Monday, April 30, 2007

اورکيا

همین الان کشف ملسی کردم:انگار دقیقن این پایین الاکلنگ بودن من فصلیه.آرشیو وبلاگم رو میخوندم.دیدم سال ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵ هم در چنین روزهایی در ماه اردیبهشت،سگ اخلاق بودیم.فلذا انگار خطر خاصی تهدیدمان نمیکند

Sunday, April 29, 2007

پروسه رشد فرديت ۹

بعضی از دوستان در کامنتها در مورد اینکه از افات ازدواج عاشقیست بحث داشتن.ساده و صریح بخوام بگم وقتی که ما عاشق میشیم حسی داریم که توصیف کردنی نیست:یکجور خواستن کور کورانه که عمومن جاذبه شدید جنسی هم باهاش توامه.این خواستن خیلی قشنگه،یه جورایی انگار همه وجود آدم رو یکپارچه میکنه و به هماهنگی میرسونه و...اما به طور متقابل باعث میشه که ما خیلی از واقعیت ها رو نبینیم و چشم رو خیلی های دیگه ببندیم،واقعیتهایی که شاید خیلی برامون پررنگ باشن.دیر یا زود جاذبه عشق کم رنگ میشه و عاشق به آدمی میمونه که تازه از خواب بیدار شده،یه خواب خیلی شیرین.حالا چیزهایی میبینه که تا دیروز نمیدید و نمیفهمید.حالا فرض کنید اگر کسی در دوران عاشقی ازدواج کرده باشه وقتی بیداریش در زمان تاهلشه و هنگامی که چیزهایی میبینه که با معیار هاش سازگار نیست چه حالی میشه؟بخصوص که عشق همونطور که با فرافکنی مثبت همه ویژگی های خوب نسبت به معشوق شروع میشه در مرحله فرونشینی تبدیل به مرحلهفرافکنی تمام مشکلات و ویژگی های بد هم ممکنه بشه و ببینین چه فاجعه ای میشه که وقتی دو تا آدم شروع به این فرافکنی منفی میکنند وقتی با هم ازدواج کردن و هر یک اون یکی رو مسوول همه مشکلات میدونه...

آیا این به ان معناست که نباید عاشق شد و یا نباید با کسی که عاشقش هستیم ازدواج کنیم؟جواب هر دو سوال منفیه.هم باید عاشق شد تا خالص ترین احساس جهان رو تجربه کرد و هم میشه با کسی که عاشقش هستیم ازدواج کنیم فقط و فقط باید اجازه بدیم زمان بگذره تا هم اون فرافکنی همه ویژگی های مثبت تموم شه و هم اجازه بدیم موج ویرانگر فرافکنی های منفی بیاد وبره.اونوقت هست که تازه میتونیم خود واقعی معشوقممون رو ببنیم و در این زمانه که تازه میتونیم تصمیم بگیریم ایا با آدمی با این مجموعه ویژگی ها و ضعف ها و قوت ها میخواهیم ازدواج کنیم یا نه؟اینجاست که پای دوست داشتن وسط میاد و این گرمای ملایم دوست داشتنه که به جای آتش شرر بار عشق رونق ده زندگی مشترک میشه

در پست بعدی از تجربه شخصی ازدواج خودم براتون میگم

پی نوشت:عصر بی گناهی به روز شد

Saturday, April 28, 2007

پروسه رشد فرديت ۸

ازدواج میتواند پروسه رشد فردیت را نابود کند یا به اوج تکامل برساند.از یکسو ازدواج درست، میتواند بسیاری از جنبه های مخفی هر انسانی را برایش آشکار سازد و فرد را قادر کند با حمایتهای عاطفی شریک زندگیش  در مسیر صحیح حرکت نماید و از سوی دیگر با توقعات اشتباه و متکی شدن بیش از حد به همسر باعث نابودی کامل پروسه رشد فردیت گردد.

به اطرافتان نگاه کنید،چند زوج را دیده اید که خوشحال باشند و زندگی زناشویی موفقی داشته باشند؟به جرات میگویم تقریبن حتی یک مورد زندگی مشترک ندیده ام که وقتی کمی با مسائل جاری فی مابین زن و شوهر آشنا میشوید خوشحال و خوب باشد.این در حالیست که همه با نیت خوشبخت شدن ازدواج میکنند اما با اتفاق دیگری مواجه میشوند که...

در مورد چرایی این پدیده شاید بتوان به نکات ذیل اشاره کرد:

۱-اکثر ما وقتی ازدواج میکنیم که هنوز خودمان را به درستی نمیشناسیم.یعنی با نقاط ضعف و قوت خودمان آشنا نیستیم و خواسته ها و ناخواسته هایمان را از زندگی نمی دانیم.به این اضافه کنید که در بسیاری اوقات ما طرف مقابلمان را هم به درستی نمیشناسیم و با آرزوها و خواسته هایش به درستی آشنا نیستیم.

۲-یکی دیگر از افات ازدواج عشق است.کشش غریب ناشی از عشق،در بسیاری اوقات چشم ذهن ما را در برابر نقاط اشکار ضعف طرف مقابل کور میکند.این بدین معنا نیست که عاشق شدن فرایند مضریست که به نظر من زیبا ترین لحظات روح هر انسان در عاشقانه هایش میگذرد.همه حرف من این این است که عشق مانع ارزیابی درست ضعف ها و یا قوت های یک رابطه میشود و یا ما را وا میدارد تا از این مسائل به صرف احساس عاشقانه چشم پوشی کنیم.در یک رابطه عاشقانه بهتر است برای ازدواج صبور بود و تا سرد شدن تاب و تب عشق کمی مدارا کرد،ان وقت است که تازه میتوان ارزیابی درستی از طرف مقابل داشت

۳-حتی اگر گرفتار بند یک و دو نشویم خطر بزرگی همچنان یک ازدواج را تهدید میکند:توقعات بیش از حد زوجین.یعنی اینکه هر یک از زوجین دیگری را مسوول شادی یا غم،فقر یا ثروت،رفاه یا سختی،ارامش و یا تلاطم زندگی بداند و فراموش کند که هر انسان بالغی خود و فقط خودش است که مسوول زندگی خویش و در نتیجه تمام نکات گفته شده میباشد.

۴-عدم تعریف مشترک نسبت به ازدواج:کسی که ازدواج میکند تا نیمه گم شده خود را بیابد و با همسرش یک روح در دو بدن باشد قطعن مشکلات فراوانی با کسی خواهد داشت که به ازدواج به شکل یک رابطه میان دو فرد مستقل مینگرد که هر یک حریم شخصی خود را دارند...

