Tuesday, December 20, 2011

عدد عدد عدد عدد

صاب وبلاگ بر این باور است که گاهی کاش جهان عدد نداشت، شمردنی در کار نبود

Tuesday, December 13, 2011

عمری دگر بباید

آدم است و اشتباهاتش...یک وقتهایی کاری کرده ای و یک عمر درگیر تاوانش هستی، وقتهایی هم هست کاری را انجام نداده ای و سالیانی حسرتش بار می شود روی شانه هایت. بعد بعضی از اینها به آتش زیر خاکستر می مانند با وزش ملایمی مجدد شعله میکشند و بازتاب دهندهء هزاران زخم خونچکان مستترند. گاهی با خودم فکر می کنم اصلن آدم است و همین زخمهایش، زخمهایی که استخوان در گلویند، آن هم برای یک عمر

Thursday, December 1, 2011

این سفر آن گرگ یوسف را درید

1- از درگیری های لیبی صحنه ای به یادم مانده، عکسی که هرگز فراموش نمی شود. پیچ خیابانی نیروهای مردمی سنگر گرفته اند و مشغول شلیک به سمت جایی در ماورایند که ما در عکس نمی بینیم. میان آن هنگامهء اسلحه به دستان، مردی ایستاده با گیتاری بر دوش و برای رزمندگان می نوازد، میان سال است، چشمانش را بسته و گیتار به دست شریک شلیک است: انگار هر کس با هر چه که در توان داشته به میدان آمده، انگار انقلاب تفنگ و گیتار در کار است
2- نامش نیما بود. به گمانم ده ساله بودم که به دنیا آمد. مادرم را خاله صدا می زد و جلوی چشم های ما بزرگ شد و جلوی چشمهای ما به قتل رسید. بور، سفیدرو و بلند بالا بود، از آن جوانهایی که تماشا کردنشان لذت زندگی است. شب آمدند در خانه بردندش، به نیم ساعت نرسیده زنگ زدند به پدر و مادر بدبختش که بیایید جنازه را تحویل بگیرید. روایتها در باب چرایی و چگونگی، متناقض است تنها چیزی که درموردش اطمینان وجود دارد این است که پای کسی از گنده لاتهای شهر در میان است که به صورت کاملن تصادفی به یک نهاد خودجوش مردمی نظامی وابسته است. چنان وابسته و به قدری لات که در قوهء محترم قضاییه به صورت غیر رسمی به والدینش فرموده اند ماجرا را پیگیری نکنید برایتان دردسر می شود. تا بدان حد که هیچ وکیلی در شهر جرات پذیرش پرونده را نداشت
3- خدا می داند در تمام این عمر وبلاگ نویسی ام هرگز به اندازهء قصهء نیما نوشتهء درفت شده نداشته ام. بعضیها را بغض نگذاشته منتشر شود. بعضیها را ترس. نمی شود به او فکر کنم و اشک نجوشد، نمی شود از او بنویسم و بغض راه نفس را نبندد. نمی شود یاد جهنمی نیافتم که مادر و پدرش الان در آن دست و پا می زنند، نمی شود که نمی شود. به وقت بغض، به وقت خشم، به وقت ترس؛ پناه میبرم به آن عکس در لیبی. به تخیل در باب زنان و مردانی که به جان آمده اند، به انقلاب گیتار و تفنگ. پناه می برم به تصور میدان تحریر، به تونس، به حمص و درعا و حمات
4- در اسطوره های ایرانی، ما داستان ضحاک ماردوش را داریم. تسلط تاریکی به مدت هزار سال تا ظهور فریدون تا آزادی، برابری، رونق. با خودم فکر می کنم اسطوره ها رویای جمعی یک ملتند: تو انگار کن که ملتی خوابیده ، خواب دیده و خوابش شده اسطوره. اسطوره برایمان می گوید پس از شکست ضحاک، فریدون او را نکشت. فکر می کنم به لیبی، فکر می کنم به نیما و فکر می کنم به فردای پس از ضحاک. کاش جان و جنم فریدون بودن، مانده باشد برایمان

Saturday, November 12, 2011

بوتهء خشک لعنتی

من فقط می خواهم بدانم اگر انفجار دیروز در یک پادگان آموزشی سپاه ناشی از آتش سوزی بوته های خشک حین جابجایی مواد منفجره بوده، فرماندهء جهاد خودکفایی سپاه پاسداران آنجا چه می کرده؟ مرحوم تشریف برده بودند زیر جعبهء مهمات را بگیرند؟ قصه تسویه حساب است یا تصفیه یا خرابکاری خارجی یا ورود جریان انحرافی به فاز مسلحانه یا چه؟
در هر حال هر چه بگویند بوته های خشک آتش گرفته اند و فلان؛ من یکی وسط این فصل تر سال قانع نمی شوم که بوته ای خشک مانده باشد و شهید فوق الذکر رفته باشد برای  کمک به حمل جعبهء  مهمات و...کلن به گمانم باید تا اطلاع ثانوی موضع خدا رحم کند را دو دستی چسبید

