Thursday, July 31, 2008

پنج نفری که دلم میخواست جایشان باشم

با خودتان فکر کردید که توی این دنیای غریب دلتان میخواست جای چه کسانی باشید؟مثلن جای یک نویسنده یا خواننده یا هنرپیشه مشهور؟داشتم با خودم به جواب همین سوال فکر میکردم و رسیدم به پنج تا اسم:


١-وودی آلن :نویسنده،کارگردان و بازیگر نیویورکی...بخاطر کار های طنزش در جهان معروف است و اسکار بهترین کارگردانی را هم بخاطر فیلم آنی هال برده...یکجور هایی خلاقیتش همیشه من را مرعوب کرده و روشی که برای ارایه خلاقیتش به جهان دارد:طنز


٢-بیلی وایلدر :نمایشنامه نویس و کارگردان آمریکایی...یکسری از شاهکار های سینمای کمدی دنیا ساخته اویند:آپارتمان،بعضی ها داغش را دوست دارند،خارش هفت ساله و...یکجور خلاقیت مستبدانه ای دارد این آدم که بد فرم به دل من مینشیند


٣-ژوزف کمپبل :اسطوره شناس کبیر...او به همراه میرچا الیاده در واقع زنده کننده نگاه نو به مقوله اسطوره شناسیند.بسیار خوش قلم بود و مسلط به حوزه اسطوره ها و نماد ها.این که میتوانسته بنشیند برای خودش یک گوشه ای و در مورد اسطوره ها کار تحقیقی بکند و با دستاورد هایش روی میلیون ها انسان تاثیر بگذارد به شدت حسرت بر انگیز است برایم


۴-رابرت جانسون :روانشناس یونگین و نویسنده...در مورد او شاید بیش از همه چیز ماجراجوییش در حوزه روانشناسی برایم جذاب است.تلاش مکررش برای تلفیق حوزه اسطوره و دانش روانشناختی و رسیدن به دریافتی نوین از زندگی انسانی.


۵-اومبرتو اکو :نماد شناس و نویسنده ایتالیایی...آدمی که در دو تا ویلایش دو تا کتابخانه دارد یکی با سی هزار جلد کتاب و دیگری با بیست هزار جلد کتاب حسرت بر انگیز نیست؟کسی که روی نماد ها و نشانه ها کار میکند و به قول خودش آخر هفته هایش رمان مینویسد و یکی از نماد های برجسته روشنفکری امروز جهان است


به قول خانم آهو نمیشوی ...آدم است دیگر گاهی وقتها یک چیز هایی دلش میخواهد

20 comments:

  1. اومده بودیم هنوز پست قبلی رو بخونیم ها...

    ReplyDelete
  2. هورمزد یعقوبی نژادJuly 31, 2008 at 7:39 AM

    من همیشه دلم می خواسته جای رابینسون کروزو باشم.

    ReplyDelete
  3. یک آقای خل مزاج توی کتاب ارزشمند اسرار نوشته کنوت هامسون هست که بدجوری دلم می خواد مثل اون باشم!!

    ReplyDelete
  4. داری تلافی گردون رو اینجوری در میاری اخوی؟ من تا حالا نخواستم جای کسی باشم.. باورت میشه.. الانم نمی خوام... دلم می خواست همین عرفان کج و معوج باشم با یکم شانس و اقبال و ثروت و دونستن ورد جلو عقب کردن زمان...

    ReplyDelete
  5. من خیلی وقت ها دلم می خواست جای یکی از شخصیت های کتاب صد سال تنهایی باشم . اونم به خاطر تجربه زندگی در ماکوندو

    ReplyDelete
  6. آرمان آریاییAugust 1, 2008 at 10:07 AM

    سلام..از کجا معلوم روزی نرسید که اینها بخواهند جای تو باشند؟...به امید فردای روشن برای من٬ تو و تمام مردم دنیا

    ReplyDelete
  7. منم دارم فکر می کنم

    ReplyDelete
  8. چون فقط دلت خواسته ایرادی نداره

    ReplyDelete
  9. باز اینجا صحبت از ماکوندو شد و داغ دل ما تازه تر... شنبه است اخوی پس کی ظهور می کنی؟

    ReplyDelete
  10. من فقط دلم می‌خواست شکیرا بودم

    ReplyDelete
  11. حمید بدنامAugust 2, 2008 at 4:13 PM

    در نظرسنجی بدنام-برگمن شرکت کنید

    ReplyDelete
  12. محمد جوادشکریAugust 3, 2008 at 1:39 AM

    این ها که الان گفتی کی هستن؟؟

    ReplyDelete
  13. خیلی فک کردم خیلی ...خیلی خیلی.. جای هیچ کس نمیخواستم باشم... حتی جای خودم....

    ReplyDelete
  14. نه، دلم نمیخواد جای کسی باشم، الان سر همین یکیشم که قراره باشم موندم یه جورایی!

    ReplyDelete
  15. آی صاب خونه همین جوری دلمون خواست بیایم سلام کنیم

    ReplyDelete
  16. مگه چيزی هست که به خدا ربط نداشته باشه ؟ وگر نه تعريف ما ازخدا کامل نيس ....يا ... خدا طبق تعريفی که ازش داريم .... نيس

    ReplyDelete
  17. می دونی این کامنت پایینی چیه ؟؟؟؟
    27 شهریور 84 تو برام کامنت گذاشتی...

    جالب بود نه؟؟

    ReplyDelete
  18. فقط دلم میخواد جای فردوسی بودم .

    ReplyDelete
  19. ظاهرا مثل اینکه منو یادت رفت بنویسی.

    ReplyDelete
  20. از آدمایی که تو اتوبوس جاشون رو عوض می کنن میرن یه جای بهتر میشینن همونقدر بدم میاد که از آدمایی که دوست دارن جای یکی دیگه باشن.

    ReplyDelete