پی نوشت:وقتی در مورد ازدواج حرف میزنم منظورم ازدواج هاییست که هر دو طرف با نیت صحیح و به قصد کنار هم ماندن وارد رابطه میشوند و ازدواج های با منظور های دیگر را در بر نمیگیرد

عصبانيم

Thursday, April 26, 2007

گردون ۱۹

پیش نوشت:فایل های موسیقی هست که میخواهم لذت شنیدنش را با شما شریک شوم اما هر چه میگردم لینک قابل شنیدنی از آنها پیدا نمیکنم روی اینتر نت.کسی میداند که چطور میشود فایل را آپ لود کرد روی اینتر نت تا قابل داون لود و شنیدن برای بقیه باشد؟

کتاب هفته:داستان بی پایان،نوشته میکائیل انده،ترجمه شیرین بنی احمد،نشر چشمه:کتاب رو نوین عزیز معرفی کرد و من تو عید خوندم.داستان در واقع برای نوجوانان نوشته شده اما فکر کنم در هر سنی بشه ازش لذت برد و نکته های فراوانی رو به یاد آورد.(پی نوشت یونگی:تمام آرک تایپهای شش گانه رو میشه تو این کتاب به تفصیل پیدا کرد)

شعر هفته:پنهان نمیکنم که بیش از این سطر ها/دوستت دارم را میخواسته ام بنویسم/حالا کمی صبر کن/بهار که امد/فکری برای آسمان تو/و سطرهای پنهان خودم میکنم(حافظ موسوی-سطرهای پنهانی-انتشارات آهنگی دیگر)

فیلم هفته:dirty pretty things :یکی از دوست داشتنی ترین فیلمهاییه که تو این چند وقت دیدم.قصه دو مهاجر غیر قانونی در لندن:یک پزشک مسیحی نیجریایی و یک دختر مسلمان ترک.داستان مردی که همه کار میکند تا نخوابد و قصه دختری که همه کار میکند تا...فیلم راحت از ذهن بیرون نمیرود،بازی آودری توتو هم مثل همیشه محشر است

آهنگ هفته:Ameno :این آهنگ گروه ارا رو خیلی دوست دارم:فاش گو راز سکوت را، فاش گو

وبلاگ هفته:وقایع این محمود.طنز سرشاری دارد این حضرت اجل...

پست هفته:این پست محمود خان فرجامی:ما دخترانمان را دفن میکنیم

اتفاق هفته:یعقوب یادعلی،نویسنده برنده جایزه گلشیری،برای نوشته های رمانش که با مجوز ارشاد منتشر شده،بیش از شش هفته را در زندان گذراند.اینهم از معجزات جمهوری اسلامی

Wednesday, April 25, 2007

شقشقيه ای که هدر شد

...

پی نوشت یک:من جای حکام جمهوری اسلامی بودم به این عکس نگاه میکردم و خیلی خیلی خجالت میکشیدم...

پی نوشت دو:در پوستین خلق به روز شد

پی نوشت۳:عصر بی گناهی به روز شد

Tuesday, April 24, 2007

عصر بی گناهی

اواخر سال گذشته بود که روبرو شدم با یک پدیده زشت:عزیزی گرفتار مزاحمت مزمن یک فرد ذکور شده بود.بماند که چه گذشت و چقدر سخت گذشت.اما این بهانه ای شد که فکر کنم چطور میشود همین موقعیت بد را تبدیل به فرصتی برای رشد و کمک رسانی کرد؟در تمام آن زمان حادثه اولن خودم در ابهام بودم که باید چه کنم؟تندی به خرج بدهم یا ملایمت؟اگر بخواهیم اقدام قضایی کنیم باید چکار کنیم و...دقیقن هیچ مرجع یاری رسان غیر رسمی نبود و ثانین آن عزیز گرفتار شده هم به شدت حس میکرد که تنها خودش چنین مشکلی دارد و من به عینه دیدم وقتی برایش چند نمونه از تجربیات دوستان دیگرم را گفتم حالش کمی بهتر شد.این بود که به فکر راه انداختن یک وبلاگ افتادم تا بشود در آن از تجارب هر کداممان در مواجهه با چنین مشکلاتی بنویسیم و از راه حل های حقوقی و غیر حقوقی این ماجراها بگوییم.

گلناز قرار شده زحمت بخش حقوقی ماجرا را بکشد،آزاده برایمان منابع خارجی را ترجمه و تحلیل کند و فریبا هم در تحلیل حوادث مددکارمان گردد.اینطوری بود که عصر بی گناهی به راه افتاد.کارمان اگر بخواهد کار باشد و ماندگار به کمک همه تان نیازمندیم.به وبلاگ سر بزنید و اگر تجاربی در این زمینه ها دارید:خاطره تلخ یا مورد مشابه،برایمان بنویسید.میتوانید از ای میل وبلاگ استفاده کنید و حتی اگر بخواهید موضوعات بدون ذکر نام شما درج خواهند شد.به وبلاگ لینک بدهید و آن را به دیگران معرفی کنید.امیدوارم بشود روزی به حاصل این تلاش دسته جمعی بالید و بیش از آن امید دارم روزی آنقدر بزرگ بشویم که اصلن شاهد چنین نامردمی هایی نباشیم

پی نوشت:آزاده و دو نفر از دوستانش دارند دانشنامه زنان را برای اولین بار به فارسی ترجمه میکنند.خواندن مطالبش شاید خالی از لطف نباشد

Monday, April 23, 2007

ترسهای من

دوست خیلی عزیزی،من را دعوت کرده به بازی بیان ترسها.بنده هم اطاعت امر میکنم و از ترسهایم میگم:

۱-من از بی پولی خیلی میترسم.خوب بابا جان چیه مگه؟بنده ترسام به شدت مادی و ملموسن.حتمن باید بیام بگم ترسم اینه که کتاب مارسل پروست رو نخونده از دنیا برم؟بی پول که میشم دقیقن فرآیند تبدیل پیشی به پلنگ رو طی میکنم چنان که خودم بعدن از واکنشهای مضحکم خنده ام میگیره.

۲-حالا که حرف ترس شد باید اقرار کنم مثل سگ از مار میترسم.چشتون روز بد نبینه مار رو تو صفحه تلویزیون که میبینم نصف پوشکهای منطقه پونک و حومه هم جواب من رو نمیده که نمیده.

۳-رکن بعدی ترسهای من سنگ کلیه است.نه اینکه فکر کنید میتونین سنگ کلیه رو بگیرین دستتون بعد بیاین به من بگین هوووووووووووووه و من از ترس غش کنم،نه زهی خیال باطل.از سنگ کلیه وقتی میترسم که سر جاش تو کلیه ام باشه و راه بیفته و درد بگیره.فکر کنم از کلیه درد بیشتر از هر مرضی تو دنیا میترسم.

۴-از اینکه برسم به چهل و پنج سالگی-نه یه روز اینور نه یه روز اونور-و بعد ببینم هیچ پخی نشدم هم خیلی میترسم.جان مادرتون اگه من رسیدم به روز واقعه و تشخیص دادید من هیچی نشدم زود بیاین شیر گاز و ناخن گیر و لنگه کفش و اینها رو از دسترسم دور کنید که ممکن است روم به دیوار دخل خودمو بیارم.

