لازم نیست خیلی زمان بگذرد تا ما انسانها در یابیم تفاوتهای کم و بیشی با سایر هم نوعان خود داریم و شاید هیچکداممان نتوانیم به یاد بیاوریم نخستین بارکی از خود پرسیدیم«من کیستم و اینجا چه میکنم».پاسخ دو سوال بالا تقریبن معرف ویژگی انسانی هستند که میشود فردیت نامگذاریش کرد.
کارل گوستاو یونگ روانشناس شهیر،پروسه رشد فردیت را اسطوره بزرگ زندگی بشر در عصر مدرن میداند و بر لزوم طی این طریق برای نایل شدن به خویشتن خویش آدمی تاکید میورزد.
انسان از هنگامی که نخستین بار مفهوم «من» را در میابد،در واقع به بخشی از فردیت خود آگاه شده و دریافته با تمام شباهت های که به همنوعان خویش دارد اما دارای چنان تفاوتهای آشکار و پنهانیست که «من» را در مقابل «ما» معنی دار میکند.بسیاری از ما در همین مرحله آگاهی از من میمانیم و در دام منیت ها گرفتار میشویم اما برخی دیگر سفری را آغاز میکنند که پایانی برایش مصور نیست.پروسه ای که در آن مفهوم فردیت چنان رشد میابد که به گفته اریش فروم«انسان این امکان را میابد که همانند خدایان گردد»!
پروسه رشد فردیت ،اودیسه ای حماسی است که در آن قهرمان سفر نه اولیس که فرد فرد ما هستیم.میتوان هر گز سفر نکرد و گرفتار عادت و نارضایتی باقی ماند و میتوان دل به دریا زد و جدایی از جمع را پذیرفت،به استقبال مخاطرات ناشناخته سفر روح رفت و به تشرف شناخت «من»واقعی رسید و سپس با بازگشت به میان جمع مشوق سفر عده ای دیگر شد
شاید تا بحال دریافته باشید که هدف غایی پروسه رشد فردیت، بارور کردن استعداد های شخصی و منحصر به فرد هر انسان و تعالی مفهوم «من» است،چنان که این «من» صرفن با دیوار های شیشه ای خواسته های روح هر فرد تعریف گردد نه آنکه در حصار سنگی اجبارهای جامعه،خانواده و عقده های فروخورده شخصی محصور شود
در پست بعدی به مخاطرات شروع این پروسه و همچنین مضرات عدم آغاز سفر میپردازم