8, 2008

7ترانه که دوستشان دارم

پیش نوشت:یک تشکر ویژه از دنیاکه دعوتم کرد به این بازی و من به شدت مشتاق این کار بودم
۱-داریوش:«بذار ازین دنیای بد،دنیای کور نابلد،سفر کنم تا خواب تو،به اعتماد شونه هات،تکیه کنم،تکیه کنم،بذار بشم خراب تو،بذار بشم خراب تو...بذار پلنگ زخمیم،برای یکبار که شده،قاب بگیره مهتابتو،بذار بشه خراب تو،بذار بشه خراب تو...»
یکجور آرزوی محال دارد با خودش این ترانه.میداند که نمیشود و میخواهد دل بدهد به حریر خیالی که به وقتش سخت تر از هر سپریست جلوی شداید روزگار،جلوی دنیای کور نابلد
۲-فرهاد:«تو فکر یک سقفم،یه سقف بی روزن،یه سقف پابرجا،محکم تر از آهن،سقفی که تن پوش، هراس ما باشه،تو سردی شبها،لباس ما باشه،سقفی اندازه قلب من و تو،واسه لمس تپش دلواپسی...»
بین همه ترانه های عاشقانه،این ترانه شهریار قنبری با صدای معرکه فرهاد یکجوری انگار پایش روی زمین است.عاشق است اما میداند بیرون حرم امن دل،سقفی باید هر عشقی را بی روزن از جنس مهر که بشود رویاها را زیر گستره اش عاشقانه زندگی کرد،سقفی زیرش بپیچد عطر تن یار
۳-عصار:«این حال من بی توست،بغض غزلی بی لب،افتاده ترین خورشید،زیر سم اسب شب،این حال من بی توست ،دلداده تر از فرهاد،شوریده تر از مجنون،حسرت به دلی در باد...»
برف بیاید،دستهایت را بگذاری تو جیب بارانی بلندت و بزنی به خیابان تا دلتنگی دلت را معاوضه کنی با سپیدی برف.صدای قرچ قرچ له شدن برف زیر قدمهایت یادت بیاندازد که تا چه اندازه بی تابی و همه جانت فریاد شود که:بی وقفه ترین عاشق موندم که تو پیدا شی
۴-ابی:«بانوی موسیقی و گل،شاهپری رنگین کمون،به قامت خیال من،ململ مهتاب بپوشون،بذار نسیم در بدر گلبرگو از یاد ببره،برداره بوی تن تو،هر جا که میخواد ببره،دست رو تن غروب بکش،که از تو گلبارون بشه،بذار که از حضور تو،لحظه ترانه خون بشه...»
بی بدیل ترین ستایش عاشقانه برای معشوقی که دچار سحر عشقش لحظه هایت گم میشوند در رویا و دلتنگی.برای معشوقی که میارزد دچارش باشی با همه دلت و به تمامی. برای زنی که اسطوره عاشق شدن باشد...
۵-ابی:«قلب تو قلب پرنده،پوستت اما پوست شیر...برای لمس باور بودن،جایی باید باشه شاید،برای لمس تن عشق،کسی باید باشه باید،که سر خستگیاتو به روی سینه بگیره،برای دلواپسی هات،واسه سادگیت بمیره...»یک شب سینه کش نیایش به اشرفی اصفهانی را میامدم بالا و داشتم با خودم فکر میکردم،عشق چقدر ابتر میشود اگر نتوانی سفره دلتنگی هایت را باز کنی پیش کسی که دوستش داری و دوستت دارد.که عاشقی کامل نمیشود مگر به این یقین که دلتنگی هایت را همیشه تسکینی هست نزد کسی که قلبش را به داو گذاشته برای تو و کنار تو...
۶-داریوش:«کجای این جنگل شب،پنهون میشی خورشیدکم،پشت کدوم سد سکوت،پر میکشی چکاوکم...گریه نمیکنم نرو،آه نمیکشم بشین،حرف نمیزنم بمون،بغض نمیکنم ببین»
سخت ترین روزهایم را شاید یاد من میاورد.روزهای سیاه بد،روزهای اشک و حسرت و تاریکی،روزهایی که غم آوار میشد مثل بهمن بر سرم و میماندم زیرش بی هیچ امیدی،میخواستم که بمانم.اما ارج این آهنگ نه بخاطر تلخی هایش که به دلیل نیرویی است که حس میکنم حالا با شنیدنش.بخاطر یقین روشنم به اینکه من یکتنه،دست خالی از زیر آن بهمن بیرون آمدم،که خورشید را باور کردم ،که هستم.برای همین انقدر دوست دارم این ترانه را چون یاداور برنده شدنم در بازی مرگ و زندگی بود که شاید جز خودم هیچکس نداند چقدر نزدیک بودم به تباهی
۷-محسن نامجو:«یک روز به شیدایی،بر زلف تو آویزم،خود را چو فرو ریزم،با خاک در آمیزم...یکروز که باشم مست،لایعقل و ترد و سست،یکروز ارس گردم،اطراف تو را گردم...دریای خزر گردم،خواهی تو اگر جونم،محصول هنر گردم،خواهی تو اگر جونم...»
این آهنگ نامجو به شدت من را یاد مصرع محبوبم از دیوان حافظ میاندازد:میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز!شعاری که میارزد عمر بگذاری پایش.بشود روزی مثل این آهنگ رندانه زندگی کرد و چنان از کنار زندگی گذشت که «نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه دل ناماندگار بی قرارم»روزی که بشود پونز های ته کفش را با خنده تحمل کرد و گذاشت و گذشت و در همه این احوال شیدایی را از یاد نبرد. آن وقت فکر میکنم به رسالت زندگی ام عمل کرده ام