پی نوشت:در پوستین خلق به روز شد



Sunday, April 22, 2007

ما بهشت لعنتی تان را نميخواهيم

صحنه ای هست در فیلم کازابلانکا،آنجایی که ویکتور لازلو با شنیدن فریاد افسران آلمانی که سرود های فاشیستی میخوانند به ارکستر میگوید:«مارسیز را بزنید».همراه با آهنگ مارسیز،فرانسوی های حاضر در کافه بلند میشوند و یکصدا سرود ملیشان را میخوانند چنانکه طنین صدایشان عربده های افسران نازی را تحت الشعاع قرار داده و مجبور به سکوتشان میکند.من هر بار که به این سکانس میرسم اشک در چشمانم جمع میشود و باید کلی زحمت بکشم تا جلوی گریه کردنم را بگیرم.تازگی ها فهمیده ام چرا این همه احساس همذات پنداری میکنم با زنان و مردان فرانسوی حاضر در ان لحظه.چیزی که آنها را کنار هم به با تمام وجود سرود خواندن وادار کرده بود نیازشان به نفی تحقیری بود که توسط اشغالگران به آنها تحمیل شده بود و ما هم مثل آنها ۲۸ سال است که داریم توسط حکومتمان تحقیر میشویم و مجبوریم به هر دستاویزی پناه ببریم تا بتوانیم این تحقیر جمعی را تاب بیاوریم.

ما توسط گروه محدودی که فکر میکنند همه چیز را میدانند مجبور شده ایم به سبک زندگی ابلهانه آنان تن در دهیم.انحصار زر و زور در دستان مذهبیون حاکم جمهوری اسلامی وادارمان کرده بسیاری از جنبه های زندگی را در واقع قاچاقی زندگی کنیم یا هرگز زندگی نکنیم.بخواهم خلاصه بگویم نفرت انگیز ترین ویژگی حکومت در همین است که میخواهد به زور ما را خوشبخت کند و یا در واقع به زور به بهشت لعنتی ساخته اذهان بیمارشان ببرد.همان بهشتی که سرین حوریانش فاصله بین مشرق تا مغرب جهان است.طبقه مذهبی حاکم-اعم از اصولگرا یا اصلاح طلب-بدون در نظر گرفتن اینکه عملکرد ۲۸ ساله شان تا چه حد فقر و نابرابری و نابسامانی را به این ملت تحمیل کرده همچنان بر طبل« به زور به بهشت میبریمتان»میکوبد و زور میگوید و  نفرت درو میکند.

مهمترین چیزی که از کف ما میرود در این هنگامه سفاهت طبقه حاکم،حق اشتباه کردن است.این حق را دست کم نگیرید،انسان با اشتباهاتش است که انسان است و انسان بدون حق اشتباه،ماشین بی عاقبت دلتنگیست که شادیش را در کوچه های تحجر گم کرده...بهانه نوشتن این چند خط،بغضی بود که از دیدن تصاویر شرم اور بگیر و ببند قداره بندان جمهوری اسلامی در خیابانهای تهران به اسم مبارزه با بد حجابی گلو گیرم شد.خواستم اینجا بگویم این همه سال زدید و کشتید و گرفتید و تعزیر کردید،نتیجه اش را در خیابانها پایتخت ام القرایتان میبینید،امسال هم چیز بیشتری عایدتان نمیشود.هر چه عربده مستانه ناشی از پول نفت  بکشیدو هر انچه که لایقتان هست به ما نسبت دهید ما همچنان برای بدست آوردن حق اشتباه،برای نفی بهشت مضحکتان و برای زندگی کردن پا پس نمیگذاریم.بچرخید تا بچرخیم

Saturday, April 21, 2007

پروسه رشد فرديت۷

میخوام امروز براتون چند نمونه ساده از تضاد های والد-بالغ رو بگم و پدری که از آدم درمیاد تا این تضادهای رو حلاجی کنه:

نمونه موفق حل تضاد:زمانی روابط آزاد داشتن با جنس مخالف محک سفت و سختی برای قضاوت دیگران بود.کافی بود مردی همچین فرم زندگی داشته باشه تا روش اسم بذارم لاابالی و زنی تا روش اسم بذارم ....مدتی بعد بالغم انقدر بالید تا بفهمه این فاجعست و باز هم زمان برد تا من کاملن از شر شلاق والد رها شم چیزهای زیادی در مورد حریم خصوصی و آزادی انتخاب انسانی یاد بگیرم.الان به جرات براتون میگم که کاملن این دستور العمل والد در مورد من بی تاثیره و بالغم مقتدرانه راه خودش رو میره

نمونه تقریبن موفق:جایی در والد من دستور العمل های شدیدی در مورد زنی وجود داره که سیگار میکشه.یکی از وحشتناک ترین بازخوردهای ذهنی من در مواجهه با همچین زنیه:بی رحم و سنگدل.دارم تلاش میکنم بالغم بتونه نظرش رو اعلام کنه:سیگار کشیدن،بد یا خوب،یه رفتار فرا جنسیتیه و زن ومرد بر نمیداره.تا حد زیادی موفق شدم اما هنوز صدای والد حذف نشده.در واقع هنوز والدم در مورد سیگار درگیر میشه و شکست میخوره

نمونه ناموفق حل تضاد:بالغ من میدونه که حق انتخاب لباس متعلق به هر انسانیه و معیار های عامی در این بین وجود نداره.بالغ من مشکلی با این نداره که مثلن شریک عاطفی زندگی من چی میپوشه یا چطور آرایش میکنه اما والدم با این مساله دقیقن شلاقی برخورد میکنه.اقرار میکنم در این مورد هنوز از پس والدم بر نیومدم.هنوز مثلن تحمل لباس با یقه باز یا آرایش تند یا...از عهدم خارجه.

این موارد رو که گفتم میتونید تعمیمش بدی بهموارد خیلی پیچیده تر:مثلن ازدواج که ترکیب بسیار چندگانه ای از عوامل متعدده.اگر عمری بود تو پست بعد پروسه رشد فردیت در مورد ازدواج مینویسم

مانيفست شوخ طبعی

پیش نوشت:از آنجایی که قانون از اهم امور است و حتی حمورابی،شونصد هزار سال پیش برای خودش قانون داشته فلذا این حقیر سراپا تقصیر هم تصمیم گرفتم قوانین شوخ طبعی برای شخص شخیص خودم را تدوین نمایم.باشد که باقیات صالحات ما گردد

۱-با هر چیزی و هر کسی میشود شوخی کرد فقط مساله مکان و زمان در این میان اهمیت استراتژیکی دارد.بدیهیست که شوخی که آدم ملبس به لباس خواب انجام میدهد و طرف را میخنداند نمیشود به هنگام پوشیدن اسموکینگ هم تکرارش کرد

۲-قبل از آنکه برویم توی شکم طرف مقابل،ثواب فراوان دارد که لااقل بگذاریم از مدت آشناییمان با مفعول شوخی لااقل ده دقیقه گذشته باشد،اینطوری کلی انرژی که صرف جا عوض کردن همان طرف فوق الذکر برای خلاص شدن از شر شماست ،حفظ میگردد

۳-شوخی هایی هستند که فقط بین دو نفر معنی پیدا میکنند،آدم لال بمیرد بهتر از آن است که شوخی های دونفره را در محافل دسته جمعی مطرح کند

۴-هیچ دلیل منطقی،یا حدیث نبوی در جایی وجود ندارد که اگر شما از کسی خوشتان نیامد حق دارید چنان مثلن با او شوخی کنید که جورابش بادبان شود.آقا جان خوشت نمی آید خوب سکوت کن،همین!

