میخوام امروز براتون چند نمونه ساده از تضاد های والد-بالغ رو بگم و پدری که از آدم درمیاد تا این تضادهای رو حلاجی کنه:
نمونه موفق حل تضاد:زمانی روابط آزاد داشتن با جنس مخالف محک سفت و سختی برای قضاوت دیگران بود.کافی بود مردی همچین فرم زندگی داشته باشه تا روش اسم بذارم لاابالی و زنی تا روش اسم بذارم ....مدتی بعد بالغم انقدر بالید تا بفهمه این فاجعست و باز هم زمان برد تا من کاملن از شر شلاق والد رها شم چیزهای زیادی در مورد حریم خصوصی و آزادی انتخاب انسانی یاد بگیرم.الان به جرات براتون میگم که کاملن این دستور العمل والد در مورد من بی تاثیره و بالغم مقتدرانه راه خودش رو میره
نمونه تقریبن موفق:جایی در والد من دستور العمل های شدیدی در مورد زنی وجود داره که سیگار میکشه.یکی از وحشتناک ترین بازخوردهای ذهنی من در مواجهه با همچین زنیه:بی رحم و سنگدل.دارم تلاش میکنم بالغم بتونه نظرش رو اعلام کنه:سیگار کشیدن،بد یا خوب،یه رفتار فرا جنسیتیه و زن ومرد بر نمیداره.تا حد زیادی موفق شدم اما هنوز صدای والد حذف نشده.در واقع هنوز والدم در مورد سیگار درگیر میشه و شکست میخوره
نمونه ناموفق حل تضاد:بالغ من میدونه که حق انتخاب لباس متعلق به هر انسانیه و معیار های عامی در این بین وجود نداره.بالغ من مشکلی با این نداره که مثلن شریک عاطفی زندگی من چی میپوشه یا چطور آرایش میکنه اما والدم با این مساله دقیقن شلاقی برخورد میکنه.اقرار میکنم در این مورد هنوز از پس والدم بر نیومدم.هنوز مثلن تحمل لباس با یقه باز یا آرایش تند یا...از عهدم خارجه.
این موارد رو که گفتم میتونید تعمیمش بدی بهموارد خیلی پیچیده تر:مثلن ازدواج که ترکیب بسیار چندگانه ای از عوامل متعدده.اگر عمری بود تو پست بعد پروسه رشد فردیت در مورد ازدواج مینویسم
من اين جا رو مي خونه. خوب؟ اين پروسه هاي رشد فرديتت رو دوست داره چون بي ادعا ست و نمونه هاش از خودت برداشته شده. انگار كسي بخواد خودش و موشكافي كنه. (خواستم بگم كالبد شكافي ياد اون موضوع ده دقيقه و ظرفيت شوخي افتادم) من تو زندگيش زياد جاش و عوض كرده اما اين آخري دليلش شوخي يا آشنايي يا ظرفيت نبوده. شما كه خودت استاد بزرگ هستي . من از كامنت هاي شما بسيا ربسيار ممنون است و دليلي براي حذف چيزي نمي بيند. من شايد داشت فرار مي كرد تا بتواند جلوي دهنش را بگيرد و يه بحث حسابي با شما درباره رشد فرديت و ادبيات و سينماي آمريكاي لاتين ،راه نياندازد. همين
ReplyDeleteآها ... يک چيزايی فهميدم ...
ReplyDeleteبا اين حساب...ما شبانه روز در حال جنگ و جدال بالغ با والديم و بی خبر از همه جا تنها می ناليم که عجب روزگار غريبی است...يه دل ميگه برم برم...يه دلم ميگه نرم نرم...
ReplyDeleteقبول داريد بالغ بسيار تحت تاثير جوی است که در اون رشد کرديم...همونطور که والد هست...بهرحال هر چيزی که توی ذهن ما جای ميگيره ريشه درمحيط اطراف داره...چقدر ميشه مطمئن بود که محيط چيز غلطی بهمون نميده...؟؟ يعنی فکر نميکنيد باليدن بالغ هم تحت شرايط محيطه؟؟؟ اگه شما دوستانی نداشته باشيد... کتابی نباشد ... يا افرادی که به شما ديد جديد بدهند... بازهم ميشه به باليدن بالغ اميدوار بود؟؟؟
منم فکر ميکنم شرايط محيط خيلی مؤثره.
