ازدواج میتواند پروسه رشد فردیت را نابود کند یا به اوج تکامل برساند.از یکسو ازدواج درست، میتواند بسیاری از جنبه های مخفی هر انسانی را برایش آشکار سازد و فرد را قادر کند با حمایتهای عاطفی شریک زندگیش در مسیر صحیح حرکت نماید و از سوی دیگر با توقعات اشتباه و متکی شدن بیش از حد به همسر باعث نابودی کامل پروسه رشد فردیت گردد.
به اطرافتان نگاه کنید،چند زوج را دیده اید که خوشحال باشند و زندگی زناشویی موفقی داشته باشند؟به جرات میگویم تقریبن حتی یک مورد زندگی مشترک ندیده ام که وقتی کمی با مسائل جاری فی مابین زن و شوهر آشنا میشوید خوشحال و خوب باشد.این در حالیست که همه با نیت خوشبخت شدن ازدواج میکنند اما با اتفاق دیگری مواجه میشوند که...
در مورد چرایی این پدیده شاید بتوان به نکات ذیل اشاره کرد:
۱-اکثر ما وقتی ازدواج میکنیم که هنوز خودمان را به درستی نمیشناسیم.یعنی با نقاط ضعف و قوت خودمان آشنا نیستیم و خواسته ها و ناخواسته هایمان را از زندگی نمی دانیم.به این اضافه کنید که در بسیاری اوقات ما طرف مقابلمان را هم به درستی نمیشناسیم و با آرزوها و خواسته هایش به درستی آشنا نیستیم.
۲-یکی دیگر از افات ازدواج عشق است.کشش غریب ناشی از عشق،در بسیاری اوقات چشم ذهن ما را در برابر نقاط اشکار ضعف طرف مقابل کور میکند.این بدین معنا نیست که عاشق شدن فرایند مضریست که به نظر من زیبا ترین لحظات روح هر انسان در عاشقانه هایش میگذرد.همه حرف من این این است که عشق مانع ارزیابی درست ضعف ها و یا قوت های یک رابطه میشود و یا ما را وا میدارد تا از این مسائل به صرف احساس عاشقانه چشم پوشی کنیم.در یک رابطه عاشقانه بهتر است برای ازدواج صبور بود و تا سرد شدن تاب و تب عشق کمی مدارا کرد،ان وقت است که تازه میتوان ارزیابی درستی از طرف مقابل داشت
۳-حتی اگر گرفتار بند یک و دو نشویم خطر بزرگی همچنان یک ازدواج را تهدید میکند:توقعات بیش از حد زوجین.یعنی اینکه هر یک از زوجین دیگری را مسوول شادی یا غم،فقر یا ثروت،رفاه یا سختی،ارامش و یا تلاطم زندگی بداند و فراموش کند که هر انسان بالغی خود و فقط خودش است که مسوول زندگی خویش و در نتیجه تمام نکات گفته شده میباشد.
۴-عدم تعریف مشترک نسبت به ازدواج:کسی که ازدواج میکند تا نیمه گم شده خود را بیابد و با همسرش یک روح در دو بدن باشد قطعن مشکلات فراوانی با کسی خواهد داشت که به ازدواج به شکل یک رابطه میان دو فرد مستقل مینگرد که هر یک حریم شخصی خود را دارند...
پی نوشت:وقتی در مورد ازدواج حرف میزنم منظورم ازدواج هاییست که هر دو طرف با نیت صحیح و به قصد کنار هم ماندن وارد رابطه میشوند و ازدواج های با منظور های دیگر را در بر نمیگیرد
مثه هميشه مستفيذ گشتيم .
ReplyDeleteشماره ۳ و ۴ فکر می کنم بايستی ادغام بشن ، به نظرم وجه اشتراکات بالايی دارند .
عجب پست واقع گرايانه ای بود. مرسی.
ReplyDeleteمورد سه خيلی گسترده و عميقه.
ReplyDeleteمن فکر ميکنم دو نفر هر قدر هم اين مشکلات رو واسه خودش و در رابطه با طرف مقابلش حل کرده باشن يا موضوعات براشون تعريف شده باشه باز هم در زندگی مشترک که قراره حاصل تعامل دو نفر با فرهنگهای مختلف و شرايط بزرگ شدن مختلف باشه باز هم مشکلاتی هست... هيچوقت نميشه گفت دو نفر به کل بی مشکل هستن...اما کليد کمتر شدن مشکلات به نظر من اينه که دو نفر بپذيرن که دو آدم متفاوت هستن... اگه ما ياد بگيريم تفاوتها رو ببينيم و اونهايی که برامون قابل پذيرش هستن رو بپذيريم... خيلی مشکلات حل ميشه:)... نکته سوم هم بر ميگرده به همين پذيرش يا عدم پذيرش تفاوتهای همديگه
ReplyDeleteتاواريش جان ، مطالب اين پروسه که اميد ادامه داشته باشه دست کم برای من بسيار مفيد ست امشب نشستم ويکبار ديگه همه شون رو پشت سر هم خوندم که اون گسست زمانی نوشته شدنشون کمرنگ بشه و برداشت اندکی وسيعتر . سئوال و ابهام زياد دارم که اگه فرصتی دست بده مفصل میگم ولی یکیش رو نمیتونم بذارم برای بعد: با اون قضیه که تا چه اندازه باید به والد اختیار داد و همه حرفهاش رو پذیرفت یا نه مشکل دارم ، نمیتونم بپذیرم که آدم خودش رو و همه بایدها و نبایدهاش رو که بی شک براش ارزشمندن که تا حالا موندن ،بذاره کنار و مطابق میل والد عمل کنه ، فکر نمیکنی یه مقدار افراطی باشه این همه اختیار عمل را به والد سپردن ؟؟
ReplyDeleteچقد ياد گرفتم از اين پست
ReplyDeleteتو خيلی حق به گردن من داری الان
آدرس درستم اينه ميشناسيم که
ReplyDeleteفائق جان!من نگفتم تمام ارزشهای والد رو بايد گذاشت کنار،گفتم ارزشهای والد رو بايد با محک بالغ سنجيد.اگر با روح و ذهن امروزمون سازگار بود بايد ارزشها رو حفظ کرد و درونی و اگر نه بايد جايگزينشون کرد
ReplyDeleteنرگس جان!حق با توئه.توی دل هر کدوم ازين بندها چندین و چند مشکل وجود داره که اگه بخوام همش رو باز کنم بايد کتاب بنويسم.بهت اطمينان ميدمک به عنوان آدمی که تجربه زندگی مشترک داشته،پذيرش تفاوتها تحمل بار اختلاف رو آسون ميکنه اما بعضی وقتها مشکلی رو حل نميکنه،به خصوص وقتی اين تفاوتها در اصول باشه
ReplyDeleteروشنک جان!مهم نيست که کدوم تعريف از نظر من درسته،مهم اينه که هر دو نفر در يک ازدواج تعريف واحدی داشته باشن.شخصن فکر ميکنم با تعريف يک روح در دو بدن خيلی مشکل دارم
ReplyDeleteچقدر چقدر چقدر موافقم با تمام بندهای اين پست.