همین!

Thursday, March 6, 2008

گردون58

کتاب هفته:دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد،نوشته شهرام رحیمیان،انتشارات نیلوفر:کتاب را به توصیه دوستی که امروز ایران نیست خریدم و خواندم.فکر کنم یکشبه هم تمامش کردم.بازی های زبانی و کلامیش را دوست داشتم و خط داستانیش را.اشتباه نکنم هادی مرزبان دارد نمایشنامه ای از همین کتاب را روی صحنه تئاتر میبرد
پیشنهاد هفته برای خواندن:اگر به قضایای ملی شدن نفت و سرگذشت دکتر مصدق علاقمندید کتابهای «مصدق و نبرد قدرت»نوشته دکتر کاتوزیان و «مصدق،نفت و ناسیونالیسم ایرانی»نوشته ریچارد کاتم را پیشنهاد میکنم.از  کتاب«خواب آشفته نفت»دکتر موحد هم تعریف شنیده ام ولی خودم نخواندمش
شعر هفته:..«من بی نوا بندگکی سر به راه/نبودم/و راه بهشت مینوی من/بز رو طوع و خاکساری/نبود/مرا دیگرگونه خدایی میبایست/شایسته آفرینه ای/ که نواله ناگزیر را/گردن کج نمیکند/و خدایی دیگرگونه/آفریدم».../دریغا شیر آهن کوه مردا /که تو بودی(بخشی از شعر بلند ابراهیم در آتش-احمد شاملو)
آهنگ هفته:مرا ببوس با صدای جاودان گل نراقی:...برای آخرین بار،تو را خدا نگهدار،که میروم به سوی سرنوشت...نوجوان بودم اولین بار که شنیدم این آهنگ را و مادر که توضیح میداد سراینده از افسران اعدامی حزب توده بوده...بعد ها روایتهای مختلف دیگری شنیدم از شان سروده شدن این ترانه اما دلم میخواهد همان تصویر نوجوانی را برای خودم حفظ کنم،همان تصویر شیر آهن کوه مردی که آخرین دغدغه هایش را اینطور به کلمه تبدیل میکند در سالهای سیاه بعد از کودتای ۲۸ مرداد
فیلم هفته:سینمای ما هیچ وقت دست و پایش آزاد نبوده که فیلم بسازد در مورد زنده یاد دکتر محمد مصدق.قبل از انقلاب که طرد شده بود شیرمرد احمدآباد و بعد از انقلاب هم تکفیر.شاید بهترین تصاویری که داریم از وقایع کودتا و ملی شدن نفت در همان سریال اسطوره ای هزار دستان ساخته مرحوم حاتمی یافت شوند...آن حضور دار و دسته لات ها و فواحش توی خیابان که داد میزندند شعبون آقا یالا شاه و بکش بالا...شنیدم که واروژ کریم مسیحی فیلمی تدوین کرده از هزار دستان به اسم تهران روزگار نو.ندیدم ولی تعریفش را زیاد شنیدم.
فیلم غیر مرتبط:سوینی تاد:باز هم ترکیب مشترک تیم برتون و جانی دپ خاطره میسازند.من همیشه در حسرت خلاقیت تیم برتونم و بین خودمان بماند در حال حسادت که چقدر یک ذهن میتواند خلاق و نو گرا باشد.جانی دپ محشر بازی کرده نقشش را و دیدنی.به نظرم دوست داشتنی ترین هیولای سینما بوده تا آنجا که من دیده ام.ندیدن فیلم برای فیلم باز ها قطعن موجب حسرت است
وبلاگ هفته:آق بهمن که بهمن دارالشفایی مینویسدش.نوشته ها و تحلیل هایش را دوست دارم.فقط حیف که طرفدار بارسلوناست
پست هفته:این دل نوشته ترگل بهرامی...بسی خوشمان آمد
درنگ هفته: دکتر محمد مصدق  نویسنده:خودم
کودک بودم هنوز که در کنج کتابخانه نمور پدر بزرگ تصویر مردی را یافتم کهن سال که با چهره ای جدی و نگاهی غمناک به من خیره شده بود،این اولین آشناییم با دکتر محمد مصدق بود.بعد بخش مهمی از زندگیم گره خورد با ایده های او:موازنه منفی،اقتصاد بدون نفت،خلع ید،ملی شدن نفت،جبهه ملی،هر جا مردم باشند همان جا مجلس است و...پیرمرد اسطوره من بود.زمان میخواست تا دریابم رهبر محبوبم، دموکرات ترین پوپولیست همه جهان بوده و باور کنم ساحت سیاسی مصدق هم بدون اشتباهات نیست.با این همه مصدق همیشه مصدق است و نامش چنان اعتبار ساز و یادش چنان عزیز که هر کوتوله سیاسی معاصری برای محبوب شدن سعی کند عبای او را بر دوش بکشد حتی اگر زیر عبای مصدق گم شود و یا حتی خفه !
پی نوشت:۱۴ اسفند سالروز درگذشت دکتر محمد مصدق بعد از سالهای حبس خانگی در احمدآباد است.بهانه ای شد این روز برای ذکر خاطره از مردی که با همه دلم معتقدم در تاریخ سیاسی ما بی نظیر است به رغم همه اشتباهاتش،روحش شاد و یادش گرامی!
خبر هفته:این خبر را بخوانید و به طرح امنیت اجتماعی و غیور مردان نیروی انتظامی ایمان بیاورید

