Wednesday, February 13, 2013

آقا میرحسین

شد دوسال مهندس... شد دو سال.  می‌دانی ما عادت داریم به انتظار،این سرزمین انگار خاکش منتظرپرور است. از سوشیانس بگیر تا مهدی ما آداب چشم‌انتظاری را بلدیم . ما آموخته‌ایم خار در چشم و استخوان در گلو صبوری کنیم تا وقتش، یاد گرفته‌ایم که ضحاک را چنان سردرگم کنیم که از یاد ببرد چه با همهء جان‌مان در انتظار فریدونیم. برابر فراموشی ضحاک اما ما همیشه به یاد داریم: زنجیر سبز تجریش تا راه‌آهن، تهران سبز 25 خرداد، اشکان و سهراب و ندا و حضور ققنوس‌وار 25 بهمن...ما هیچ چیز را فراموش نکرده‌ایم که اگر این‌طور بود تو الان در بند نبودی. حصر تو نمادیست از حضور ما
این روزها که نبودی گاهی از سر درد، یارانی زمزمه می‌کردند که از ما دل‌گیری، که ما خلق کوفه شدیم و تو میر تشنه لبان... راستش یک‌وقت‌هایی خودم هم خجالت می‌کشیدم به آن عکس تو روی جلد مجله نگاه کنم، همان که زیرش نوشته میرحسین موسوی : شهید زنده. در من یقینی هست که شاید گاهی دلت از ما گرفته باشد، حتمن زمان‌هایی اندوه آوار شده در دلت اما باور دارم تو بهتر از من و ما می‌دانی  این ملت هرگز از پارک اتابک، سی تیر، یا سی خرداد هایش طرفی نبسته و چیزی به دست نیاورده است. مطمئنم تو دلت نه سوریه می‌خواهد نه لیبی. که تو می‌دانی زیر آسمان خدا هر چیزی را زمانی است 
به یاد دارم میان مبارزه و زندگی تو تاکید بر دومی داشتی و توصیه می‌کردی به امیدواری، خودسازی و به برداشتن گام‌های کوچک...این دوسالی که تو نبودی  تلاش کردیم از آتش امید در قلب‌هایمان مراقبت کنیم، مومن به فردا بمانیم و دل به اهریمن یاس ندهیم. من می‌دانم که راه سبز امید رهروی آهسته و پیوسته می‌خواهد و می‌دانم تو روزی با شادی، با آزادی باز خواهی گشت
میان خیل نوشته‌های درفت شده، متنی هست که آماده کرده بودم برای بیست و سوم خرداد. برای فردای پیروز شدن تو. نوشته بودم ما باید از همین امروز نبرد علیه بعضی اندیشه‌های میرحسین را شروع کنیم تا یادش نرود که رایش تایید دههء طلایی شصت نیست که ما به تو رای دادیم برای تغییر، پیش‌رفت، عدالت. خواستم برایت بگویم که چقدر دوستت دارم آقا میرحسین و چقدر خودم را آماده کردم برای نبرد  برابر تو... روزی که یقین دارم در همین نزدیکی است

2 comments:

  1. https://plus.google.com/105885241258375918436/posts/SLzV7rNJFv6

    ReplyDelete
  2. چقدر خوبه این همه امیدواری. فکر نمی کردم میان این همه تاریکی بشه این همه امید جایی پیدا کرد. خوشحالم. در حقیقت کمی یخ دلم باز شد

    ReplyDelete