ReplyDeleteبرای نرگس:بالغ توان تحليل و درکيه که هر انسانی کسب ميکنه.عقايدی که بدست مياره و نه بهش تحميل ميشه.کاملن منطقيه که اين بالغ با توجه به محيط زندگی فرد کمی متغير باشه.توانايی بالغ ناشی از تفکر،مطالعه و کسب تجربه در زندگيه.مهم اين نيست که عقايد بالغ صد در صد درسته،مهم اينه که متعلق به خود آدمه
ReplyDeleteبرای غزل : تضاد دقيقن در اينجا پيش مياد و یکی ازوظایف پروسه رشد فرديت،آشتی دادن اين تضاد های درونيه.اينکه شما بتونی بالاخره بين بالغ و والدت تعادل برقرار کنی
ReplyDeleteبرای فريبا:من فکر ميکنم بايد به رشد بالغ ديگران کمک کرد...در هر حال شما تاج سريد
ReplyDeleteبا مثال هات فهمیدم قضیه چیه..اما اگه واقعا مثال های شخصی خودت باشه...ترتيب رشد پيدا کردن بالغت منطقی نيست..وقتی بالغت پيروز بر والدت باشه در مورد اول...ديگه تو مورد دوم و سوم که اصلا نبايد مشکلی داشته باشه..هوم؟!!شايد هم اين والد و بالغ رو هنوز نفهميدم!!!
ReplyDeleteيه چيزايي تو سرمه كه اميدوارم بتونم درست بيانشون كنم.../ مثلا اينكه ممكنه والد آدم يه زماني به بالغش تبديل بشه براي مثال از بچگي به يكي بگن كه سيگار بده و اين براش بشه والد و وقتي هم كه بزرگتر شد و در اين پروسه رشد فرديت خواه ناخواه قرار گرفت با تجربه و ديد باز به اين نتيجه برسه كه سيگار بده و براش بشه بالغ / يا مثلا در گذر زمان بالغ آدم درك ميكنه كه عشق يه خورده كوره و نفهم و كارهايي كه آدم عاشق ميكنه همش از رو شيكمشه ولي بازم يكي رو ببينه و همونطوري كور عاشقش بشه.../ نميدونم اينارو گفتم كه چي بشه ولي احساس ميكنم با تبديل شدن والد به بالغ مقوله رشد فرديت چندان كامل نميشه
ReplyDeleteآره ديگه سخته گذار ...
ReplyDeleteالبته تو افراد مختلف هم متفاوته . منظورم سخت بودن گذار از شر تحکم های غير منطقی والد ه . يه چيزی برای من جالبه اين رو در رويی بالغ و والد هر چه زودتر اتفاق بيافته کم درد تره . قبل از اين والد کلن آدمو تحت سيطره قرار بده ...
خوب به نظرم مثال هايت خيلی به فهم مطلب کمک می کند .در نمونه ی نا موفق اگر آن فرد خصايلی داشته باشه که مورد پسند بالغ باشه چی ؟مثلن با فرهنگ باشه يا .... مسئله اينه که مثلن در تصميم گيری برای معاشرت کردن يا قطع رابطه با یک نفر حرف آخر را که می زند؟
ReplyDeleteچه قدر والدم رو دوستش دارم هيچ از اين جور مشکل ها با هم نداريم..البته من چند وقت پيش هم به اين موضوع شک کرده بودم که من اصلن والد ندارم. نمی دونم!!
ReplyDeleteگل تن نکته ی قشنگی رو گفته
ReplyDeleteاين مثال ها خيلی خوبه و کمک می کنه به فهم بهتر مطلب. يه عالمه حرف و سوال دارم. اما اينجا فکر نکنم بشه. سر فرصت دلم می خواد که راجع بهش حرف بزنيم.
ReplyDelete