سناریو:
صحنه خارجی،میان جنگل شباهنگام
مشتی کفتار ققنوسی را احاطه کرده اند و از دور تماشایش میکنند.ققنوس پیر میسوزد میان شعله های آتش.کفتار ها نزدیک تر می آیند و قهقهه شومشان را سر میدهند که یعنی ما برنده و صاحب ملکیم تا ابد..ققنوس جوان تازه سر از میان خاکستر بر آورده دارد دلش را صابون میزند برای شکار کفتار و ثانیه شماری میکند برای نخستین پرتوی های نور در سپیده دم
تاریخ برداشت:هجدهم تیر ماه۱۳۷۸
ققنوس جوان حالا دیگر چند شاخ مویش سپید گشته اما هنوز هم چشم دوخته ایم به بالهای پر قدرتش...
ReplyDeleteاین یعنی امید؟
ReplyDeleteوبلاگ رو هر روز میخونم.جالبه.2 پست اخرو خوندم نمی دونم چی بگم .یعنی اینقدر گفتیمو بی تفاوتی دیدیم که....
ReplyDeleteمن لینکت کردم .برام جالبه که اینقدر فعالانه و مدام به روزی! خسته نباشی دوست من.
من صادقانه بگم امیدی به این ققنوس جوان ندارم ...
ReplyDeleteفکر نمیکنم آرزوی ققنوس جوان به این زودیها محقق شود...
ReplyDeleteمن نمی خوام ناامید باشم.امید دارم، کم اما ناامید نیستم.
ReplyDelete