۵-عکس حالت فوق هم صحیح است:هیچ دلیلی ندارد که اگر کسی را خیلی دوست داشتی مدام خشتکش را به شوخی بکشی سرش.بابا جان شعور را خداوند بهت داده برای همین وقتها،نگذار آکبند بماند

قسم نامه:اینجانب امیر امیرانه،متعهد میشوم که هر روز این مرامنامه خفن را خوانده و به مفادش وفادار بمانم و هر وقت تخطی از دستورات فوق صورت گرفت یک فقره خال روی تنم بدهم بکوبند

پی نوشت سانچویی:ارباب شرط میبندم ظرف ده روز بهت بگن امیر پلنگ!

Thursday, April 19, 2007

گردون ۱۸

کتاب هفته:سور بز،ماریو بارگاس یوسا،ترجمه عبدالله کوثری،نشر علم:یوسا به نظر من بهترین نویسنده زنده این روزگاره.به جرات میتونم بگم هیچ نویسنده ای به اندازه یوسا من رو به شوق در نمیاره با نوشته هاش.سور بز یکی از بهترین کتاب های این نویسنده است.حکایت اورانیا:حکایت غمگین جهان سوم،حکایتی که میتونه حکایت هر کدام از ما باشه.کتاب با دو تا ترجمه تو بازاره،حتمن سراغ ترجمه آقای کوثری برید

شعر هفته:هزاران سال برای گفتن آن لحظه کافی نیست/ثانیه های کوچک آخر/هنگامی که تو مرا به آغوش میکشی/هنگامی که من تو را به آغوش میکشم(ژاک پره ور،یغما گلرویی،جهان در بوسه های ما زاده میشود)

فیلم هفته:all about my mother :فیلمی که نخل طلای کن گرفته از تمجید من بی نیازه نه؟ااز تکذیب من چطور؟واقعیتش اینه که من چند تا از فیلمهای آلمودوار رو دیدم و از همه شان خوشم اومده ولی به نظرم این همه سر و صدا و نخل طلا برای این فیلمها کمی زیاده.در هر حال فیلم دیدنی ایه این همه چیز در باره مادرم.

آهنگ هفته:این ترانه دیدو:ریتم صدای دیدو به نظرم خیلی دلنشینه.این لینک رو مدیون فریبای عزیز هستم!

وبلاگ هفته:شراب تلخ :نوشته های این دوست عزیز رو هر جا که مینوشت خیلی دوست داشتم.با مغز از دل مینویسه.دلم برات تنگ شده بود دوست قدیمی

پست هفته: این پست شراگیم.کلی حسودیم شد که چرا من زودتر این سوژه رو پیدا نکردم

پی نوشت هفته:ادامه داستان پروسه رشد فردیت ان شاء الله شنبه.

Tuesday, April 17, 2007

پروسه رشد فرديت۶

حالا شاید مهم این باشد که چطور با این ندای والد(خانواده،سنت،عرف،مذهب)برخورد کنیم و چطور عقاید و علایقمان را بسنجیم و ببینیم به خودمان تعلق دارد یا به والد؟به عنوان شروع میتوانید در مورد همه بنیانهای فکری و احسایتان یکبار دیگر دقیق شوید و ببینید اولن از لحاظ احساسی ایا با وضعیت امروز شما سازگارند و در چهارچوب عقل سلیم،روحتان را راضی و خشنود میسازند و ثانین این باورها را از صافی منطق و عقل امروزینتان بدون تعصب بگذرانید و بینید چیزی که به آن باور دارید آیا با اندیشه امروز شما سازگار است؟

مثلن فرض کنید فردی دوران تحصیل کارشناسی را پشت سر گذاشته و قصد شرکت در آزمون کارشناسی ارشد را دارد.اینجا این عمل براحتی میتواند قضاوت شود که اولن ایا فرد واقعن دلش میخواد در این ازمون شرکت کند و در مقطع بالاتر ادامه تحصیل دهد؟یعنی این کار او را خوشحال تر از قبل خواهد ساخت یا اینکه صرفن چون میپندارد کارشناسی ارشد گرفتن چیزی از مقوله واجب است مبادرت به این کار میکند؟همچنین فرد میتواند از لحاظ منطقی بررسی کند که آیا ادامه تحصیل در این رشته از لحاظ عقلی مزیت و سودی در جهت برنامه های اینده خواهد داشت یا خیر؟فکر میکنید چند درصد از ما از یک لیسانس ناراضی تبدیل به یک فوق لیسانس ناراضی میشویم صرفن چون ادامه تحصیل تبدیل به یک چشم و همچشمی در جامعه روز ما شده و والد بابت آن امتیاز میدهد؟

ممکن است بعد از گذراندن عقاید والد از این دو صافی دل و عقل به این نتیجه برسید که این عقاید منطبق با امروز شما بوده و صحیحند.اینجاست که عقاید والد نه محصولی وارداتی و اجباری که پدیده ای درونزا و متعلق به شما خواهند بود که عمل به انها نه تنها تضادی در روحتان ایجاد نمیکند بلکه موجب خشنودی عمیق درونی خواهد شد.

