باران نازی می آمد،از شرکت یواشکی جیم زدم،رفتم توی خیابان گل آلود ولیعصر و دل دادم به نوازش خنکای باران،تا سر زرتشت رفتم و برگشتم.حس بدم رو بوی خاک خیس برد و جایش آرامش آورد.حالا دلم خوش است که زنده ام!
اين نازی خانم همچين فرمودند برام جالب هستيد که من نگران شدم منو بذارن تو قفس تا يه مدتی رو رفتارهام مطالعه کنند يا چشم باز کنم خودمو زير ميکروسکوپ بيابم...نگرانيم برای خودم نيست به سبيل شاه عباس.غصه پژوهشگر محترم رو ميخورم که هيچی گيرش نمياد بعد اون همه دود چراغ خوردن.گشتيم نبود،نگرد نيست!
باران که بيايد
ReplyDeleteحرف های ماهم
تازه می شوند...
اينجانب رو تبديل به موش آبکشيده کرد
ReplyDeleteآن مرد در باران آمد ، شايد او هم دل خوش به زنده ماندن بود...
ReplyDeleteبارونی که عصر بارید ... فقط تاسف خوردم که شامپو همراهم نبود !
ReplyDeleteپس حتما اين شانس رو داشتی که زود برگردی...
ReplyDeleteسلام.اين قضيه جيم زدنت زير بارون به پست هماغوشی فرهنگی که ارتباطی نداره؟!
ReplyDeleteچه رمانتيک!
ReplyDeleteمن تازه با وبلاگ تون آشنا شدم . برام جالب هستین . سه یا چها رتا از نوشته هاتون رو بیشتر نخوندم .
ReplyDeleteاين نازی خانم همچين فرمودند برام جالب هستيد که من نگران شدم منو بذارن تو قفس تا يه مدتی رو رفتارهام مطالعه کنند يا چشم باز کنم خودمو زير ميکروسکوپ بيابم...نگرانيم برای خودم نيست به سبيل شاه عباس.غصه پژوهشگر محترم رو ميخورم که هيچی گيرش نمياد بعد اون همه دود چراغ خوردن.گشتيم نبود،نگرد نيست!
ReplyDeleteپندار جان!قوين تکذيب ميشود
ReplyDeleteباران باريد !
ReplyDeleteبه به سلام عليکم همسايه جديد بلاگفا خوبه خوبه فقط اون جا يه مقدار تيره تری ...
بارونو دوست دارم هنوز چون .....
ReplyDeleteقشنگه
٫خنکه
مال همه ی مردمه.
سلام امير نازنين.
ReplyDeleteديروز اون بارونه خيلی چسبيد. همون حوالی رو قدم زدم و بسی لذت بردم از بارون ريزه قشنگش.
توی اين وانفسای غرغرهای بی سرانجام دلخوشی به يه ريزه بارونم غنيمته.
شاد باشی.