Saturday, March 17, 2007

ای واسطه رحمت،از بهر خدا را/زين خاک بگردان ره توفان بلا را

امسال سر سفره های هفت سین، برای صلح دعا کنید

نوروز همه تان شاد،دل همه تان خوش!

پی نوشت:در پوستین خلق به روز شد:تذکرة البلاگر

Friday, March 16, 2007

گردون ۱۵

کتاب هفته:موسیقی آب گرم،نوشته چارلز بوکفسکی،ترجمه بهمن کیارستمی،نشر ماه ریز:چارلز بوکفسکی یکی از نویسنده هاییه که من شیفتشم.حکایت من و ایشون در واقع همون حکایت عشق در نگاه اوله چون من فقط با خوندن همین کتاب-که تنها کتاب منتشر شده ازش به فارسیه-بهش دل باختم.کتاب مجموعه داستان های کوتاهی حول محور پرسوناژی به اسم هنری چیناسکی یه:نویسنده ای همیشه مست!که خیلی ها معتقدند در واقع شخصیت خود بوکفسکی در اون تجلی پیدا کرده.کتاب خوندنیه،از دستش ندید.(کسی خبر داره مجموعه دیگه ای از بوکفسکی به فارسی ترجمه شده یا نه؟)

شعر هفته:زمان بی کرانه را/تو با شمار گام عمر ما مسنج/به پای او دمی است این درنگ درد و رنج/به سان رود/که در نشیب دره سر به سنگ میزند/رونده باش/امید هیچ معجزی ز مرده نیست/زنده باش!(هوشنگ ابتهاج«سایه»،مجموعه شعر تاسیان)

فیلم هفته:the dreamers :برتولوچی کبیر یک بار دیگر پس از تانگوی جاودانه اش به پاریس بر میگردد.فیلم همه آنچه که من دوست دارم را در بر دارد:ادای دینی با شکوه به تاریخ سینما،بازی ماهرانه با ذهن بیننده،نماهایی از جنبش دانشجویی به سال ۱۹۶۸ فرانسه و عشق ممنوع.اگر بر این باورید که هیچ امر انسانی ،پلید نیست فیلم را از دست ندهید

آهنگ هفته:این آهنگ باب دیلان.شروع معرکه ای دارد.من هر وقت به این آهنگ گوش میکنم حس غریب شنیدن یک مرثیه را دارم

وبلاگ هفته:سفالینه.این دوست جان اطلاعات خوبی از رستوران های تهران به شما میدهد.شخصن چند بار بر مبنای این اطلاعات اقدام کرده ام و هرگز پشیمان نشده ام

پست هفته:این پست مختصر و مفید قصه های عامه پسند

اتفاق هفته:محمود به نیویورک میرود(خدایا خودت عاقبتمان را به خیر کن)

توضیح هفته:این آخرین گردون سال ۸۵ بود.پذیرای پیشنهادات و انتقادات شما هستم.اگر عمری بود اولین گردون سال ۱۳۸۶ در روز پنجشنبه ۱۷ فروردین منتشر میشود



Wednesday, March 14, 2007

پروسه رشد فرديت ۴

اگر کسی شجاعت روبرو شدن با خود را یافت و به مرحله «جدایی» رسمیت بخشید با این سوال روبرو میشود که حالا اگر من چیزی که تا کنون بوده ام نیستم پس چه هستم و یا چه باید باشم؟به عبارت دیگر فرد در این هنگام با سفری درونی برای یافتن خواسته های واقعی و ویژگی های درونیش مواجه میشود.این فرآیند خود به خود بر عمق مرحله جدایی میفزاید و به تعبیری طی درست این مرحله شخص را در آستانه یافتن گنج شخصیش-کیمیاگر کوئیلو را به یاد بیاورید-و یا جام مقدس حیاتش قرار میدهد.