انسانی که دست به این غربال نزند و خود و سایه هایش را نشناسد،دیر یا زود در خواهد یافت که عمر از نیمه هم گذشته و او هرگز انچنان که باید و میخواسته زندگی نکرده است.در فلان رشته تحصیل کرده چون خانواده اش میخواستند،ازدواج کرده چون جامعه تاهل را بر تجرد مقدم میشمرد،مشغول به کاری شده چون مجبور بوده معاشش را تامین کند و...هرچه میزان فاصله بین این اتفاقات و خواسته های روح بیشتر باشد طغیان و انتقام ان نیز شدید تر است و حاصلش:خشم،افسردگی،حسرت،نفرت از خودو...میباشد

این نکته هم مهم است که در هر حال،سالک مسیر خودیابی،باید به مسوولیتهایش پایبند باشد و چنان حرکت کند که ضمن حفظ حریم شخصیش،هنجار های جامعه را هم تا سر حد امکان به چالش نگیرد.شخصن بر این باورم که در مسیر رشد فردیت،تا انجا که ممکن است باید از صرف انرژی بیحاصل روی جزئیات و علنی کردن جدل با سنت تا انجا که ممکن است پرهیز کرد تا آدمی بتواند ارنرژی حیاتی خود را برای مبارزه در موارد ضروری نگاه دارد

فردا برایتان چند مثال از زندگی خودم در مورد تضاد والد-بالغ میزنم

Monday, April 16, 2007

پروسه رشد فرديت ۵

رسیدیم به انجا که هر فردی برای محقق کردن پروسه فردیتش باید بر والد شخصی و والد اجتماعیش غلبه کند.یعنی با استفاده از بالغ و کودکش-تلفیق منطق و تعقل و احساسات-دریابد که جدای از باید ها و نباید های خانواده،سنت،عرف و مذهب چه چیز را میخواهد و چه چیز را نمیخواهد،چه چیزی برایش مناسب است و چه چیزی نه.

این عمل بسیار بسیار دشوار و بسیار بسیار دردآور است.ایده هایی که توسط والد اعم از شخصی یا اجتماعی در وجود ما نهادینه شده اند قدرتمندند و خلاصی از دست آنها نیاز به شجاعت و بصیرت فراوانی دارد.این شجاعت و بصیرت به دست نمیاید مگر اینکه ما به درستی روح خود را بشناسیم و دریابیم بی اعتنایی به خواسته های روحمان تبعات دردناک تری ار مواجهه با والد خواهد داشت.تنها به مدد رو در رویی با رویاهای دفن شده مان هست که میتوانیم درایت و جسارت گذر از آستانه والد را بیابیم و خودمان باشیم

اما شاید با خواندن این چند سطر سوالی به ذهن برسد که آیا والد(مجموعه باید ها و نباید ها و خواسته های خانواده،سنت،عرف،مذهب) اصولن پدیده ای مضر است که باید از شرش خلاص شد؟قطعن و قطعن اینطور نیست.والد کارکرد های خاص خود را دارد و در واقع حافظ سلامت جسم و روح انسانها در برخی مقاطع زندگیست.بخواهم مثال بزنم والد مانند رحمی از انسان تا پیش از شکل گرفتن بالغ توانا و تحلیلگر و کودک متعادل حمایت میکند.زمانهایی از زندگی مثل نوجوانی و ابتدای جوانی را به یاد بیاوریم که چقدر تحلیل های اشتباه عقلانی و احساسی از جهان اطرافمان داشتیم و اگر نبود این باید ها و نباید ها چه فاجعه ای ممکن بود برایمان رقم بخورد.پس نفس وجود والد مشکلی نیست،دردسر از آنجا بروز میکند که بالغ و کودک در پیشگاه والد قربانی میشوند و روح ما و خواسته هایش نفی میگردد تا معیار های جامعه صدمه نبینند.

همانطور که اگر جنین بعد از طی نه ماه هم بخواهد باز در رحم مادرش باقی بماند غیر طبیعی  و مضر است،تمام عمر در پناه حفاظ والد ماندن هم به همان اندازه دردسر ساز است.والد به طور طبیعی تمایل دارد سیطره اش را بر انسان حفظ کند و روح را در حفاظ خودساخته اش نگاه دارد برای همین سقف چنین فلکی را شکافتن به همت و بصیرت والایی محتاج است که گام به گام در جریان پروسه رشد فردیت کسب خواهد شد.



Sunday, April 15, 2007

آخه چرا نيک يا چگونه ديشب حالم از کميک استريپ بهم خورد

۱-من از هواداران سینه چاک کمیک استریپ ها هستم.وقتی میشینیم پای فیلم هایی مثل بت من یا سوپر من یا مردان ایکس و...کلی ذوق میکنم برای خودم.در واقع وقتی میشنوم کارگردان های خوبی مثل سام ریمی و یا کریستوفر نولان به ساخت فیلمهای کمیک استریپ مشغولن خوشحالی همه جای مرا فرا میگیرد

۲-در کنار این قضیه،من نیکلاس کیج رو هم  دوست دارم.بازی به یاد موندنیش در« ترک لاس وگاس» و یا بازی زیر پوستیش در «ماندولین کاپیتان کورلی» یادم نمیره هیچوقت...

۳-حالا اگر فیلمی از روی یه ماجرای کمیک استریپ مارول ساخته بشه که تصادفن نیکلاس کیج نقش اولش رو بازی کنه باید من کلی از دیدنش ذوق کنم.این فیلم ساخته شده و اسمش گوست رایدر

۴-دیشب فیلم رو دیدم چشمتون روز بد نبینه،افتضاح بود.مضحک ترین فیلم نامه ممکن با در پیت ترین کارگردانی که در هالیوود ممکنه...قطعن پیشنهاد میکنم وقتتون رو برای دیدن این فیلم نریزید تو جوب

پی نوشت سانچویی:ارباب!دیشب تا صبح تو خواب با خودت حرف میزدی،هی میگفتی داغتو ببینم نیکلاس،خاک بر سرت مرد،جز جیگر بزنی ایشالا،تف به قبرت،خدا آبروتو ببره که آبرومونو بردی و....

Saturday, April 14, 2007

وردی که بره ها ميخوانند

شروعش معرکه است و نفس آدم را بند میاورد...کاش نسخه چاپیش را هم داشتم.از آن کتابهاست که میشود یکنفس خواند و لذت برد و یادداشت برداشت

سه گانه ديروز

۱-دیروز،روز خوشی بود.مدید زمانی بود انقدر احساس خوشی نداشتم.یک سفر کوتاه دسته جمعی خیلی خوشایند:جای همه دوستان سبز!

۲-شجاعت عبور از آستانه:این چیزیست که امروزبیشتر از هر چیزی به آن نیازمندم.جسارت و نظم برای تغییر،تغییری که خیلی به تحققش دل بسته ام

۳-زنده باد استقلال!این که یک تیم فوتبال بدون مدیر عامل و هیات مدیره و پول و با ضعیف ترین ترکیب بازیکن چند سال اخیرش در صدر جدول باشد فقط و فقط به شخصیت قهرمانی باشگاه بر میگردد.پنج هفته دیگر دوام بیاوریم باز هم قهرمانیم!