Wednesday, November 9, 2011

مرد، زن، اشک

مرد نادان وقتی اشک ریختن زن را می بیند هرگز نمی تواند بفهمد او چرا گریه می کند
مرد با تجربه وقتی با گریهء زن روبرو می شود فکر می کند می داند او برای چه اشک می ریزد
مرد دانا وقتی با اشک زن روبرو می شود می داند که هرگز نمی تواند مطمئن باشد گریستن او به چه دلیل است

Tuesday, November 8, 2011

جنگ یا بدتر از جنگ؟

1- آژانس انرژی اتمی بالاخره گزارشش را اعلام کرد و ایران را به پیشبرد یک برنامه ء نظامی اتمی متهم نمود. این را بگذارید کنار احتمال صدور قطعنامهء حقوق بشری علیه جمهوری اسلامی و آن ماجرای کذایی ترور سفیر سعودی در آمریکا تا مشخص شود قطعات پازل دارد کنار هم چیده می شود: برخورد نهایی با ایران
2- به گمانم اراده ای جدی برای حل مسالهء ایران در غرب وجود دارد. باید از خودمان بپرسیم چه شده که ناگهان شورای حقوق بشر به یاد نقض حقوق شهروندان ایرانی افتاده یا آژانس به تازگی اسنادی را منتشر می کند که لااقل چند سال است در اختیار دارد و از همه واضح تر آن طرح مضحک اتهام به نیروی قدس که بله آنهاقصد داشتند از طریق یک ماشین فروش دو ملیتی به دست قاچاقچیان مکزیکی سفیر عربستان را تلفنی ترور کنند. آن چیزی که ماجرا را خطرناک می کند همین مضحک بودنش و  پیام اشکار آن است: دیگر اهمیتی ندارد به ما بهانه بدهید یا خیر، دیگر مهم نیست واقعن کاری کرده باشید یا نه؛ زمانتان به سر آمده
3- اتفاقی در راه است. اما برخلاف این جنجال های رسانه ای من احتمال وقوع جنگ در شش ماه آینده را بعید می دانم. تجربهء رفتار اسراییل نشان می دهد هیچگاه برای حمله به یک هدف نظامی از قبل سخنرانی نکرده است( بخش اعظم جهان تنهاوقتی از حملهء اسراییل به زیرساخت های اتمی سوریه مطلع شدند که از آن تاسیسات جز ویرانه ای بر جای نمانده بود) آمریکا هم بدون اطمینان از توان تامین امنیت تنگهء هرمز وارد هیچ جنگی نمی شود. از منظر یک علاقمند آماتور مسائل نظامی عرض می کنم ظرفیت فعلی نیروهای آمریکا در منطقه برای چنین جنگی ناکافی است( سال 1991 آمریکا برای کنترل صدام حسین بیش از هزار جنگنده را در منطقه مستقر کرد. چیزی بیش از دو برابر ظرفیت فعلی نظامی در خلیج فارس)
4- من به موج جدید تحریم فکر می کنم و تنها چیزی که امروز در ایران تحریم نشده است صادرات انرژی( نفت و گاز) و حساب های بانک مرکزی است. به گمانم غرب بر طبل جنگ می کوبد تا جهان را به تحریم نفتی ایران راضی سازد، اتفاقی که برای شهروندان ایرانی با جنگ فرق چندانی نخواهد داشت. این تحریم شکننده یا باعث تغییر رفتار و حتی تغییر نظام در ایران خواهد شد و یا چنان کشور را ضعیف خواهد کرد که بعد از یک دورهء حداکثر دو ساله حملهء نظامی با سهولت بیشتری علیه آن به انجام خواهد رسید. کوتاهش کنم: کمربندی اگر برایتان مانده، محکم ببندید
پی نوشت: نظر به برخی نگرانی ها مایلم عرض کنم حتی اگر حملهء نظامی بشود نیروگاه بوشهر مورد حمله قرار نخواهد گرفت. بمباران یک نیروگاه اتمی فعال به مانند انفجار همزمان چند بمب اتمی عمل خواهد کرد و منطقه ای از کراچی تا کویت را الوده می کند. بنابر این شاید محوطهء نیروگاه بوشهر امن ترین جای ایران در هنگام حملهء احتمالی باشد

Friday, November 4, 2011

خ مثل خیانت

به گمانم آنچه که مورد خیانت واقع شدن در رابطه را درد بی درمان می کند فقط از دست رفتن عشق یا بر باد رفتن تعهد نیست. یک بخش جدی خونچکان قصه آن احساس بلاهت است وقتی که فکر می کنی این همه ماجرا جلوی چشم بوده و تو ندیده ای نفهمیده ای...یک بخش رنج آور و شاید دردناک ترینش همین توهین بی واسطه به شعور توست که به بازی گرفته شده ای و ابله فرض گشته ای. دردش به گمانم بیشتر از این نباشد که دوستت نمی دارند، کمتر هم نیست
آدم وقتی خنجر می نشیند میان شانه هایش دقیقن شاید نفهمد خشمش از ضارب است یا از خودش که چطور پشت حریر لبخند،برق دشنه را ندید، ابله بود و گذاشت مورد تمسخر واقع شود. این تمسخر، این به بازی گرفته شدن، سخت ترین جای قصه است. بعد روزها که می گذرد می بینی جای خشم، جای اندوه، جای فقدان؛ ترمیم شده اما زخم بلاهت همیشه همچنان خونین است، ترمیم نمی شود و به دادش نرسی، زخم بلاهت خیانت می شود سرنوشت تو...تو که ندیده ای ، نفهمیده ای ندانسته ای...ء 

