غمگین بودم.آدم است دیگر یک وقت هایی غم خفتش می کند و غافلگیر؛غم هایی هستند که آدم می تواند حسش را جار بزند،هوار هوار کند،همدردی بگیرد و غصه هایی هستند که برای خودت هم چنان مبهمند که کلام نمی پذیرند،تاریکند و مه آلود.غصه امشب من از این دسته دوم بود
خلاصه سرتان را درد نیاورم،غمگین بودم،زدم بیرون.داشتم با خودم فکر می کردم نان نداریم در خانه،کاش فردا صبح بروم نان بگیرم که دیگر حوصله ام از نان ماشینی سر رفته،در همین حیص و بیص در حوالی ساعت ١١ شب در خیابان مستوفی نانوایی پیدا کردم باز و گشوده و آباد و جایتان خالی نان سنگک گرم خریدم...دلم خوشحال شد از این واقعه،تصادف،یا هر چه...یک وقت هایی آدم دلش گرم می شود به این غمزه های روزگار،به این حسن تصادف ها نشانه ها یا هر چه که می خواهید اسمش را بگذارید
دلم گرم شد،آمدم خانه با نان سنگک
delet hamishe garam.....
ReplyDeleteآدم است دیگر...یک وقتهایی با بهانه های کوچک خوشبختی هم دلش شاد میشود :)
ReplyDeleteدلت گرم، سفره ات پر سنگک جان برار! [حسودی بابت سنگک]
ReplyDeleteجای ما رو هم خالی کنین :)
ReplyDeleteمنم فکر میکنم این جور اتفاق ها نشانه است.شاید دنیا منتظره ببینه ما واقعآ چی میخوایم و همونو بهمون بده.
ReplyDeleteمن چقد از اون نون سنگکی نون خریدم....
ReplyDeleteچون می دانم استقلالی هستید خواستم تبریک بگم.
ReplyDelete