Sunday, February 4, 2007

روزی که باران آمد

باران نازی می آمد،از شرکت یواشکی جیم زدم،رفتم توی خیابان گل آلود ولیعصر و دل دادم به نوازش خنکای باران،تا سر زرتشت رفتم و برگشتم.حس بدم رو بوی خاک خیس برد و جایش آرامش آورد.حالا دلم خوش است که زنده ام!

13 comments:

  1. باران که بيايد

    حرف های ماهم

    تازه می شوند...

    ReplyDelete
  2. منوچهر سابق !February 4, 2007 at 10:35 AM

    اينجانب رو تبديل به موش آبکشيده کرد

    ReplyDelete
  3. آن مرد در باران آمد ، شايد او هم دل خوش به زنده ماندن بود...

    ReplyDelete
  4. بارونی که عصر بارید ... فقط تاسف خوردم که شامپو همراهم نبود !

    ReplyDelete
  5. پس حتما اين شانس رو داشتی که زود برگردی...

    ReplyDelete
  6. سلام.اين قضيه جيم زدنت زير بارون به پست هماغوشی فرهنگی که ارتباطی نداره؟!

    ReplyDelete
  7. آقای ديوانهFebruary 4, 2007 at 11:05 PM

    چه رمانتيک!

    ReplyDelete
  8. من تازه با وبلاگ تون آشنا شدم . برام جالب هستین . سه یا چها رتا از نوشته هاتون رو بیشتر نخوندم .

    ReplyDelete
  9. اين نازی خانم همچين فرمودند برام جالب هستيد که من نگران شدم منو بذارن تو قفس تا يه مدتی رو رفتارهام مطالعه کنند يا چشم باز کنم خودمو زير ميکروسکوپ بيابم...نگرانيم برای خودم نيست به سبيل شاه عباس.غصه پژوهشگر محترم رو ميخورم که هيچی گيرش نمياد بعد اون همه دود چراغ خوردن.گشتيم نبود،نگرد نيست!

    ReplyDelete
  10. پندار جان!قوين تکذيب ميشود

    ReplyDelete
  11. باران باريد !

    به به سلام عليکم همسايه جديد بلاگفا خوبه خوبه فقط اون جا يه مقدار تيره تری ...

    ReplyDelete
  12. بارونو دوست دارم هنوز چون .....

    قشنگه

    ٫خنکه

    مال همه ی مردمه.

    ReplyDelete
  13. سلام امير نازنين.

    ديروز اون بارونه خيلی چسبيد. همون حوالی رو قدم زدم و بسی لذت بردم از بارون ريزه قشنگش.

    توی اين وانفسای غرغرهای بی سرانجام دلخوشی به يه ريزه بارونم غنيمته.

    شاد باشی.

    ReplyDelete