Saturday, October 22, 2011

دورهء آموزشی یونگ

این دوره به امید خدا که برگزار شود پنجمین دورهء آموزشی یونگ یک، من خواهد بود. شاید اغراق نباشد اگر بگویم از خوشترین لحظات من است آن اوقاتی که به گفتگو در باب روانشناسی تحلیلی و اسطوره شناسی می گذرد. در هر دوره روزگار خوبی را گذرانده ام، دوستان جدیدی یافته ام و حس کرده ام همان جایی هستم که باید...حالا این حکایت ها را گفتم تا اعلام کنم دورهء جدیدی در راه است. چهارشنبه  ششم  آبان دورهء جدید «من چگونه من شدم» برگزار خواهد شد. ساعت شروع دوره از پنج و نیم تا هشت و نیم است. محل تشکیل ظفر و حداکثر تعداد شرکت کنندگان 15 نفر خواهد بود و الان برای حداکثر شش نفر  جای خالی داریم
هیچ پیش نیاز خاصی برای کلاس ضرورت ندارد. ذهن آماده و تمایل به تغییر کافی است . محتوای دوره برای دوستانی طراحی شده که آن احساس نارضایتی از وضع موجود را، آن ناکافی بودن، ناشادی و دلخوری از زندگی را با خود دارند اما این شرایط به آنجا نرسیده که فلجشان کند طوری که به روان درمانگر محتاج باشند. در واقع با این دوره ها ما می آموزیم آهسته و پیوسته تغییر کنیم و به تدریج خودمان به شفا دهنده و درمانگر خود تبدیل شویم.ء
بعد از تجربهء دو دوره، شرط سنی گذاشتم برای شرکت کنندگان که کمتر از 22 سال نداشته باشند. هنوز هم فکر می کنم آن شرط سنی معتبر و کاراست. از مطالبی حرف می زنیم که نیاز به کمی تجربهء زیسته دارند و این تجربه با کتاب خواندن حاصل نمی شود و قطعا محتاج لمس بی واسطهء زندگی است. شرح کامل دوره و جزئیات بیشتر را آماده کرده ام که از طریق تماس با آدرس ای میل زیر به اطلاع دوستان خواهد رسید
روز و روزگارتان خوش


Saturday, September 3, 2011

دریاچهء ارومیه یک مسالهء ملی است

کمتر اتفاق مهمی در تاریخ معاصر ایران، بدون مشارکت آذربایجان و به طور خاص تبریز به سرانجام رسیده است. در جریان مشروطه، استبداد صغیر، انقلاب 57 و...رد پای خیزش تبریز و نقش پر رنگ آن در  کامیابی یا ناکامی جنبش ها را به وضوح می توان یافت. از ابتدای جنبش سبز تا کنون تبریز بی تفاوت بود، گویی که این ماجرا دعوای فارس هاست و ربطی به مردمان خطهء آذربایجان ندارد. حالا امروز فرصتی مهیاست که قهر تبریز را به آشتی بدل کنیم. حداقل کاری که می شود کرد انعکاس اخبار خیزش ارومیه و تبریز و یاداوری همراهی و همدلی مان به مردمان آذربایجان است.ء
از آذربایجان ، از دریاچهء محتضر ارومیه، از مردمانی که حقوق حقه شان حتی مطابق قانون اساسی جمهوری اسلامی هم رعایت نمی شود؛ بنویسید، بگویید و همخوان کنید تا آذربایجان بداند تنها نیست که به یاد بیاورد آذربایجان همیشه روح ایران بوده است. ماجرای دریاچهء ارومیه یک مسالهء ملی ست، ملی واکنش نشان دهیم 

Saturday, August 13, 2011

اطلس، پرومته، سیزیف

صفحه را باز کردم که بنویسم خسته ام. دو زار انرژی انگار نیست. بعد یک متن ادیبانهء اشک دربیاری هم توی ذهنم بود که سیزیف داشت و اطلس و پرومته. خب هنوز به خط اول نرسیده یکی آمد خبر داد کالا ترخیص نشده مانده گمرک، لعنت بر شیطانی گفتم و آمدم بنویسم که واحد محترم مالی خبر داد پدر جان آه در بساط نداریم سعی کردم روحیه بدهم واحد معزز فنی گفت سرور فلان مشتری از کارافتاده...اصلن یعنی غر زدن هم به ما نیامده جدن. تا من بروم سوراخ های متکثر این تایتانیک بی پیر را گل بگیرم شما این متن را بخوانید، چشمانتان را ببندید و فرض کنید نوشتهء فاخری است که اطلس دارد و سیزیف و پرومته

پی نوشت: یک فقره شات گان آماده کرده ام. گذاشته ام زیر میز و منتظرم یکی از کارمندان عزیز در را باز کند و بگوید مرخصی تا بدون یک لحظه درنگ بفرستمش برود مرخصی ابدی...اینجوریاست  