حالم را بهم زدید آقای مجیدی

دکتر سروش مباحث جدیدی را مطرح کرده در مورد بسط تجربه نبوی و اینکه متن قرآن به شخص پیامبر و طرز تلقیش از وحی الهی وابسته بوده-این که نوشتم خیلی خیلی کلی است-بعد سرو صدا ها به پا شد.بها الدین خرمشاهی و آیت الله سبحانی و غیره و غیره  مقاله نوشتند در رد این نظر و نصیحت کردند و انذار دادند و استدلال آودند و بحث بالا گرفت.در این میانه مجید خان مجیدی هم صاحب نظر شد و چوب تکفیر بلند کرد و فتوی کفر ستیزی سر داد.یکی نیست بگوید به این شازده که اولن میان این بحث فضلا شما چه کاره ای؟ فقیهی؟فیلسوفی؟عارفی؟هیچ کدام ازین ها که نیستی شازده پس برو به کار خودت برس.ثانین اصلن بر فرض که فقیه و عارف و اینها هم هستی نباید کنارش انسان هم باشی؟نمیدانی مگر در این مرز پر گوهر بسی جلادان آدم خوار به اتهاماتی کوچکتر از این انسان را و انسانیت را زنده زنده میدرند؟چماق تکفیر بلند کرده ای که چه؟چه کاره ای تو شازده؟حالم بهم خورد از این در فشانی ملیجک درگاه سردار صفار هرندی 