Thursday, April 12, 2007

گردون ۱۷

کتاب هفته:ماه نیمروز،شهریار مندنی پور،نشر مرکز:مندنی پور روزهای نوستالژیکی رو یاد  من میاره،روزهای کار کردن برای سی هزار تومان در ماه،روزهای بی پولی اما دلخوشی،روزهای ساعتها حرف زدن در مورد پست مدرنیسم با امید عظیم زاده،روزهای حسرت برای خریدن کتاب دل دلدادگی مندنی پور که نه من پولش را داشتم و نه امید...شاید برای همین هاست که من مندنی پور رو جور دیگه ای دوست دارم.مثل نشانه مرجع برای یک برهه خاص از زندگی.و اما کتاب:ماه نیمروز مجموعه داستان های کوتاهیند که به خواننده ثابت میکنن چرا مندنی پور رو میشه خیلی دوست داشت.دو قصه از کتاب(رنگ اتش نیمروزی و آتش و رس)رو فکر نکنم هیچوقت بتونم از ذهنم خارج کنم

شعر هفته:به تو دست میسایم و جهان را در میابم/به تو می اندیشم/و زمان را لمس میکنم/معلق و بی انتها/عریان/میوزم،میبارم،میتابم/آسمانم/ستارگان و زمین/و گندم عطرآگینی که دانه میبندد/رقصان/ درجان سبز خویش/از تو عبور میکنم/چنان که تندری از شب.../میدرخشم و فرو میریزم(احمد شاملو)

فیلم هفته:little miss sunshine :بی اغراق یکی از لطیف ترین فیلمهایی که تو این چند وقت گذشته دیدم.تم کمدی لطیفی داره و تلخ ترین حرفها رو چنان میزنه که آدم غصش نمیشه...فیلمیه از جنس خود زندگی

آهنگ هفته:no ordinary love :این ترانه کشف جدیدمه...من که خوشم آمد

وبلاگ هفته:سر هرمس مارانا:وبلاگی حاصل تلفیق روشنفکری و طنازی.

پست هفته:این پست معرکه از وبلاگ دوست جانی که اسم وبلاگش خیلی سخت است

دلتان شاد!

Wednesday, April 11, 2007

روزنوشت يک مثلن مرد مسدود

۱-روز خوشی بود،از آن روزهایی که ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند تا خلق آدم خوش مستدام بماند.

۲-عمری بود از شنبه پستهای«پروسه رشد فردیت» را ادامه میدهم.احتمالن دو پست در مورد والد و بالغ و بعد بحث شیرین ازدواج.

۳-نمیدانم حرفی برای گفتن نیست یا حرف هست و مجال گفتن نمیباشد،در هر حال دچار انسداد مجاری وبلاگ نویسی شده ام

۴-امشب مهمان عزیزی دارم که پس از مدتها مهمان این حقیر سراپا تقصیر است:قرار است من باب اثبات خدمتگزاری سانچو برایش چاچا برقصد تا شاید کمی بی مرامی های روزگار از خاطرش برود

پی نوشت ترقص آمیز:شما کلاس رقص مردان در تهران سراغ ندارید یا سی دی  که اموزش رقص بدهد؟(قربان قدتان لطفن از خردادیان و روحی ساوجی نفرمایید اقلکم دلم میخواهد سالسا و رومبا یاد بگیرم)

Monday, April 9, 2007

قرن ما ،قرنی چنين بود

نفس آدم بند می آید از دیدن بعضی هاشان...اشک میجوشد وقتی آخرین لحظه آلنده را میبینی  یا آن پسرک دانشجو را که در تیانمن جلوی گردان تانک ایستاده و یا آن دخترک کلمبیایی که منتظر مرگ است و در چشمانش هیچ نور زندگی نیست...

Sunday, April 8, 2007

چماقدار،هنوز هم چماقدار است

از چپ و راست و از روشنفکر و عامی میشنوی که:«اخراجی ها رو دیدی؟برو حتمن ببین...».مدتی فکر کردم برای نوشتن این چند خط.شاید برای توضیح حسم این دو تصویر بیشتر روشنگری کنند

تصویر اول:عصر روز جمعه،۱۸ تیر ماه ۱۳۷۸.جلوی کوی دانشگاه تهران شعله های آتش سر به آسمان میزند.بچه هایی که از دانشگاه های دیگر رسیده اند دارند جایگزین بچه های خسته دانشگاه تهران میشوند که از دیشب درگیرند.میروم دنبال دوستانی میگردم که در کوی داشتم:مجید،رضا،هدایت،عبدالله...میخواستم مطمئن شوم که همه جان سالم به در برده اند از شقاوت نیروی ویژه پاسدار ولایت.با بچه های دانشگاه تهران که گپ میزنی حرف همه این است:«دیشب را فراموش کن،امروز بعد از ظهر مسعود ده نمکی بعد از نماز جمعه چماقداران انصار را جمع و دوباره به کوی حمله کرد.این دردش بیشتر از دیشب بود...».ورد زبان همه یک اسم است:مسعود ده نمکی،مسعود ده نمکی،مسعود...بغض میشود این اسم و خشم.بعد ها در خاطرات امیر فرشاد ابراهیمی که خواندم گلوله ای که عزت ابراهیم نژاد را کشت از اسلحه کمری در اختیار ده نمکی شلیک شده،دیگر کارم از تنفر گذشته بود!

تصویر دوم:عصر یک روزجمعه در بهمن ۱۳۸۶.مسعود ده نمکی میرود روی سن و ژست مارتین اسکورسیسی میگیرد و قلدر منشانه فریاد میزند: «نه مرغ میخواهم نه سیمرغ».هنوز همان آدم است:قسی القلب،مغرور و قلدر.تغییری نکرده چماقدار دیروز،فقط دستهای آهنیش زیر یک دستکش مخملی پنهان شده اند.چماقدار هنوز چماقدار است!

تکلیفم با خودم روشن شده،میدانم که من بروم یا نه فرقی در فروش میلیاردی اخراجی ها نمیکند و امت همیشه در صحنهبرای دیدن فیلم ده نمکی سر و دست میشکنند و...اما تا آنجا که به من مربوط میشود در تطهیر دستهای خون آلود مسعود ده نمکی شرکت نمیکنم



Saturday, April 7, 2007

بدخوابی

بد میخوابم و این همه حقیقت است:خوابم نمیبرد و بعد که میبرد انگار تمام صداهای اطرافم را میشنوم و بعد که عمیق تر میشود کابوس میبینم و بعد هی مدام بیدار میشوم و بعد...

پی نوشت یونگی:انگار کار ناخودآگاهم از هشدار دادن گذشته.حیوانکی دارد آژیر قرمز میکشد فقط هر چه فکر میکنم نمیفهمم چه چیزی اشتباهست که وضع خوابیدن من اینطوری شده...

پی نوشت سانچویی:ارباب چرا کولی بازی در میاری؟همچین میگی بد میخوابم که آدم فکر میکنه تو رخت خوابت مار بوآ پیدا شده یا کروکودیل یا تیرانوسوروس یا...