Sunday, August 7, 2011

ب مثل بختیار، ب مثل بازرگان

  1. گاهی نمی توانم حسرت نخورم به جایگاهی که می توانست ایران داشته باشد اگر و فقط اگر مردمان سال57 به جای دیدن عکس در ماه و یافتن تار ریش لای قرآن، به بختیار و بازرگان اعتماد می کردند و از این دو حمایت. گاهی فکر می کنم چه فرصت طلایی در اختیار این ملک بود اگر می توانستیم یک مشروطهء سلطنتی واقعی داشته باشیم به عصر بختیار یا یک جمهوری دموکراتیک در زمان بازرگان. مقایسهء آنچه که برسرمان آمد و چیزی که می شد دردستمان باشد و نیست واقعن تلخ است. می توانستیم کشوری باشیم با تولید ناخالص ملی هزار میلیارد دلاری بالاتر از ترکیهء امروز، بزرگترین تولید کنندهء انرژی در جهان فراتر از قطر و عربستان، قویترین ارتش منطقه بالاتر از اسراییل و یک دموکراسی آزاد برای مذهبی و غیر مذهبی مانند هند. با به دنبال سراب رفتن ما مردمان طبقهء متوسط بهترین فرصت تاریخی خود را از کف دادیم و هنوز درگیر سنگی هستیم که به چاه انداختیم
  2. ما مارگزیدگان انقلابیم. از ما که حرف می زنم یعنی مردمان از لحاظ اقتصادی متوسطی که دینداریشان در چارچوب خانه هایشان معنا پیدا می کند، با محتسب و عسس حکومت دینی غریبه اند، غرب را برابرنهاد شیطان نمی دانند و پیشرفت و رفاه را حق هر انسانی فرض می کنند. ما بزرگترین بازندگان انقلاب 57 هستیم و به همین میزان از هر انقلابی دیگر گریزان. ما به مادران و پدرانمان می نگیریم که مجال ندادند تا بازرگان بختیار شود و بخت از آنها، از ما گریخت تا همین امروز
  3. به همین دلیل شاید واژه انقلاب برای ما و نسل ما معادل تباهی است و ما خواهان هیچ انقلاب دیگری نیستیم. به همین دلیل شاید به موسوی و خاتمی با همان امیدی دل بسته ایم که دلمان می خواست نسل قبلی به همان چشم به بختیار و بازرگان بنگرد. شاید برای ما، برای ایران، فرصت اصلاح طلبان آخرین فرصت برای بازی برنده برنده باشد: برای بازی که در آن جایی برای اعدامهای دسته جمعی، مصادرهء اموال، آشوبهای قومی وجود نداشته باشد. این را امروز می نویسم که سلیمان با همهء حشمت و شکوهش پا برجاست و برای فردا می نویسم که موریانه به وضوح در کار جویدن عصای سلطنتی است. فردا کاش تجربهء بختیار و بازرگان را از یاد نبریم و به بازی تن ندهیم که بازنده داشته باشد هر چند که برندگانش ما مردمان محنت زدهء طبقهء متوسط باشیم

Wednesday, August 3, 2011

در نکوهش دین ستیزی

1- یادم می آید اواسط دهه هفتاد در مجلهء نیستان سید مهدی شجاعی مجموعه نوشتاری ارایه می کرد با محور دین گریزی جوانان در جمهوری اسلامی. شاید آن موقع کسی حدس نمی زد ظرف یک دهه این دین گریزی به دین ستیزی تغییر شکل دهد و آشکارا مقدسات دینی را به چالش بکشد. اتفاقی که امروز در فضای مجازی رایج شده و گمان می کنم به زودی وارد فضای حقیقی زندگی شود
2- از قدیم گفته اند حرمت امامزاده به متولی آن است. در این ملک متولی دین در سی و چند سال گذشته هر کاری که از دستش بر می آمده برای حرمت زدایی از آن انجام داده و ذره ای انصافن فروگذار نکرده  چنان که ذکر سیاههء این اعمال خود هزار من کاغذ می طلبد. وقتی هر سیاهکاری با توجیه دینی و به نام دین انجام می شود به صورت منطقی نباید توقع داشت همه حواسشان باشد که فرق است میان اصل دین و اعمال دینداران
3- اینجا راستش اصلن نمی خواهم وارد بحث اصل دین شوم که نه سوادش هست نه جراتش. همهء حرفم این است: خوشمان بیاید یا نه بخش اعظمی از مردمان ایران دیندارند. دین برایشان ارزش ساز است، زندگی روزمره شان بر مبنای ارزش های دینی شکل می گیرد. فقط به شهرهای بزرگ نگاه نکنید. اگر تصویرمان را کمی کلان کنیم با مردمی طرفیم که دین شان را ، امام نقی و روزه و نمازشان را به هیچ دموکراسی و حکمرانی خوبی نمی فروشند و آنها هم ایرانیند و به اندازهء ما صاحب حق
4- این موجی که با توهین به مقدسات شیعه شروع شده و حالا به تمسخر روزه و روزه دار کشیده موج بد عاقبتی است. جز شر در دلش هیچ ندارد. دعوای با دینداران که اهل تحمیلند نباید کشیده شود به دعوای با دین و دیندارانی که شریک هیچ کدام از مظالم حاکمیت نبوده اند. اصلن مگر همهء حرف ما این نیست که از تحمیل ایده ها و خواسته هایتان به ما دست بردارید؟ که بهشت تان ارزانی خودتان، بگذارید هرکس به فکر بهشت خودش باشد و شما حاکمان دیندار به فکر نان و مسکن و آموزش و امنیت شهروندانتان باشید؟ توهین به اصل دین و دینداری چه فایده ای در دلش دارد؟
5- یکجایی بالاخره باید هم را به رسمیت بشناسیم. سنتی و مدرن، مذهبی و غیر مذهبی، حامیان حکومت دینی و سکولارها، اکثریت و اقلیت...یک جایی باید دست از برچسب زدن برداریم. از بازی دردناک امل و بی غیرت و کافر و قاتل و تجزیه طب...امروز که در ضعفیم اگر نشود اهل مدارا باشیم، خدا عاقبت فردا را بخیر گرداند