اما در واقع یافتن خود واقعی و آنچه که روح انسان میخواهد تا به انجام رسد،هر چند بسیار باارزش است، اما به تنهایی برای رسیدن به تشرف کافی نیست.متشرف کسی است که نه تنها جام مقدسش را بیابد که جسارت آغاز سفر و جنگیدن برای کسب این گنج بزرگ را نیز داشته باشد.سالک در این مرحله با موانع متعددی موجه میشود که یکی از پررنگ ترین آنان چیزیست که من والد شخصی و جمعی میخوانمش.

والد شخصی به نظر من همه آن صداهای درونی و بیرونی را در بر میگیرد که ما از خانواده خود و فرهنگ خاص خانوادگیمان به همراه داریم.بد و خوب های مکرر،آرزوهای بر باد رفته پدر و مادر که اکنون تبدیل به کوله بار وظیفه ما به عنوان فرزند شده،جاه طلبی هایی که به ما تحمیل شده و....!والد جمعی نیز هر آنچه را در بر میگیرد که سنت(مجموعه ای فرهنگ جامعه،باور های مذهبی حاکم و...) خوانده میشود.این دو را نادیده نگیرید.بسیاری از ما ناآگاهانه یا کاملن مشابه والدین خود رفتار میکنیم و یا در تضادی با آنان بی اختیار معکوس والدینمان.این سیکل معیوب میتواند شخص را بی اختیار وادارد تمام عمر را مانند نسل قبل خود زندگی کند بی آنکه حتی یکبار بداند در چه چنبره نامریی گرفتار آمده و یا از خود بپرسد پس سهم من از زندگیم چیست و من چه میخواهم؟

طغیان علیه سنت و والد شخصی به شجاعتی جنگجویانه محتاج است.هر کسی که فقط یکبار با این مساله روبروشده باشد میداند که تخطی از دستورات شخصی و جمعی والد چه مجازات های اجتماعی و فردی دهشتناکی دارد:عذاب سخت وجدان،سردرگمی،طرد شدن و تنبیه شدن توسط اجتماع و...اما این بهایی است که باید بابت فتح گنج پرداخت.هیچ امر بزرگی بدون دادن قربانی به دست نمی آید و تجلی بخشیدن افسانه شخصی هر انسان نیز ازین مقوله مستثنی نیست.من به سنت ستیزی و اخلاق گریزی در این میان باور ندارم همه آنچه که به نظرم میرسد این است که باید بالغ قدرتمندی داشت که خودش را خوب بشناسد و خواسته هایش را بداند و تمام دستور العمل های والدین شخصی و جمعی را یک به یک از صافی خود بگذراند تا یا به عنوان خواسته هایی منطبق با روح فرد،درونی شوند و یا زیر سوال رفته و ناکارایی شان با زندگی فرد ثابت شده و با ارزشهایی نو جایگزین شوند

انجام این عمل برای من یکی که لااقل سخت ترین کار زندگیم بوده و هنوز هم که هنوز است اندر خم کوچه اول این هفت شهر عشق مانده ام ، اما دلخوشم به این که لااقل سفر زندگی را برای یافتن جام مقدس اغاز کرده ام

Tuesday, March 13, 2007

پروسه رشد فرديت ۳

در پستهای قبل نوشتم که شاید در عصر مدرن،رسالت هر انسانی را بتوان شروع پروسه رشد فردیت دانست و گفتم این فرآیند از سه قسمت:جدایی،تشرف و بازگشت تشکیل میشود!

در گام نخست جدایی شاید مشکل ترین قسمت این سه گانه به نظر برسد.اما برای تن دادن به سفر ترسناک فردیت باید عاملی درونی ما را مجبور به ترک موقعیت امن مان کند چون جدا از اینکه چقدر از وضع موجودمان راضی باشیم یا نه ،همین که به آن خو گرفته ایم امنیتی کاذب را برایمان فراهم میکند که مای اسیر عادت جسارت دل کندن ازین حصار امن را به آسانی نخواهیم داشت مگر اینکه این ندای ناراضی درون چنان قوی و قاطع باشد که ما را به حرکت وادارد.

