رسیدیم به انجا که هر فردی برای محقق کردن پروسه فردیتش باید بر والد شخصی و والد اجتماعیش غلبه کند.یعنی با استفاده از بالغ و کودکش-تلفیق منطق و تعقل و احساسات-دریابد که جدای از باید ها و نباید های خانواده،سنت،عرف و مذهب چه چیز را میخواهد و چه چیز را نمیخواهد،چه چیزی برایش مناسب است و چه چیزی نه.
این عمل بسیار بسیار دشوار و بسیار بسیار دردآور است.ایده هایی که توسط والد اعم از شخصی یا اجتماعی در وجود ما نهادینه شده اند قدرتمندند و خلاصی از دست آنها نیاز به شجاعت و بصیرت فراوانی دارد.این شجاعت و بصیرت به دست نمیاید مگر اینکه ما به درستی روح خود را بشناسیم و دریابیم بی اعتنایی به خواسته های روحمان تبعات دردناک تری ار مواجهه با والد خواهد داشت.تنها به مدد رو در رویی با رویاهای دفن شده مان هست که میتوانیم درایت و جسارت گذر از آستانه والد را بیابیم و خودمان باشیم
اما شاید با خواندن این چند سطر سوالی به ذهن برسد که آیا والد(مجموعه باید ها و نباید ها و خواسته های خانواده،سنت،عرف،مذهب) اصولن پدیده ای مضر است که باید از شرش خلاص شد؟قطعن و قطعن اینطور نیست.والد کارکرد های خاص خود را دارد و در واقع حافظ سلامت جسم و روح انسانها در برخی مقاطع زندگیست.بخواهم مثال بزنم والد مانند رحمی از انسان تا پیش از شکل گرفتن بالغ توانا و تحلیلگر و کودک متعادل حمایت میکند.زمانهایی از زندگی مثل نوجوانی و ابتدای جوانی را به یاد بیاوریم که چقدر تحلیل های اشتباه عقلانی و احساسی از جهان اطرافمان داشتیم و اگر نبود این باید ها و نباید ها چه فاجعه ای ممکن بود برایمان رقم بخورد.پس نفس وجود والد مشکلی نیست،دردسر از آنجا بروز میکند که بالغ و کودک در پیشگاه والد قربانی میشوند و روح ما و خواسته هایش نفی میگردد تا معیار های جامعه صدمه نبینند.
همانطور که اگر جنین بعد از طی نه ماه هم بخواهد باز در رحم مادرش باقی بماند غیر طبیعی و مضر است،تمام عمر در پناه حفاظ والد ماندن هم به همان اندازه دردسر ساز است.والد به طور طبیعی تمایل دارد سیطره اش را بر انسان حفظ کند و روح را در حفاظ خودساخته اش نگاه دارد برای همین سقف چنین فلکی را شکافتن به همت و بصیرت والایی محتاج است که گام به گام در جریان پروسه رشد فردیت کسب خواهد شد.
خدا می دونه که چقدر اين پستهات رو دوست دارم. برم يه بار ديگه هم بخونم
ReplyDeleteاتفاقا جای همتون خالی بود کاش با هم می رفتیم و همه دیدنی ها رو میدیدیم . موفق باشی و به امید دیدار
ReplyDeleteدلم برای والد خودم سوخت. از اولش هم کسی تحويلش نمی گرفت!
ReplyDeleteها؟؟؟؟يعنی چه؟
ReplyDeleteمن يادم نميآد که از شما نظرخواهی کرده باشم که همينطوری پابرهنه میپری وسط آقا پسر !
ReplyDeleteهايل چی بود؟!
ReplyDeleteفکری شباهت ها شده ام . شباهت های موجود بين کامل شدن . گاهی حتا به انطباق
ReplyDeleteمی رسه . بحثی که دوست ش نداری !!!!
درواقع والد تا زمانی مفد واقع ميشه که بالغ به بلوغ نرسيده باشه ولی بالغ به بلوغ خود ميرسه خيلی نکات مثبتی رو که قبلا والد به او گوش زد می کرد با منطق خودش درک می کنه پس دقيقا زمان اين رسيده که از والد جدا شد .
ReplyDeleteحالا منظور اينکه باهات موافقم و در واقع نظر خودت رو به عبارت ديگر گفتم
سلام امیر. ممنون بخاطر کامنتت. میدونی گاهی احساس میکنم که باید به کلی دور نوشتن و خوندن وبلاگها رو خط بکشم! به حساب بدگمانی من نذار وقتی تمام ارتباطاتت محدود باشه به صفحه ای که هر روز چندین بار بازش میکنی و با دیدن وضعیت قبلی میبندیش! غیر منطقی نیست اگه فکر کنی دیگران اونقدر سرگرم هستند که فرصتی برای تو نداشته باشن. اونقدر بزرگ شدم که توقع زیاد از اطرافیانم نداشته باشم. دلیل اینکه نوشتم هم این بود که من از اینجا نمیتونم کامنتمو ببینم همین! شاید منو فیلتر کردن!!! موفق باشی و شاد
ReplyDeleteواقعا هم شايد بشه گفت هيچ كدوم از چيزهايي كه تا آخر عمر ياد ميگيريم به اندازهي اون والدها ماندگار و ديرپا نيستند ... انگار وقتي ميخواي زير پا بزاريشون داري مرتكب گناه كبيره ميشي
ReplyDeleteفريبا جان داستان انطباق چيز ديگريست
ReplyDelete