Tuesday, June 21, 2011

این یک نوشتهء عصبانی است

  1. محمدنوریزاد متنی در ستایش رخشان بنی اعتماد نوشته و در عنوان گفته بانویی در قامت هزار مرد و بعد سیل نقد و نظر و توهین جاری شد که چرا مثلا نوشته ای در قامت هزار مرد و اصلا تو مرد سالار فلان فلان شده ای و... من فعلا کاری ندارم به اینکه اصلا مگر جایی محمد نوریزاد خودش را فعال حقوق زنان معرفی کرده یا جایی گفته از هواداران برابری زن و مرد است یا... حرفم این است که کسی دارد سعی می کند به زبانی که می شناسد و می داند دیگری را تحسین کند، تشکر کرده سپاسگزار باشد، شما این وسط چه کاره اید دقیقن؟ با شمایم که ادعای تساهل و تسامح تان جهان را برداشته. واقعن واقعن برای من بگویید چه فرقی هست میان شما که دین و ایمان تان زنوری است و هر جمله یا رفتاری که به تفسیر شما ذره ای غبار بر دامن کبریایی فمنیست بازیتان بنشاند باید به چهار میخ کشانده شود با سیاستگزاران فرهنگی حکومت اسلامی که ایمانشان اسلام است و دیگ غیرت شان بر سر هر اشاره ای به آن به جوش می آید؟ از نظر من این دومی صد شرف دارد به برخی فعالان جنبش فمنیست، لااقل تکلیف آدم با آن آشکار است و اداعای رواداری هم در کار نیست.  بروید موسی و شبان بخوانید حضرات. شاید جواب داد. هوم؟
  2. دوازده نفر در زندان اوین اعتصاب غذا کرده اند. جانشان را گرفته اند بر سر دست. ببین ظلم باید به کجا رسیده باشد که آدمی جانش را به داو بگذارد، بعد این بیرون یک مشت لطیف نازنین نافی خشونت دارند هر روز در مذمت اعتصاب غذا به مثابه خشونت می نویسند و از طرد مرگ می گویند و... یک دهم این جوش وخروشی که خرج نفی خشونت شد اگر صرف جنبش سبز می شد شاید ما امروز گام ها جلو تر بودیم. به قول حضرات این تذهبون؟ به کجا می روید؟ به کجا می رویم؟
  3. بلاهت مرا می ترساند. این حجم از بلاهت، این همه میل به جلب توجه بی فکر عاقبت، این همه عقدهء متراکم...می ترساند مرا از فرادای راهی که آغاز کرده ایم. می ترسم که برویم برسیم و باز چشم باز کنیم و ببینیم نرسیدیم. مثل نسل 57 که جان کندند و نرسیدند... می ترسم

Monday, May 30, 2011

پیرمرد چشم ما بود

1- نوجوانی را یادم می آید در شهر شمالی پر باران که می ایستاد هر ماه جلوی دکهء روزنامه فروشی تا ایران فردا بخرد. نوجوانی را یادم می آید که کلمه به کلمهء ایران فردا را می بلعید. در آن زمانهء غریب تک صدایی که محتسب هنوز دربند به اسیری بردن ویدئو بود نه ماهواره و سرهنگان فرهنگی به اصرار به تو می گفتند در تمام جهان فقط و فقط همین یک منظره است که می شود به آن نگریست. ایران فردا و گردون روزنه هایی بودند رو به کوچهء خوشبخت، رو به آسمان آبی، رو به فردا...کمی بزرگتر که شد جستجو کرد که ناشر ایران فردا کیست و رسید به یک نام: به عزت الله سحابی.
2- جوانی را یادم می آید در کوی دانشگاه به بیستم تیر 78.  خشمگین فریاد میکشید و می خواست به خیابان برود. هر پیشنهاد دیگری سریع مهر سازشکاری می خورد و نفی می شد. عبدالله نوری، تاجزاده شمس الواعظین و... همه و همه آمدند و خواستند جمعیت را آرام کنند اما نشد...نشد تا وقتی که او آمد. پیرمرد خوشپوشی با عصایی در دست. پیرمردی که دستانش لرزان و صدایش محکم بود . ایستاد میان ما و گفت: بچه های من به خیابان نروید و جوان قهرمانش را یافت، قهرمانش را دید و دیگر آتش مهم نبود و خون تقاص نمیخواست و خشم سرکشی نمی کرد که سحابی به برکت آتش آن همه زندان چنان تطهیر شده بود که کلامش حرف به حرف بر چشم جای داشت
3- سالهای سال زندان رفت، زندان ماند. در آن بیدادگاه معروف اوایل دههء چهل همان جا که بازرگان به محمدرضا پهلوی هشدار داد ما آخرین گروهی هستیم که از طریق قانون اساسی مشروطه با شما سخن گفتیم و بعد ما حرف چیز دیگریست، به زندان محکوم شد. در استانهء انقلاب آزاد گشت، به شورای انقلاب و مجلس راه یافت و زود مزد خود را دریافت کرد: اوایل دهه هفتاد به زندانش بردند و به لطف سعید امامی برایش هویت ساختند. کمتر از یک دههء بعد باز به زندانش بردند و این بار چنان آزارش دادند که دیگر سرپا نشد
4- پیرمرد چشم ما بود. تمام عمر علیه بی عدالتی و استبداد جنگید تا ایران فردا را بسازد. امروز رفت در حالی که دخترش را تمام این یک سال اخیر در زندان می دید. رفت و بار ایران فردا ماند برای ما. تنها کاری، به گمانم  تنها کاری که برابر این همه شکوه انسان بودن می توانیم انجام دهیم، ساختن ایران فرداست همان طور که او می خواست: ایرانی بدون ظلم، بی تبعیض، بدون استبداد