شاید این سوال پیش بیاید که با توجه به تلاطمات ناگزیر درونی شروع پروسه فردیت اصلن چرا باید خانه امن عادتها را ترک کرد و دل به دریای ناشناخته ای زد که ساحلش هیچ پیدا نیست؟در پاسخ باید گفت که اولن شروع این سفر به ما فرصت میدهد انسان رشد یافته تر و فرهیخته تری باشیم و با توانایی های خود و باید و نباید های روح مان آشنا شویم و دوم اینکه اگر دل به دریا نزنیم و به راه نیفتیم دیر یا زود برکت شناخت روح تبدیل به نکبت نارضایتی روانی میشود و در میابیم که هیچ چیز راضیمان نمیکند و عمری پی سراب دویده ایم و عبث زیسته ایم و این کابوسی وحشتناک است که اگر زود نجنبیم دیر یا زود محقق میشود

اما جدای از دل سپردن به عادتها چه چیزی باعث میشود که به دنبال مسیر منحصر به فرد زندگی خود نباشیم؟اولین پاسخ به این سوال در مسکن هایی نهفته است که ما برای تسکین درد نارضایتی درون به کار میگیریم.یکی وقتی رنج درونی را میبیند با پول خرج کردن سرپوش میگذارد روی درد،دیگری با اعتیاد و یکی مثل من با ترکیب خوردن و خواندن.هر کداممان به روشی سعی میکنیم رنج درونی را انکار کنیم تا با خود ناراضیمان روبرو نشویم.بنا به تجارب شخصی، هر چه تمکن مالی بالاتری داشته باشیم ابزار خرید مسکن های فراوانتری داریم و این مسکن ها همانگونه که در عالم پزشکی یک مسکن ممکن است با تسکین درد انگیزه های به دنبال درمان رفتن را از بین ببرند در عالم روح نیز خفیف کننده میل به تغییر و دگرگونیند.

پس گام اول برای شروع رشد پروسه فردیت در بخش جدایی،تعمق در خود،پذیرفتن وجود زخم ها و عقده های فراوان و عدم انکار رنج با پناه بردن به مسکنهایی چون صکس،مخدرات،بکار گیری قدرت پول و هر آنچه که صدای دردناک روح را خاموش سازد،است!

در پست بعدی مروری میکنم بر مرحله بعدی سفر روح یعنی تشرف

Sunday, March 11, 2007

ارتش خشايار شاه،سپاه شياطين نبود

حضرات یانکی فیلمی ساخته اند در هالیوودشان که در آن ماجرای لشکر کشی خشایار شاه به یونان روایت میشود.مطابق تاریخ پس از حمله یونانیان به شهر سارد-مرکز ایالت ایرانی لیدیه-و آتش زدن شهر،خشایار شاه برای تادیب متجاوزین یونانی به آتن لشکر میکشد.سپاه ایران در منطقه ای به نام ترموپیل با سیصد سرباز اسپارتی روبرو میشود و این نیروی قلیل به فرماندهی سرداری به نام لئونیداس،سه روز جلوی ارتش ایران را میگیرند و سر انجام با کشته شدن همه آنها سپاه ایران وارد آتن شده،شهر را به تصرف خود در می آورد!

اما در روایت هالیوودی:بنا به نقل قول دوستان آمریکا نشین که فیلم را دیده اند:ایرانیها قومی وحشی و با سیمایی مشابه اورکها در فیلم ارباب حلقه ها توصیف شده اند.چنان بار توهین فیلم بالا بوده که صدای همه ایرانی ها در آمریکا در آمده،برای مقاومت در برابر این قلب ماهیت به امید جمهوری اسلامی نمیتوان بود:مگر اعتبار ایران حرم امامان شیعه است که دفاع از آن برای حکام ما واجب باشد؟

دوستان اعتراضیه ای را خطاب به کمپانی وارنر تهیه کرده اند که امضایش موجب مزید امتنان است.از آن مهمتر بمب گوگلی تهیه شده که مشارکت همه شما را برای فعال شدنش میطلبد:به The movie 300 لینک بدهید با آدرس300themovie.info