Wednesday, March 5, 2008

برای دوست داشتنی ترین سریال کیلر تاریخ سینما

خدمت سرور ارجمند جناب اقای جانی دپ،دامة برکاته
ضمن عرض احترام و ادب به استحضار آن مقام منیع میرساند،اینجانب پیشاپیش مطئن بودم اسکار امسال حق مسلم شما بوده-چیزی در مایه های ما و انرژی هسته ای-و ایادی صهیونیسم جهانی با انتخاب دانیل دی لوییس صرفن خواسته اند مومنین واقعی را از هنر متعالی و آسمانی سینما مایوس گردانند اما برای رعایت انصاف که شرط مسلمانیست تا پیش از رویت «خون به پا خواهد شد» و «سوئینی تاد»کظم غیظ کرده و اظهار نظر نفرمودیم.حال که هر دو فیلم را با دیده گنه پوش پاکمان-خدایا این چش پاکو از من نگیر-ملاحظه فرمودیم به شما اطمینان میدهیم اسکار در قلب من به شما اعطا شده و این آکادمی بی سلیقه از روی اغراض سیاسی و ارتباطات دنیل دی لوییس با کمپانی های بزرگ نفتی حق شما را پایمال کرده اند فلذا از همین تریبون اعلام میداریم شما برنده واقعی هستید و رجای واثق داریم با همت متعالی و ایمان دینی پاکی که ذات اقدس باری تعالی در عروق و غیره شما جاری ساخته سال آینده حتمن به اسکار دست خواهید یافت.در خاتمه توفیقات روز افزون آن برادر عزیز را در خدمت به مومنین و مومنات به ویژه مومنات از ایزد منان خواستار میباشیم.روی ماه ونسا ی عزیز را از طرف ما نایب الزیاره باشید و اینها...زیاده عرضی نیست،جگرتان را

و من الله توفیق

دفتر امور تبریکات و استعمار ستیزی وبلاگستان فارسی 

Tuesday, March 4, 2008

از خستگی و این حرفها

از آن روزهای فول استرس کاری بود که همه بگیر و ببند هایش هم به جایی نرسید.دقیقن فقط خستگی ماند:فاکتوری که در مخابرات برگشت خورد،پرینتری که سوخت،و سی پی یو  هایی که با همه تلاش نشد بخرم و یک پروژه همچنان پا در هواست.الان دیگر کاری ندارم.فقط انقدر خسته ام که نای بلند شدن و خانه رفتن نیست.نشسته ام پشت میزم دارم سارا برایتمن گوش میکنم و بلند شدن و رفتن را امکان سنجی مینمایم محض رضای خدا و این حرفها.روزهای لعنتی هستند که انگار اصلن بنا به برنده شدن نیست درشان.یاد گرفته ام همه تلاشم را بکنم بعد این وقت روز دست از پا دراز تر که شدم یک گور بابای غلیظ زیر لب کارسازی کنم و بزنم به چاک.مایه تسکین خاطر خسته مان هم شود این که بنا به تجربه فردای این روزها روز بهتریست برای زندگی و عمومن همانطور که به صورت تخمی تخیلی همه چیز امروز پیچیده بهم فردا بهمان بی ربطی همه گره ها باز میشود فلذا زنده باد فردا!
پی نوشت۱:چه بود شعار تاواریشم؟تردید نباید داشت،روز بهتر فرداست!
پی نوشت ۲:این آهنگ سارا برایتمن دقیقن آن قسمتش من را مردانده که آهنگ بی کلام در کار است نه صدای خواننده.فقط من اسم آهنگسازش را بلد نیستم و همه چیز دارد به اسم سارا برایتمن تمام میشود!هی آهنگساز حلالم کن من روز قیامت از پس دادن جواب تو یکی بر نمیایم
پی نوشت ۳:شماره حساب آهنگساز فوق الذکر را هم ندارم ۱۵۰۰ تومان بریزم به حسابش ماجرا حلال شود و اینها
پی نوشت۴:معلوم است نمیخواهم از سر جایم بلند شوم و دارم خزعبلات تلاوت میکنم؟

