Thursday, May 2, 2013

در ستایش یگانه بودن و هیچ کم نداشتن زندگی

1-یک‌بار داشتم برای دوستی می‌گفتم فرق می‌کند تنهایی با تنهایی. گاهی تنهایی انتخاب است، گاهی اجبار. آن اولی خوشایند است ،این دومی خورهء روح. من آدم خوش‌شانسی بوده‌ام در زندگی. همیشه دوستانی داشته‌ام که به تمایلم برای تنهایی احترام گذاشته‌اند و همیشه این حال را به من داده‌اند که تنها بودنم انتخاب است نه اجبار
2- وقتی خو کنی به تنهایی، کم‌کم فضاهای تنها بودنت گسترش پیدا می‌کنند. یاد می‌گیری در خلوت به تماشای خود بنشینی: رنج ببری یا عیش کنی. ناگهان روزی می‌بینی هیچ فضایی نیست که به خاطر تنهایی کیفیتش را از دست داده باشد و تنهایی گویی بافتهء تن توست... تنهایی می‌تواند رفیق باشد نه نفرین. رفیق‌ترین رفقایم آنهایی بوده‌اند که توانسته‌ام کنارشان تنها باشم
3- نامبرده تمایل دارد هم‌اکنون به سلامتی جان‌برارش تاواریش پیک بزند که یک جور معرکه‌ای در تنهایی رفاقت بلد است. ایامی داشتم که آسمان جهان آبی آبی بود. جهان با من مهربان بود: در لذت و درد، عشرت و عسرت؛ کم برایم نمی‌گذاشت. به یادم هست هفته‌ای یکشب مهمان خانه‌اش می‌شدم سه‌تار می‌نواخت، می می‌زدیم، شعر می‌خواندم، گپ و گفتی گاه تا صبح و همین  دور هم بودن تا یک هفتهء بعد برایم قرار بود
4- از آن مراحل آخر اخت شدن با تنهایی وقتی است که یاد بگیری یک‌تنه سر سفرهء می خوش باشی. منظورم آن پناه بردن‌های عصبی به مستی نیست که گهگاه تنها گریزگاه است، دارم به نرم‌نرمک میگساری کردن سرخوش تنها، اشاره می‌کنم که با خودت خوبی و با جهان در صلح، بی نیاز به اینکه بودن دیگری لازم باشد تا صلح خوبت را تصدیق کند
5- گفتم می‌خوری؟ گفت نه. یک سال پیش شاید من هم می‌نشستم در سایهء این نه. حالا؟ بلدم حال خودم را ببرم. زندگی گاهی می‌گذاردت بر سر دو راهی یک انتخاب سخت: یاد بگیری با آنچه که هست خوش باشی یا در طلب چیزی که نیست ذره ذره تلف شوی
6- نباید گذاشت تلف شود. زندگی را می‌‌گویم. ما همین یک فرصت را داریم. تمام سهم ما از بودن همین یک فرصت است. تنهایی نباید سد راه زندگی شود. اصلن شاید برایت نوشتم تنهایی ذات زندگیست، خود زندگیست و زندگی با تمام دشواری‌هایش عمیقن خواستنی است
7- در سی و شش سالگی حالا گمان می‌کنم تکلیفم با زندگی را می‌دانم: تجربه کردن، تا سر حد توان تجربه کردن؛ همه چیز را تجربه کردن و پای مسوولیت این تجربه‌ها ایستادن، به وقتش تاوان دادن و تا سر حد امکان بی حسرت ماندن. بی این، واقعن چه می‌ماند از این فرصت میان تولد و مرگ؟