ReplyDeleteگاهی فک می کنم که تصورمون از همه چیز یه اشتباه بزرگه. تصورمون از خودمون با خودمون خیلی فرق داره تصورمون درباره عشق درباره ازدواج درباره همسرمون درباره همه چیزاشتباه است. اصلاً کلاً دچار یه سوتفاهم شدیم توی این زندگی.
ReplyDeleteچقدر چقدر با همه اش موافقم فقط دلم می خواست يه بند ديگه هم بود
ReplyDeleteاينکه عاشق مسئول پرورش عشقشه و رشد معشوقش
به قول مولوی:
عشق کارش هست با هم آوری
پرورش دادن يکي، آن ديگری
پرورش دادن نشان عاشقي است
خواستن بی پروريدن فاسقي است
من گاهی وبلاگتان را میخوانم و میخوا ستم فقط یک تجربه شخصی را براتون بگم.
ReplyDeleteمن در حال حاضر در خارج از کشور در حال تحصیل میباشم و چند سالی است که ازدواج کردم و من و همسرم با علاقه باهم ازدواج کردیم و اکنون نیز پیش از پیش بهم علاقهمندیم. من شرایط زندگی بسیار سختی داشتم: زندگی در روستای با فرهنگ بسیار پایین -پدر بد اخلاق و دگم مذهبی- فقر -خانواده درگیر مسایل سیاسی و .... و واقعا کلکسیونی از مشکلات در نهایت آن. معذالک حداقل در تحصیل و کار موفق بودم. اما در تمام عمر < پروسه تخریب فردیت > را میپیمودم که البته با سابقه زندگی که من داشتم بعید نبود. مشکلات روحی و روان نژ ندی من موقعی بر جسته تر شد که آمدم خارج : وقتی تمام مسکنهایی که در ایران در طول زندگیم برای روح رنجکشید ه ام درست کرده بودم تا توجه دیگران را بخرم از دور و برم کنار رفت و روحم را لخت دیدم تمام دردهایش عود کرد : عصبانیتهای وحشتناک - وسواس - حساسیت به نظرات دیگران - خودکشی و خود زنی و ... و همه اینها در منتهای حد خود. از حدود دو سال پیش تا کنون با
یک گروه از روانشناسها در دانشگاه دارم کار میکنم و همزمان هم مطالعات روانشناسی دارم - و خوب این پروسه هایی رشد فردیت شما را عملا تجربه کردم.
ReplyDeleteوالد و تجربه های بد شخصی پایه گذار دیدگاهها و جنبه های آنرمال وجود ما میباشند و باید آنها را ریشه یابی کرد با خودشناسی. و در انتها میرسی به چند ریشه مشخص- در مورد من : پدر -ترس از پدر و حقارت داشتن پدری که هیچ پدری نکرد و جز نفرت چیزی بجای نگزاشت- تحقیر محیط - و ریشه ای تر از همه تجربه ج.ن.س.ی در کودکی که سالیا ن سال با تحقیر من از طرف خانواده همراه بود...
و برای حل اینها اول باید از نظر ذهنی آگاهی پیدا کرد راجع به مو ضوع و بعد از نظر حسی ( و این آخری میتواند پروسه طولانی باشد ) ....و من امشب به این آخرین حسم آگاهی پیدا کردم .. با گریه های طولانی طولانی و ... در نهایت با دو باره یافتن کودک وجود عزیزم که 30 سال دوستش نداشتم ... (شاید بهمین خاطر خواستم برای شما هم بنویسم) اما همسرم جدا از عشقش که همواره گرمی وجودم بود در تمام این سالها مثل یک دوست و با تمام وجود پیگیر این پروسه بود و بطور متوسط روزی 1-2 ساعت در مورد مسایل روحی من با هم حرف میزدیم ( و اثر این آنالیزها چه بسا بیش از روانشناسها بود ) من و همسرم بسیار از نظر فکری و شخصیتی با هم نزدیکیم و فکر کنم مورد ما میتواند نمونه ای از ازدواج باشد که موجب تکامل پروسه رشد فردیت میشود
ReplyDeleteيک دوست عزيز!داشتن همچين همسری رو بهت تبريک ميگم و برات آرزوی دلخوشی ميکنم
ReplyDelete