روحش شاد

*پیرمرد چشم ما بود را به گمانم جلال آل احمد در سوگ نیما گفته بود. هر چه گشتم کلامی بسوده تر از این نیافتم در وصف عزت الله سحابی

Sunday, May 29, 2011

دوره آموزشی یونگ

این دوره به امید خدا که برگزار شود چهارمین دورهء آموزشی یونگ یک، من خواهد بود. شاید اغراق نباشد اگر بگویم از خوشترین لحظات من است آن اوقاتی که به گفتگو در باب روانشناسی تحلیلی و اسطوره شناسی می گذرد. در هر دوره روزگار خوبی را گذرانده ام، دوستان جدیدی یافته ام و حس کرده ام همان جایی هستم که باید...حالا این حکایت ها را گفتم تا اعلام کنم دورهء جدیدی در راه است. شنبه بیست و یکم خرداد دورهء جدید «من چگونه من شدم» برگزار خواهد شد. ساعت شروع دوره از پنج و نیم تا هشت و نیم است. محل تشکیل یوسف آباد و حداکثر تعداد شرکت کنندگان 15 نفر خواهد بود. ء
هیچ پیش نیاز خاصی برای کلاس ضرورت ندارد. ذهن آماده و تمایل به تغییر کافی است. دوره کارکرد درمانی ندارد. بوده اند دوستانی که نیاز فوری به روان درمانگر داشته اند و این کلاسها خیلی کمکشان نکرده  چون محل روان درمانی یا مشاوره نیستند. محتوای دوره برای دوستانی طراحی شده که آن احساس نارضایتی از وضع موجود را، آن ناکافی بودن، ناشادی و دلخوری از زندگی را با خود دارند اما این شرایط به آنجا نرسیده که فلجشان کند طوری که به روان درمانگر محتاج باشند. در واقع با این دوره ها ما می آموزیم آهسته و پیوسته تغییر کنیم و به تدریج خودمان به شفا دهنده و درمانگر خود تبدیل شویم.ء
بعد از تجربهء دو دوره، شرط سنی گذاشتم برای شرکت کنندگان که کمتر از 22 سال نداشته باشند. هنوز هم فکر می کنم آن شرط سنی معتبر و کاراست. از مطالبی حرف می زنیم که نیاز به کمی تجربهء زیسته دارند و این تجربه با کتاب خواندن حاصل نمی شود و قطعا محتاج لمس بی واسطهء زندگی است. شرح کامل دوره و جزئیات بیشتر را آماده کرده ام که از طریق تماس با آدرس ای میل زیر به اطلاع دوستان خواهد رسید
روز و روزگارتان خوش

