با خودتان فکر کردید که توی این دنیای غریب دلتان میخواست جای چه کسانی باشید؟مثلن جای یک نویسنده یا خواننده یا هنرپیشه مشهور؟داشتم با خودم به جواب همین سوال فکر میکردم و رسیدم به پنج تا اسم:
١-وودی آلن :نویسنده،کارگردان و بازیگر نیویورکی...بخاطر کار های طنزش در جهان معروف است و اسکار بهترین کارگردانی را هم بخاطر فیلم آنی هال برده...یکجور هایی خلاقیتش همیشه من را مرعوب کرده و روشی که برای ارایه خلاقیتش به جهان دارد:طنز
٢-بیلی وایلدر :نمایشنامه نویس و کارگردان آمریکایی...یکسری از شاهکار های سینمای کمدی دنیا ساخته اویند:آپارتمان،بعضی ها داغش را دوست دارند،خارش هفت ساله و...یکجور خلاقیت مستبدانه ای دارد این آدم که بد فرم به دل من مینشیند
٣-ژوزف کمپبل :اسطوره شناس کبیر...او به همراه میرچا الیاده در واقع زنده کننده نگاه نو به مقوله اسطوره شناسیند.بسیار خوش قلم بود و مسلط به حوزه اسطوره ها و نماد ها.این که میتوانسته بنشیند برای خودش یک گوشه ای و در مورد اسطوره ها کار تحقیقی بکند و با دستاورد هایش روی میلیون ها انسان تاثیر بگذارد به شدت حسرت بر انگیز است برایم
۴-رابرت جانسون :روانشناس یونگین و نویسنده...در مورد او شاید بیش از همه چیز ماجراجوییش در حوزه روانشناسی برایم جذاب است.تلاش مکررش برای تلفیق حوزه اسطوره و دانش روانشناختی و رسیدن به دریافتی نوین از زندگی انسانی.
۵-اومبرتو اکو :نماد شناس و نویسنده ایتالیایی...آدمی که در دو تا ویلایش دو تا کتابخانه دارد یکی با سی هزار جلد کتاب و دیگری با بیست هزار جلد کتاب حسرت بر انگیز نیست؟کسی که روی نماد ها و نشانه ها کار میکند و به قول خودش آخر هفته هایش رمان مینویسد و یکی از نماد های برجسته روشنفکری امروز جهان است
به قول خانم آهو نمیشوی ...آدم است دیگر گاهی وقتها یک چیز هایی دلش میخواهد
اومده بودیم هنوز پست قبلی رو بخونیم ها...
ReplyDeleteمن همیشه دلم می خواسته جای رابینسون کروزو باشم.
ReplyDeleteیک آقای خل مزاج توی کتاب ارزشمند اسرار نوشته کنوت هامسون هست که بدجوری دلم می خواد مثل اون باشم!!
ReplyDeleteداری تلافی گردون رو اینجوری در میاری اخوی؟ من تا حالا نخواستم جای کسی باشم.. باورت میشه.. الانم نمی خوام... دلم می خواست همین عرفان کج و معوج باشم با یکم شانس و اقبال و ثروت و دونستن ورد جلو عقب کردن زمان...
ReplyDeleteمن خیلی وقت ها دلم می خواست جای یکی از شخصیت های کتاب صد سال تنهایی باشم . اونم به خاطر تجربه زندگی در ماکوندو
ReplyDeleteسلام..از کجا معلوم روزی نرسید که اینها بخواهند جای تو باشند؟...به امید فردای روشن برای من٬ تو و تمام مردم دنیا
ReplyDeleteمنم دارم فکر می کنم
ReplyDeleteچون فقط دلت خواسته ایرادی نداره
ReplyDeleteباز اینجا صحبت از ماکوندو شد و داغ دل ما تازه تر... شنبه است اخوی پس کی ظهور می کنی؟
ReplyDeleteمن فقط دلم میخواست شکیرا بودم
ReplyDeleteدر نظرسنجی بدنام-برگمن شرکت کنید
ReplyDeleteاین ها که الان گفتی کی هستن؟؟
ReplyDeleteخیلی فک کردم خیلی ...خیلی خیلی.. جای هیچ کس نمیخواستم باشم... حتی جای خودم....
ReplyDeleteنه، دلم نمیخواد جای کسی باشم، الان سر همین یکیشم که قراره باشم موندم یه جورایی!
ReplyDeleteآی صاب خونه همین جوری دلمون خواست بیایم سلام کنیم
ReplyDeleteمگه چيزی هست که به خدا ربط نداشته باشه ؟ وگر نه تعريف ما ازخدا کامل نيس ....يا ... خدا طبق تعريفی که ازش داريم .... نيس
ReplyDeleteمی دونی این کامنت پایینی چیه ؟؟؟؟
ReplyDelete27 شهریور 84 تو برام کامنت گذاشتی...
جالب بود نه؟؟
فقط دلم میخواد جای فردوسی بودم .
ReplyDeleteظاهرا مثل اینکه منو یادت رفت بنویسی.
ReplyDeleteاز آدمایی که تو اتوبوس جاشون رو عوض می کنن میرن یه جای بهتر میشینن همونقدر بدم میاد که از آدمایی که دوست دارن جای یکی دیگه باشن.
ReplyDelete