دوستان لطفن به لینک دادن اکتفا نکنید:شرح ماجرا را در وبلاگتان بنویسید تا تعداد لینکها بالاتر رود.شرط موفقیت این بمب گوگلی در تعداد بالای لینکهاست.شرح مفصل تر ماجرا را میتوانید در وبلاگ یک پزشک ببینید

Thursday, March 8, 2007

گردون ۱۴

کتاب هفته:دختر بخت،ایزابل آلنده،اسدالله امرایی،انتشارات تندیس:من ایزابل النده رو دوست دارم:از«خانه ارواح»اش بگیر تا شاهکارش« پائولا» و حتی این کتاب آخرش «زورو»!«دختر بخت» رو به این دلیل انتخاب کردم که یه جور واگویه شکل گرفتن آمریکای لاتین و حتی آمریکا در یک کتابه.اودیسه ای عاشقانه!

شعر هفته:«بدون رنگ/با نوک انگشتهات/مرا بر تنم نقاشی کن/فقط/چشمهایم را باز بکش» عباس معروفی 

فیلم هفته:dont move :فیلم ایتالیایی عاشقانه قشنگیه هرچند کارگردانش-که بازیگر نقش اول مردش هم هست-به شدت تحت تاثیر جوزپه تورناتوره بوده و همه المان های کارهای تورناتوره رو میشه توی فیلمش دید:همون سبک روایت بر اساس فلاش بک،نوستالژی،حسرت و ناکامی!بازی پنلوپه کروز تو فیلم خیلی خوب از کار در اومده!

ترانه هفته:save me from myself :مدتی بود که از هیچ ترانه ای اندازه این آهنگ کریستین آگوئیلرا لذت نبرده بودم.افتخار کشفش البته میرسه به آزاده!

وبلاگ هفته:page not found :توصیه عمو علی بود این وبلاگ و چه توصیه خوبی بود.

پست هفته:پست مورخ شنبه ۱۲ اسفند غزل با اسم«سیگار و عرق»من شاید یکسالی باشه که وبلاگ غزل رو میخونم اما باید اقرار کنم نوشته های این چند ماه اخیرش حکایت از یک پوست اندازی کامل دارن.کمتر وبلاگی هست که انقدر منتظر آپدیت شدنش باشم!

اتفاق هفته:برخی منابع خبری از احتمال به روز رسانی وبلاگ در پوستین خلق ظرف امروز خبر میدهند

Wednesday, March 7, 2007

کوتاه و پراکنده

۱-حیف شد رسول ملاقلی پور.میشد فیلمهایش را دوست داشته باشی یا نه اما نمیتوانستی در هر حالی صداقتش را به عنوان یک کارگردان تحسین نکنی.خدا رحمتش کند!

۲-دیشب خوابت را دیدم آذر!مثل آن اولها که با هم آشنا شده بودیم.آن موقع ها که بیشتر میخندیدی و کمتر غم توی چشمات بود-برعکس این اواخر-توی خواب تا مرا دیدی ذوق کردی و مثل همیشه گفتی سلام داداشی!نمیدانم الان کجایی و چه میکنی اما هر جا که هستی سرت سلامت و دلت خوش!

۳-چند نفری از بازداشت شدگان آزاد شده اند و امیدوارم هر چه زودتر بقیه هم روی آسمان را ببینند.کی حکومت میخواهد باور کند این بگیر و ببند ها دیگر کسی را نمیترساند؟

Tuesday, March 6, 2007

مردانی که تعريف جديدی از مرد بودن دارند

فعالان بازداشت شده جنبش زنان،همچنان در بازداشتند و خبر میرسد که دست به اعتصاب غذا زده اند...میان این اخبار بد من ذهنم مدام درگیر خانواده های کسانیست که مهمان کرم وزارت اطلاعات جمهوری اسلامیند.به ویژه همسرانشان!