پی نوشت استفهامی من باب تنویر افکار عمومی:رضا راقبیان!هوی با توام مردک!این حقیقت دارد که تو ازدواج کرده ای؟فی الفور اطلاع رسانی کن تا حیثیتت را در وبلاگستان نبرده ام

Thursday, April 5, 2007

گردون ۱۶

پیش نوشت:اقرار میکنم دلم برای گردون نوشتن تنگ شده بود

کتاب هفته:شوالیه ناموجود،نوشته ایتالو کالوینو،ترجمه پرویز شهدی،نشر چشمه:مروری بر کشور گشایی های شارلمانی-امپراتور افسا نه ای فرانسه در قرون وسطی-بهانه ای میشود تا کالوینو، مفاهیمی مثل عقاید جزمی مذهبی،جنگ مقدس،نظام طبقاتی و...را به طنازانه ترین فرم ممکن به سخره بگیرد.کتاب را دوست داشتم و خواندنش را توصیه میکنم(نکته کنکوری برای آقایان محترم:صفحات ۱۲۰ تا ۱۳۱ کتاب را حتمن بخوانید و باز هم بخوانید و...به جان خودم درسی میدهد که در زندگی خیلی به دردتان میخورد)

شعر هفته:آنها که تنها زندگی میکنند/متوجه نیستند/که چه هولناک است/ بی صدایی/چطور آدم با خودش حرف میزند/چطور میرود جلوی آیینه/تشنه یک هم سخن/...متوجه نیستند!(اورهان ولی-تو خواب عشق میبینی،من خواب استخوان،احمد پوری)

فیلم هفته:the prestige :اگر بخواهم از بین فیلمهایی که در سال ۱۳۸۵ دیدم سه فیلم را انتخاب کنم،پرستیژ حتمن بین این سه فیلم قرار میگیرد.کریستوفر نولان،کارگردان فیلم استاد بازی با زمان است:روایتی از گم شدن زمان روایت

ترانه هفته:کارتون،با صدای رضا یزدانی و ترانه یغما گلرویی از البوم هیس.نوستالژی نسلی که تنها سرگرمیش کارتونهای پنج بعد از ظهر بود

وبلاگ هفته:سایه...تازه کشفش کردم،در آستانه پنج سالگی وبلاگ نویسیش.

پست هفته:این مصاحبه هفته نامه چلچراغ با محمود دولت آبادی.شاید خیلی نشود اسمش را گذاشت پست هفته اما انقدر خواندنی بود که دلم خواست شریکتان کنم

کامنت هفته:کامنت یک فروند انسان مشنگ که فرق وبلاگ را با بنگاه ازدواج و طلاق نمیداند،از وبلاگ نم نم به این مضمون:

با کسب اجازه از صاحب وبلاگ حاضر
بنام خداوند جان آفرين
سلام به دوستان گرامي
من علاقه اي وافري دارم که همسر آينده ام يک پزشک باشه.
لذا بيوگرافي خودم را در اين وبلاگ(وکاملترش را در وبلاگ خودم) آوردم. شايد يک پزشک دوست داشته باشه با بنده ازدواج کنه ويا یه پزشک بعنوان يک دوست در اين مورد به من کمک کنه.
نام:علي
تاريخ تولد:1358
والدين:پدر(يه کارگر زحمتکش)-مادر(خانه دار)
مدرک تحصيلي :فوق ليسانس مهندسي از دانشگاه صنعتي اصفهان(فعلا)- شروع دوره Phd درسال 2008
شغل: کارشناس ارشد واحد تحقيقات(R&D)...
وضعيت سربازي: خدمت کرده
وضعيت مالي: خيلي خوب.(خدا را شکر)
محل سکونت:اصفهان
دين:اسلام
اما مشخصات همسر مورد علاقه ام:
1-متدين
2-خوش اخلاق
4-متولد(1362-1359)
5-پزشک يا دانشجوي پزشکي دانشگاههاي اصفهان, تهران یا شيراز
5-دوست داشته باشه که در اصفهان زندگي کنه.
6-عاشق خدمت به خلق خدا
با آرزوي سلامتي وزندگي توام با موفقيت براي شما پزشکان عزيز وبا عرض معذرت از مالک وب حاضر.

Wednesday, April 4, 2007

ده فرمان

۱-صبحدم،یک حس استغنای خوشگلی داشتم که نگو و نپرس

۲-من نمیدانم چرا زبان فارسی به جای برخی واژه هایش که مبتنی بر اسامی اسافل اعضای آدمیست هیچ مشابهی ندارد!مثلن هزاری بگویید برایم اهمیت ندارد،میتوانید معنای به تخمم را برسانید؟

۳-در باب پست قبل،به افتخار زهرا و عرفان،مختصری از دلایل رو در آزادیخواهی مینویسم و همین جا خبر میدم

۴-اون حال استغنای صبحگاهی مندرج در بند یک را که اگر میخواهید به عمقش برسید باید با مطالب مندرج بند دو مخلوطش کنید خاطرتان هست؟الان جایش را یک حس زاغارتی گرفته که مسلمان نشنود کافر نبیند

۵-وبلاگ خودمه دلم میخواد توش از الفاظ رکیک استفاده کنم

۶-نصف یه فیلم فرانسوی خوشگلو دیشب دیدم اندکی انگیزه وجود دارد تا به خانه رفته و مابقیشو دریابم

۷-این همکارم کالباس خورده دم ظهری،منم دلم خواسته خوب...

۸-یه ایده ای دارم برای اینکه در پوستین خلق رو مرتب و لااقل هفتگی به روز کنم

۹- یک ایده دیگه هم دارم که مبتنی بر راه اندازی یک وبلاگ مشتی و یه کار دسته جمعی. پخته که شد عرض میکنم

۱۰-شما یه سانچو اینطرفا ندیدید؟

پی نوشت خفن:دلم تنگ شده هوار تا...

Tuesday, April 3, 2007

چه خواهد شد؟

من فکر میکنم در محدوده زمانی نزدیک،آمریکا به ایران حمله میکند.حداکثر فرجه زمانی به نظر من تا قبل از سال نوی مسیحیست،دیماه ایرانی.دلایل خودم را دارم که شاید در حوصله کسی نباشد خواندنشان.در هر حال به این باورم که آمریکا دیگر جمهوری اسلامی را تحمل نمیکند یا در واقع این جمهوری اسلامی را تحمل نمیکند.انرژی هسته ای و حقوق بشر و عراق و افغانستان هم بهانه اند.دو مساله و فقط دو مساله برای آمریکا اهمیت دارد:اول تضمین امنیت عرضه نفت خلیج فارس به بازار های جهانی و پذیرش سرمایه های آمریکایی برای توسعه صنعت نفت ایران و دوم به رسمیت شناخته شدن اسراییل توسط ایران و عدم تهدید آن کشور حتی به صورت دو فاکتو یا غیر رسمی.