Monday, March 3, 2008

من از غزه حرف میزنم

باریکه ای کوچک در بین مصر و سرزمین های اشغالی،منطقه ای فقیر با بالاترین درصد بیکاری و بیشترین تراکم جمعیتی جهان،من از غزه حرف میزنم،از یک و نیم میلیون انسان که در محاصره اقتصادی قرار داشتند برای ماه های متوالی و اینک مورد حمله ششمین ارتش بزرگ جهان قرار گرفته اند.چند وقت پیش گاز در برخی استانهای ایران قطع شد و مردم سختی صرفن فقدان گاز را چشیدند،حالا در نوار غزه ما انسان هایی را داریم که آب و برق و گاز شان قطع شده و از زمین و آسمان بر سرشان بمب و گلوله میبارد.جرمشان هم شده دموکراسی.مردم فلسطین در یک انتخابات آزاد تحت نظارت سازمان های بین المللی به حماس به عنوان پیروز رای دادند و جهان غرب قلدر مآبانه از همان روز این نتیجه را به رسمیت نشناخت و دست به تنبیه مردمی زد که خلاف میل اربابان غربیشان رفتار کرده اند.حالا غزه ماه ها در محاصره،زیر گلوله باران نژاد پرستان اسرائیلی،تنها رها شده تا یا به زانو در آید و یا بمیرد
میدانم از بس صدا و سیمای جمهوری اسلامی روضه خوانده برایتان در مورد فلسطین و از بس هزینه تاق و جفت داده ایم بابت سرزمین های اشغالی که کسی همدردی چندانی شاید حس نکند،اما من نوشتن این چند خط را لااقل به همان طفل ۶ ماهه فلسطینی که در  آتش نفرت اسرائیل سوخت بدهکار بودم.انسانیت را و شرف انسان بودن و آزاد بودن را در غزه دارند قربانی میکنند،حد اقل کاری که میتوانیم بکنیم این است که از غزه بگوییم
پی نوشت۱:اسرائیل دارد خشم میکارد و قطعن نفرت درو میکند.یادمان کاش نرود که موج جدید خشونت را صهیونیست ها شروع کردند و تاوانش را دیر یا زود نه در غزه که در خیابان های تل آویو و حیفا خواهند داد
پی نوشت۲:این که آدم کشی های اسراییل پاسخ به موشکهای دست ساز حماس است یک جفنگ گویی تاریخی است.یکی به من بگوید وقتی اسراییلی ها مردم دیر یاسین را قتل عام میکردند به سال ۱۹۴۸ یا کشتار صبرا و شتیلا را ترتیب میدادند در ۱۹۸۲ یا جنین را به خون میکشیدند در سال ۲۰۰۱ آیا موشک های دست سازی در کار بود؟یا اصلن در ۱۹۸۲ حماسی وجود داشت؟بخاطر خدا مغز هایمان را دربست نسپاریم به تبلیغات رسانه های غربی.نگذاریم مشکلمان با جمهوری اسلامی همدردی مان با انسان های بی دفاع غزه را از ما سلب کند.

Sunday, March 2, 2008

بدون شرح

بعضی ها با خودکشی کردن خودکشی میکنند بعضی ها با خودکشی نکردن.این وسط فقط عده معدودی روی لبه این تیغ،زندگی را مثل آدمهای زنده میرقصند

نفست حق ترنج بانو

Saturday, March 1, 2008

احوالات ملوکانه ما

۱-در این دو روز تعطیلی من و نجف خان دریابندری در چند فقره تلاش مشترک موفق به پخت غذاهایی شدیم که بینی و بین الله کیفیت قابل ارایه ای داشتند.ریزه کاری های باحالی دارد آشپزی و من به طرز غریبی خوشم آمده از تجربه پخت و پز.به یمن یک فقره کتاب مستطاب آشپزی که در مورد من طعم عشق هم میدهد این روزها داریم برای خودمان یک فقره سرآشپز میشویم اگر خدا قبول کند
۲-دوست پزشکی دیشب مهمان من بود و میان گپ و گفتمان با این دوست قدیمی توجهم به نکته ای جلب شد:جالب بود برایم که چقدر بار ارزشی دارد این پزشکی برایشان تا آنجا که همدیگر را بدون پیشوند دکتر صدا نمیکنند و رویم به دیوار چه خودشیفتگی ملسی دارند شاغلان این حرفه در مورد خودشان و جایگاهشان.جالب تر اینکه این خودشیفتگی کاملن ناخوداگاه است انگار و خودشان هم شاید به شکل گفتار و رفتارشان آگاه نیستند.شاید من دارم ریز بینی میکنم ولی سرجدتان به الگوهای کلامی پزشکان اطرافتان دقت کنید ببینید دارم بی راه میگویم؟
پی نوشت:وسوسه ای در من هست برای تجربه وبلاگ ننوشتن برای مدتی...نوشته های این چند وقت اخیرم راضیم نمیکند.حس میکنم انگاه حرف تازه ندارم یا کم دارم،همین!