Wednesday, May 18, 2011

چرا باید از سید محمد خاتمی حمایت کرد؟

سید محمد خاتمی از آشتی ملی گفته است و پیشنهاد کرده است«اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است می گذرد و آن وقت همه به آینده بهتر رو خواهیم آورد»همان طور که می شد حدس زد باران ناسزاست که بر سر سید نازل شده است. از نیک آهنگ کوثر تا اقتدارگرایان در توهین به خاتمی از هم سبقت جسته اند. شاید بد نباشد از خودمان بپرسیم کسی راه حل مسالمت آمیزی برای عبور از بحرانی که اکنون گرفتار آنیم دارد؟ کف مطالبات جنبش دموکراسی خواهی ایا امروز با سقف توانایی و قدرت فعالینش تناسبی دارد یا شوربختانه هنوز این سقف از آن کف پایین تر است؟ خاتمی قبلا یک بار آزادی زندانیان سیاسی، آزادی فعالیت احزاب و گروه ها، انتخابات ازاد و سالم و پایبندی به روح قانون اساسی را شرط حضور در انتخابات دانسته بود و پیشنهاد اکنونش برای آشتی ملی قطعا در راستای همان شرایط قبلی است. از دوستان منتقد می پرسم این خواسته ها که کف مطالبات ما هستند آیا جز در فضای اشتی امکان طرح می یابند؟ ایا می شود به نظام چنگ و دندان نشان داد و مسالمت آمیز به دموکراسی گذر کرد؟ آیا ما که با گوشت و پوست مشغول هزینه دادنیم باید عنان اختیار را به دست دوستان خوش نشین در آن سوی مرزها بدهیم؟
شخصا از هر توافقی که حاکمیت را به انتخابتی آزاد برای شوراها و مجلس نهم راضی کند. باعث ازادی زندانیان سیاسی شود، آزادی فعالیت احزاب و گروه ها را در بر داشته باشد حمایت می کنم. در مقابل این امتیازات شاید تضمین عدم شرکت یک کاندیدای اصلاح طلب در انتخابات ریاست جمهوری آتی در ازای تشکیل یک دولت اشتی ملی متشکل از نیروهای نزدیک به محمدباقر قالیباف حسن روحانی و هاشمی رفسنجانی، به رسمیت شناخته شدن خط قرمز های نظام توسط جنبش سبز در ازای تلاش آگاهانه برای رفع تحریم های خارجی و حذف محترمانه عناصر تندرو در تریبون های نمازجمعه شورای نگهبان قوه قضاییه و نیروهای نظامی و انتظامی  ، الزامی باشند. می فرمایید همین کف مطالبات نیز پذیرفته نمی شود؟ عرض می کنم حتی اگر یک درصد شانس پذیرفته شدن وجود داشته باشد هزینهء سیاهچاله ای که به سمتش می رویم و این فضای نفرت متقابل که بین حامیان حاکمیت و جنبش سبز وجود دارد به گمانم چنان ترسناک است که هیچ فرصتی را برای توسل به آن یک درصد نباید از دست داد... خاتمی را تنها نگذاریم     

Friday, April 29, 2011

از سکه نخریدن

چند روز است صبح ها که می آیم کار، جلوی بانک ملی نبش خیابان تخت طاووس صف عریض و طویلی از مردم را می بینم که منتظرند به قیمت دولتی سکه بخرند.خب جدای از مسخره بودن شرایط مملکتی که در آن برای سکه خریدن باید صف ایستاد می خواهم یاداوری کنم به نظر من رالی صعودی چند سالهء طلا دارد به آخرش نزدیک می شود و یک افت قیمت سی درصدی در انتظار قیمت های جهانی است. من اگر بودم کمی احتیاط می کردم در خرید سکه. شاید حتی با خودم فکر می کردم چرا دولت شرایطی ایجاد کرده که چنین صفی برای خرید سکه ایجاد شود؟ چرا تمایل دارد الان و در این حالت سکه بفروشد؟ جواب این سوالات کلی ماجرا را هیجان انگیز تر می کند

Thursday, April 28, 2011

سرت را بالا بگیر مرد

  1. بارسلونا تیم خوبی است. آنها چشم نواز بازی می کنند و تجسم چیزی هستند که سردمداران یوفا این روزها می خواهند :فوتبال زیبا که به برکتش بشود بینندگان و اسپانسرهای بیشتری را جلب  و پول بیشتری کسب کرد. اینطور شاید بشود درک نمود چرا داوران همیشه با مردان کاتالان مهربانند. چرا دو فصل قبل چلسی در لندن از دو پنالتی مسلم محروم می شود چرا آرسنال این فصل وقتی برنده بازی رفت می شود در نیوکمپ با یک اخراج ابلهانه روبرو و ده نفره ادامه می دهد. چرا بارسلونا قادر است داور مسابقه نیمه نهایی جام قهرمانان را با یک اشاره عوض کند و چرا په په برای خطایی اخراج می شود که ماسکرانو برای شدیدترش حتی یک اخطار نمی گیرد 
  2. به گمانم مورینیو آخرین جدای  فوتبال امروز است، آخرین مرد مقاوم. تیم های او بیش از هر چیز به زندگی نزدیکند. به قهرمانان اسطوره ها که قدرت غریبی ندارند بلکه موانع و مشکلات را با شجاعت تیزهوشی و پشتکار از پیش رو بر می دارند. قهرمانانی انسانی که برابر قدرت های جادویی خدایان قد علم می کنند تا برتری آدمیان را به رخ ساکنین المپ بکشند. تیم های مورینیو هرگز درخشنده و بی نقص نیستند. به پورتو و اینترمیلان نگاه کنید. تیم هایی معمولی سرشار از ضعف و قوت مانند هر چهره انسانی دیگر. تنها تفاوت این تیم ها با رقبایشان در روح پیروزی خواهی و نبوغ ژوزه مورینیو است. با این تعبیر به گمانم او پرومته فوتبال نوین است که آتش را از خدایان ربود و به آدمیان هدیه کرد تا تمدن آغاز شود و کدام ماست که نداند اهل المپ چگونه پرومته را تنبیه کردند. او به بند کشیده شد و عقابی هر روز جگرش را می درید و باز هم جگر می رست تا عذاب پرومته جاودان باشد
  3. اسطورهء پرومته برای ما می گوید چطور سرانجام صبر پرومته نتیجه داد و او از زندانش در کوه های قفقاز رهایی یافت: با صبر هوشیاری و فرصت شناسی. تردیدی ندارم ژوزه مورینیو راه شکست دادن خدایان یوفا و سربازان کاتالانشان را خواهد یافت. اگر فقط یک نفر در تمامی جهان توانایی شکست دادن بارسلونا را در خانه اش آن هم وقتی که دو گل عقبی داشته باشد بی تردید کسی جز ژوزه مورینیو نیست زیرا او آنقدر بزرگ است که حتی به هنگام شکست می توان به افتخار تلاشش ایستاد و به شکست بالید. پس سرت را بالا بگیر مرد. ما تا همین جا هم نفس شان را بریده ایم. هر کس که تردید دارد مستایا را به یاد بیاورد