آمریکا به دنبال این دو هدف است نه تغییر رژیم ایران یا تصرف کشور.هر ساختار سیاسی که این دو مقصود را تامین کند و با هر اسمی-جمهوری اسلامی،سلطنت مشروطه،جمهوری و...-تبدیل به دوست مهم آمریکا در منطقه خواهد شد و شاید اصلن بخشی از این کشمکش های داخلی در ایران هم بر سر این باشد که افتخار دوستی با آمریکایی ها به که میرسد...با این پیش فرض ها،حمله نظامی به ایران کوتاه مدت و از طریق هوا به انجام خواهد رسید.اتفاقی شبیه حمله به لیبی در سال ۱۹۸۶ و یا حداکثر بمباران صربستان به هنگام بحران کوزوو.به هیچ وجه یک جنگ طولانی مدت و یا اشغال نظامی مشابه آنچه که در عراق و افغانستان رخ داد در مورد ایران تکرار نمیشود

به نظر من حمله شامل همه اهداف متصور نظامی،پایگاه های هسته ای،وزارت خانه های مهم مثل دفاع،کشور و اطلاعات خواهد بود و بسته به واکنش طرف ایرانی میتواند به صنایع فولاد سازی،پتروشیمی،نیروگاه ها و فرودگاه ها هم توسعه یابد.تدارک نظامی آمریکا چیزی بیشتر از این را نشان نمیدهد.اما چه سناریو هایی ممکن است رخ دهد؟

۱-جمهوری اسلامی قبل از حمله نظامی تسلیم شود و در مورد همه چیز از انرژی اتمی تا اسراییل سازش کند.احتمالش به نظر من ضعیف و حداکثر ده درصد است

۲-حاکمیت برای خلع سلاح آمریکا تعلیق غنی سازی را بپذیرد اما بر سایر مواضعش اصرار کند.این کابوس واقعی نو محافظه کاران آمریکایییست اما من فکر میکنم حتی این مساله هم فقط ساعت صفر را کمی به تعویق میاندازد و حداکثر یکسال زمان برای نظام خواهد خرید.احتمال وقوع حداکثر بیست درصد

۳-آمریکا ضربه اول نظامی را به جمهوری اسلامی وارد کرده و مواجه باضربه متقابل گردد.اقداماتی شبیه حمله موشکی به اسراییل و کشورهای حاشیه خلیج فارس،حمله به اهداف آمریکایی در عراق و خاورمیانه،انجام عملیات تروریستی در آمریکای شمالی و اروپای غربی.در این صورت آمریکا تصرف خوزستان و انجام حملات شدیدتر هوایی را در دستور کار قرار خواهد داد و حتی احتمال استفاده از سلاح اتمی علیه ایران وجود دارد.احتمال وقوع بیست درصد

۴-آمریکا به یک سری اهداف محدود نظامی حمله میکند.واکنش جمهوری اسلامی در حد تظاهرات داخلی و پاسخ محدود موشکیست.در این حالت یا سپاه پاسداران به بهانه امنیت ملی تمام قدرت را در ید خود میگیرد و یک پرویز مشرف ایرانی را پای میز مذاکره با آمریکا مینشاند و یا جناح هاشمی رفسنجانی مرکب از اصلاح طلبان و محافظه کاران میانه رو برنده غائله خواهد بود و آنها با حذف سپاه،طرف مذاکره آمریکا میشوند.در هر دوصورت امتیازات لازم به آمریکا داده شده و عصر جدیدی برای ایران آغاز میگردد.احتمال وقوع پنجاه درصد

پی نوشت:سر جدتان فکر نکنید من از حمله نظامی خوشم میاید یا میخواهم کسی را بترسانم فقط این نتیجه ایست که به آن رسیده ام و دارم خودم را برای بقا درهمین شرایط آماده میکنم.خواستم رو راست هشدار های لازم را به سایر دوستان هم داده باشم



Sunday, April 1, 2007

گسترش ابرهای سياه

اولین پست سال نو را آدم دلش میخواهد در مورد یک موضوع خوب بنویسد و یا حرفهای امیدبخش بگوید اما جسارتن و درکمال شرمندگی،هوا پس است:

این بگیر و ببند برادران سپاه در باب ملوانان انگلیسی بازی هوشمندانه ای بوده که به نظر من بر خلاف تصور خیلی ها بیشتر از واکنش به قطع نامه شورای امنیت هدف داخلی داشت.سپاه پاسداران دو ماه سختی را در داخل کشور گذراند.از بازداشت پرسنل سپاه قدس در اربیل عراق تا گریختن یا مفقود شدن سردار عسگری در ترکیه بگیرید و برسید به تنگنای سپاه در منازعه داخلی با گروه میانه روی حاکمیت به رهبری هاشمی رفسنجانی که سپاه را مسوول انزوای بین المللی ایران میدانست.شرایط برای فرماندهان سپاه که بخش عمده قدرت را در دولت و مجلس در اختیار دارند سخت شده بود و به اسارت گرفتن سربازان انگلیسی با توجه به جو روحی غالب ضد انگلیسی در ایران اولن توجه همگان را از تصویب قطع نامه سوم علیه ایران معطوف به بحران اسرای انگلیسی میکرد و ثانین تمام مراکز قدرت را برای حل بحران محتاج به جلب رضایت سپاه میگرداند.به نظر میرسد سپاه موفق شده است به هر دو هدف خود برسداما با نمایش قدرت سپاه پاسداران به مخالفان داخلی و محافل خارجی،برگ برنده ای در اختیار تندرو های آمریکایی قرار گرفته که بر غیر مسوول بودن حاکمیت ایران تاکید کنند.دومینوی وحشت با حداکثر سرعت آغاز شده است

سخنرانی نوروزی رهبری ایران که بر اقدامات فراقانونی در قبال غرب در صورت تصویب قطعنامه تاکید میورزید،نشان از برنده شدن افراطیون داخلی در منازعه داخلی بود.آمریکا در پاسخ ناو هواپیما بر نیمیتز را راهی خلیج فارس کرد تا برای اولین بار پس از جنگ اول خلیج فارس در ۱۹۹۱،ایالات متحده سه ناو هواپیمابر در منطقه داشته باشد-توجه کنید حتی به هنگام حمله اخیر به عراق دو ناو هواپیمابر در خلیج فارس مستقر بوده اند-از نظر من اگر خبر اعزام این ناو صحت داشته باشد(تا کنون فقط منابع روسی بر این خبر تاکید کرده اند)به محض عبور نیمیتز از تنگه هرمز باید آمریکا را با ایران در حال جنگ بدانیم.در این وضعیت دو حالت بیشتر امکان پذیر نیست:

یا حاکمیت ایران دستهای خود را به علامت تسلیم بالا خواهد برد و یا تا قبل از پایان سال میلادی،ایالات متحده خاک ایران را شخم خواهد زد.عمری بود مینویسم که احتمال وقوع هریک ازین حالتها چقدر هست و سیگنالهایش چگونه است!

پی نوشت:بگذارید کمی ادای نوستراداموس را در بیاورم:آمریکایی ها در سال جاری به هر حال در تهران خواهند بود،یا به عنوان دوست و یا به عنوان فاتح!