جدن به این باورم که مردانی مثل بهمن احمدی امویی-همسر ژیلا بنی یعقوب،یا جواد منتظری -همسر آسیه امینی- یا...ضمن اعتقاد ارزشمند به اصولی مثل آزادی و برابری و انسانیت،توانسته اند بر بار سنگین چهار هزار سال سنتهای مردسالارانه اجتماع ایرانی غلبه کنند.این گذشتن از حصار سنگی سنت است و بسیار بسیار دشوار.این ارایه تعریف جدیدی از مردانگیست.همان چیزی که ما در عصر مدرن و در زمانه انسان مدار و نه جنس محور به آن محتاجیم.این یعنی فمنیسم!

پی نوشت:فکر میکنید یک اعتصاب غذای سه روزه بین وبلاگ نویسها در حمایت از باز داشت شدگان،چند نفر حامی پیدا کند؟



Monday, March 5, 2007

برزخ

برای شما که عزیزانتان امشب در اوین هستند:

باید بشود صبح که بیدار میشوی توی آینه به خودت نگاه کنی و خجالت نکشی...من حالا فقط شرمسارم.شرمسار که چرا« ما» نبوده ایم برابر ظلم !دوری عزیزانتان کم دوام و صبوریتان مستدام

پی نوشت۱:این نامه اعتراض آمیز را امضا کنید

پی نوشت۲:شخصن با برخی ازین تعاریف از فمنیسم و خواسته های جنبش زنان مشکل دارم اما این دلیل نمیشود که شجاعت شیر زنان کشورم را نستایم و از رفتاری که با آنان شد شرمسار نباشم

توحش

تجمع آرام زنان در مقابل دادگاه انقلاب با حمله نیروهای امنیتی مواجه شد.بسیاری از بازداشت شدگان هم اکنون در بند ۲۰۹ زندان اوین-بازداشتگاه وزارت اطلاعات-گرفتارند!

من میگویم بد بین نباشیم.شاید قضات غیور دادگاه انقلاب تا بحال این همه زن یکجا ندیده اند و گلاب به رویتان حالی به حالی شده اند و خواسته اند به بانوان حمله و پس خواندن صیغه شرعی-محض رضای خدا-با آنان گلاب به رویتان،روم به دیوار مهرورزی نمایند.خبر به وزارت فخیمه اطلاعات رسیده،وزیر مربوطه دودستی زده توی سرش-راوی عادلی دیده که حاج آقا عمامه اش را برداشته و دو دستی زده،راوی فوق الذکر به جان مادرش هم قسم خورده-که ای وای ناموس مردم در خطرند پس به ماموران وزارت اطلاعات گفته آب دستتان است بگذارید زمین و بروید نوامیس مردم را از دست عوامل دادگاه انقلاب نجات دهید که همه شان به جسم سخت مجهزند و سابقه شان در مورد زهرا کاظمی نشان داده در به کار بردن جسم سخت تردید نمیورزند.سربازان کمی تا قسمتی گمنام آقا امام زمان عرض کرده اند:حاج اقا هر جاببریمشان دست دادگاه انقلاب دراز است،زن و بچه مردم شهرام جزایری نیستند که بشود فرارشان داد.حاج اقا هم گفته ببریدشان اوین بند وزارت اطلاعات که دست هیچ قاضی تا بحال به زندانیان آنجا نرسیده...

من در همین جا از برادران دلاور وزارت اطلاعات که چشم فتنه را در آوردند تشکر کرده و حمایت قاطع خود را از آنان اعلام میدارم

پی نوشت از سر درد:هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا،آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند



Saturday, March 3, 2007

ادامه زندگی،حق مسلم ماست

آیت الله خزعلی:«آرزوی نوشیدن شربت شهادت را داشته باشید»روزنامه اعتماد ۱۰/۱۲/۸۵

حضرات با شمایم!چنان حرف میزنید و رجز میخوانید که انگار فاتحان جهانید.حاصل بیست و هشت سال حکمفرماییتان شده یک کشور نیمه ویران و یک ملت فقیر!صد ها هزار کشته و میلیونها زخمی و جانباز!همه دلخوشیمان شده زنده ماندن و نفش کشیدن.این هم برای شما حامیان اسلام ناب محمدی قابل تحمل نیست؟جغد شده اید که آرزوی ویرانی همین مختصر آبادی و خاموشی همین چند چراغ روشن هم امانتان نمیدهد؟

خطر در یک قدمیست.هزار بار هم بگویید که شهر در امن و امان است وقتی ابلیس پیروز مرگ اینچنین بالهایش را بر فراز سفره های نیمه تهیمان باز کرده،کسی جدیتان نمیگیرد!واقعن این همه ابلهید یا تظاهر به بلاهت میکنید؟دو ناو هواپیما بر و هزاران نظامی تازه نفس در عراق و از همه مهمتر موشکهای ضد موشک پاتریوت برای آتش بازی در آستانه این غمگین ترین چهارشنبه سوری معاصرمان به خلیج فارس نیامده اند...هدف ماییم.بزرگترین قدرت آتشی که جهان تا بحال دیده،ایران ما را هدف گرفته و شما ابلهی مست باده غرور را جلو انداخته اید تا ترمز قطار را بکند و خواب شهرت ببیند.حتمن بعدش دلخوشید به اینکه مثل شهریور ۵۹ دسته دسته جوانان این مرز و بوم را گوشت دم توپ میکنید و چند صباحی برای دنیا کباده میکشید و هل من مبارز میطلبید

خواب دیده اید خیر باشد آقایان!هنوز مگر چند سال گذشته از روزهای«جنگ جنگ تا پیروزی»؟چرا فکر میکنید یادمان رفته که پدر ها و برادرهامان تکه تکه شدند و در عوض شما قهقهه مستانه زدید که هر چه شهید بیشتر،بهتر.اینجوری انقلاب صاحب پیدا میکند.برومند ترین فرزندان ایران در پی سراب قدرت شما جان دادند و شما پورسانت خرید های تسلیحاتی  را بین خود تقسیم کردید و بعدها گفتید:«جنگ و تحریم همه اش برکت بود».حق هم داشتید برکت بود که آقا زاده هایتان در کانادا،دوبی،سوییس به عیش و نوش و فخر فروشی به شاهزادگان عرب مشغول شدند و دختران ما به تن فروشی برای لقمه ای نان!

دلتان شربت شهادت میخواهد چه نیازی به پیراهن عثمانی چون «انرژی هسته ای/حق مسلم ماست»؟از سودان تا لبنان،هر آنجا که تخم وحشت و مرگ کاشته اید زمان و مکان برای شهید شدنتان مهیا است،جسارتن ما میخواهیم زندگی کنیم...این جنگ،جنگ ما نیست!

Friday, March 2, 2007

گردون ۱۳

کتاب هفته:مرگ در آند،نوشته ماریو بارگاس یوسا،ترجمه عبدالله کوثری:یوسا محبوب ترین نویسنده برای منه.نوشته هاش سحرم میکنه و جادوی کلماتش مداوم در ذهنم تکرار میشه.مرگ در آند به نظر من یکی از بهترین کاراشه.چنان تصویر دقیقی از پرو بهت میده که انگار خودت اونجا بودی.دیالوگهای سه نفره که دو نفر راوی فقط داره و تمام مدت ذهنت مدام باید تلاش کنه تا بفهمه الان در کدام زمانی و چه کسی راویه.ترجمه های عبدااله کوثری از آثار یوسا هم نقش مهمی در خوش خوان شدن نوشته هاش دارن

شعر هفته:دلتنگی های آدمی را /باد ترانه ای میخواند/رویاهایش را/آسمان پر ستاره نادیده میگیرد/و هر دانه برفی/به اشکی نریخته میماند/سکوت/سرشار از سخنان ناگفته است/از حرکات ناکرده/اعتراف به عشق های نهان/و شگفتی های به زبان نیامده/در سکوت حقیقت ما نهفته است/حقیقت تو/و من(مارگوت بیکل،احمد شاملو،همچو کوچه ای بی انتها)