Monday, January 3, 2011

آيا پديدهء محمود احمدي نژاد به تمامي شر است؟

1- «من روح شريري هستم كه تاثير نيك بر جاي مي گذارم». شايد اين جمله ي مفيستوفلس در اثر جاودانه گوته، فاوست، بيشترين نزديكي را به تمام وقايعي كه حول محور محمود احمدي نژاد در اين ساليان اخير شكل گرفته، داشته باشد
2- فريبرز رييس دانا در مصاحبه پر ماجرايش با بي بي سي در همان شب اعلام هدفمند شدن يارانه ها تاكيد كرد اين امر آرزوي دولت هاي هاشمي و خاتمي نيز بود. اما آنها حمايت نظامي را پشت سر خود نداشتند و قادر به انجامش نشدند. نكته در همين جاست: چه دولت توسعه گراي هاشمي و چه دولت اصلاح طلب خاتمي قادر نبودند كل حاكميت را چنان پشت سر خود متحد كنند كه حمايت لازم را در امر خطير هدفمند كردن يارانه ها در اختيار داشته باشند اما محمود احمدي نژاد چنين حمايتي را براي خود ساخت و هدفمند كردن يارانه ها را پيش برد. اتفاق لازمي كه به گفته بخش اعظمي از اقتصاد دانان هر روز ديرتر به انجام رسيدنش هزينه بيشتري به اقتصاد ايران تحميل مي كرد. او جسارت انجام و توان يك دست ساختن حاكميت در حمايت از خود براي اجراي اين طرح را داشت. طرحي كه اجرايش به گمانم بايدي لازم براي رشد اقتصادي ايران بود
3- كمتر كسي در ميان تحليلگران هست كه در تمايل رييس دولت در برقراري رابطه با آمريكا ترديد داشته باشد. همانطور كه هاشمي و خاتمي نيز تمايل به برقراري اين رابطه داشتند اما با نهي و منع نهادهاي نظامي صاحب قدرت كاري از پيش نبردند. محمود احمدي نژاد اما به گمانم در اين كار نيز موفق خواهد شد. او توان لابي با نهادهاي توانمند امروز ايران براي كسب حمايتشان از تنش زدايي با غرب و در راس آن آمريكا را دارد كما اينكه تا كنون هم به جرج بوش نامه نوشته يا بيانيهء تهران را در عرصه هسته اي امضا كرده اما توسط رسانه ها و نهاد هاي صاحب قدرت به دار آويخته نشده است اتفاقاتي كه خيلي كمتر از آن اگر در دوران هاشمي يا خاتمي اتفاق مي افتاد سيل كفن پوشان را راهي خيابان هاي قم و تهران مي كرد. تنش زدايي با آمريكا و نه حتي دوستي با اين كشور شرط لازم حل بسياري از مسائل اقتصادي ايران در عرصهء كلان است و من فكر مي كنم محمود احمدي نژاد تمام تلاش خود را براي اين امر به كار خواهد بست و موفق خواهد شد
4- من تا پيش از وقايع سال 88 منتقد جدي سياست هاي محمود احمدي نژاد بودم بعد از آن حسم نسبت به او نه انتقاد كه خشم فراوان است با اين حال عادت كرده ام ميان تاريكي به دنبال نور بگردم. جز با محمود احمدي نژاد شايد جراحي اقتصادي يارانه ها به انجام نمي رسيد يا با دردسر فراوان انجام مي شد. بدون توان او براي يك دست كردن حاكميت پشت سرش هر نوع تنش زدايي با آمريكا خيالي بيش نبود. اين دو اتفاق در كنار هم فرصتي جديد براي جنبش دموكراسي خواهي ايران فراهم مي كنند، فرصتي براي پرداخت هزينه هاي كمتر در راستاي تغيير
5- نفي كامل هر اقدام رييس دولت، بخصوص وقتي منافع جدي براي جبهه دموكراسي خواهي در بين است به گمانم اشتباه خواهد بود. مفيستوفلس منظومهء فاوست، او را به تماميت و سعادت رساند، حالا هرچند به قيمت رنج بسيار. آيا جامعه ايراني نيز با وجود تمام مصائب حضور پديدهء احمدي نژاد از فايده هايي اين چنين برخوردار خواهد شد يا با نفي اين فرصت هم چوب و هم پياز را خواهد خورد؟ جواب اين سوال به گمانم نزد تك تك ماست