Wednesday, March 14, 2012

جایی از جهانم

خوب که نگاه می کنم من همیشه ذاتم مهاجر بوده نه ماندنی. شاید اصلن به تلافی همین فوران میل رفتن است که این همه مهاجرت از ایران برایم سخت می نماید- انگار این خاک مثل یک لنگر مرا نگه می دارد که اگر همین هم نبود چه سرگردان همیشگی می شدم...الان بچه ها رفته اند، مانده ام شرکت و میان اتاقهای نیمه تاریکش قدم می زنم. نگاه می کنم به راه سختی که ظرف یک سال گذشته طی کردم: همهء خون دل خوردن ها و دشواری ها. نگاه کردم به در و دیوار اینجا و از کشف اینکه چقدر دوستش دارم شوکه شدم. کم کم، آهسته آهسته به سان کودکم شده این اسم؛ این جا. شاید اولین بار جهان است که می توانم فکر کنم به جای تمنای سفر، میل ماندن و ساختن این همه آگاهانه در من جاری است، حس عزیز اینکه دارم چیزی می سازم، با ذره ذرهء جانم دارم چیزی می سازم.. و حالش راستش عمیقن خوشایند و خریدنی است.
اینجا جایی است در جهان که مال من است، برای ساختنش خون دل خورده ام و رنج برده ام. اینجا روح من درش جاری است و من این را با هیچ عافیت نزدیکی تاخت نمی زنم. ذات مهاجر من انگار بالاخره جایی قرار گرفته و حالش خوب است. راستش را بگویم به رغم همهء دشواری ها حالم خوب است

Tuesday, March 13, 2012

ملت التماسی

این روزها گاهی وقتها که مجبورم التماس کنم که بعد از یک ماه و اندی پول فروش های انجام شده را از دولت کریمهء اسلامی بگیرم با خودم فکر می کنم گدای سر چهار راه شده بودم اگر، عزت و احترام بیشتری داشتم. بی شرف ها عقدهء التماس دارند. یعنی باید گوشی را برداری در حد التماس خواهش کنی تا طرف پول به حسابت بریزد در غیر این صورت حق خودت را رسمن به تو نمی دهند. به یمن نظام مقدس چمهوری اسلامی تبدیل شده ایم به ملت التماسی...تقبل الله  

Friday, March 2, 2012

خ مثل خاتمی، خ مثل خیانت

آقا سید محمد خاتمی
انگار رفتی و رای دادی. ناز شصتت! احساسم؟ دوباره مثل همان پسرک 22 سالهء تیرماه 78 است که بزرگترین رنجش نه اشک آور و باتوم که حس رها شدن از سوی تو بود. در تمام آن روزهای غریب غصه ام این بود که چرا خاتمی میان ما نیامد؟ چرا رهایمان کرد؟ چرا؟ سالها گذشت. به تنها ماندن سر بزنگاه از سوی تو عادت کردیم. رای ما را به هیچ بدل کردی، گفتیم قربان عبای شکلاتیت؛ سنگر به سنگر وا دادی، گفتیم فدای بزرگمنشیت؛ هی گند زدی به همه چیز و هی گفتیم اشکالی ندارد دلش با ماست. این یکی را کجای دلمان بگذاریم؟ رفتی در همچین وضعی رای دادی که چه بشود؟ میرحسین آزاد شد؟ کروبی بیرون از حصر است؟ فعالیت احزاب آزاد بود؟ رسانه ها توقیف نبودند؟ جنتی از خیر نظارت استصوابی گذشت؟ چه شد آخر؟ بیا سر جدت برایمان بگو چه شد؟ چرا؟
تا کی تقسیم کار دل، بین ما و تو باید اینطور باشد که تو هی گند بزنی و ما هی ماله بکشیم؟ ای خوشخنده، ای عبا شکلاتی، ای گفتگوی تمدنها! به روح اعتقاد داری؟ اصلن بیا بگو چرا در مورد تو همه چیز با خ گره خورده: با خوف، با خیانت، خنجر از پشت زدن...چرا این همه خ مالی تو آخر سید جان؟ چرا...؟