فیلم هفته:ماتادور،ساخته پدرو آلمودوار:این فیلم متعلق به دوران قبل از شهرت آلمودواره.قبل از اینکه فیلم «همه چیز در باره مادرم»،نخل طلای کن رو ببره.اما از همین فیلم هم میشه فهمید که با یه کارگردان متفاوت طرفیم.فضای فیلم به شدت منو یاد آثار رئالیسم جادویی آمریکای لاتین میندازه.تازه اگه هنوز برای دیدن فیلم قانع نشدید یاداوری میکنم آنتونیو بانداراس بیست ساله هم تو فیلم بازی میکنه

ترانه هفته:lady با صدای لاینل ریچی...منو به اوج میبری بانوی من!

وبلاگ هفته:روسپیگری: مدید زمانی بود که از کشف یک وبلاگ انقدر ذوق زده نشده بودم

پست هفته:پست مورخ پنج اسفند دانا ترین مدعی نادانی دنیا!چقدر حسش برام ملموسه

اتفاق هفته:برای اولین بار در همه زندگیم،امروز دلم میخواهد پرسپولیس یک بازی را ببرد:بازی جلوی سایپا.فکر میکنید عرضه اش را داشته باشد؟

Thursday, March 1, 2007

پروسه رشد فرديت ۲

پروسه رشد فردیت در واقع از سه بخش تشکیل میشود که در اسطوره های مختلف قهرمانی در هر ملتی بار آن تاکید شده است:جدایی-تشرف-بازگشت

در بخش «جدایی»،شخص برای اولین بار با نارضایتی درونی مواجه میشود:هر چقدر که پول بدست می آورد یا جاه طلبی هایش ارضا میکند و یا...همچنان انگار صدایی در درونش از نارضایتی حرف میزند و همیشه انگار شادی واقعی جایی بیرون امکانات و مقدوراتش قرار دارد.اینجاست که برای نخستین بار فرد متوجه درونش میشود و شاید از خود بپرسد:«هر آنچه که تا بحال انجام داده ام یا بوده ام واقعن منطبق بر خواسته های خودم بوده یا در خواستهایی از طرف خانواده،جامعه و..ومحسوب میشدند؟»

اگر واقعن درگیر این سوال و سوال متعاقبش که« من چه میخواهم»است شویم خود به خود نوعی دوریی گزیدن از اطراف و جهان مادی را برای خود خریده ایم

فرآیند تشرف دقیقن از آنجا شروع میشود که شخص شروع به روبرو شدن با خود واقعیش میکند:به زخم ها و عقده هایش مینگرد،خواسته های راستین روحش را در میابد و شجاعت نه گفتن به دیگران و بلی گفتن به ندای راستین درون حالا هر چقدر هم مشکل را میابد

در خاتمه این تلاش عظیم است که انسان تشرف یافته و بنا به نقل اساطیر،گنج پنهانش را باز میابد.جام مقدسی که همه ما برای یافتنش به جهان هستی آمده ایم

بخش پایانی پروسه فردیت بخش« بازگشت» و در واقع نقطه تفکیک پروسه فردیت از فرد گرایی عصر مدرن است:انسان تشرف یافته،با بازگشت به متن جامعه ای که در فاز نخست خود را از آن و ارزش هایش جدا کرده و حتی با آن جنگیده است دوباره تلاش میکند با حضور در بطن جامعه و سازگاری با قوانین و ارزشها در عین حفظ معیار های شخصی به تشرف یافتن افراد بیشتری کمک کند

اما مخاطرات آغاز این سفر و موانعش چیست؟و اصلن چرا باید تن به چنین سفر پر دردسری داد؟پست بعدی پاسخ این سوالات خواهد بود

پی نوشت:گردون ۱۳ فردا منتشر خواهد شد