Sunday, July 9, 2006

ما در دود تعميد يافتيم

به ياد عزت ابراهيم نژاد که هنوز اخرين رعشه های تن بی جانش کابوس شبهای من است


ساکت و حقير و شکست خورده به نظر ميرسيم آقايان نه؟از بيرون که نگاه ميکنم حق با شماست.به خوابگاهمان ريختيد،زديد و برديدو سوزانديد-خون به ديوار ها پاشيده بود،کف سالن مملو بود از کاغذهای پاره -عروجعلی ببرزاده ای را به اتهام سرقت يک ريش تراش به تنها مقصر فاجعه کوی دانشگاه تبديل کرديد و همه چيز تمام شد.ما مانديم ذليل و مضمحل- ۱۹ تير بود جلوی دانشگاه تهران از زور خشم و نفرت گريه ميکرديم،بغضش هنوز تازه است انگار-سرداران فاتح سپاه وگروه های ضربت انصار حزب الله اين روزها يک به يک از پرده بيرون می آيند و وزير و وکيل ميشوند،قراردادهای ميلياردی ميگيرند. اشباح اين بار در نور ميرقصند-دو مسلسل در خيابان بود و صدای مغموم تاجزاده که ميگفت:تا ساعت ۹ اگر دانشگاه را تخليه نکنيد ميريزند توی دانشگاه-فاتحان هجده تير به ما مغلوبان فخر پيروزی ميفروشند زير سايه چکمه ها زندگی ميکنيم وانگار مغلوبينی تمام عياريم.


اما چيزهايی است که شما نميبينيد آقايان!چيزهايي هستند که شما نميدانيد.هزار سال بگذرد نميفهميد که ما در آن دود غليظ اشک آور و صدای کرکننده نارنجک های صوتی تعميد يافتيم و مرد شديم،بزرگ شديم و پوست انداختيم-صدايت هنوز در گوش من است و بغض پنهانش:ديشب ريختن کوی دانشگاه،ميگن شهيد داده،بچه ها هنوز درگيرن،بيا-هيچ وقت نميفهميد که چطور خار در چشم و استخوان درگلو منتظريم تا عدالت را در مورد شما و سگان هارتان اجرا کنيم.ما هستيم:ساکت و سر به زير و پر اميد.ميدانيم آزادی حقيست که بايد گرفته شود.ميدانيم خون عزت و فرياد احمد در تمام طول تاريخ ميمانند و هميشه هميشه خوابتان را آشفته ميکنند-بازو بند مشکی دست چپم يادم ميماند،عزای غرورمردان بودو بر باد رفتن شرف انسان- ياد گرفتيم کوکتل مولوتف درست کنيم،از اشک آور نترسيم و چشم در چشمتان بدوزيم و بگوييم:ما ياران دبستانی تا هميشه هميشه هستيم.


خوش باشيد آقايان،غنايم را تقسيم کنيد و سر کمی بيشتر يا کمتر همديگر را بدريد.ما منتظريم.روزی که دور نيست برای لحظه به لحظه آن همه بغض فروخورده،تاوان خواهيد داد.ما مجبورتان ميکنيم تاوان بدهيد.


پی نوشت:آزاديخواهی به روز شد

18 comments:

  1. سوسن جعفریJuly 9, 2006 at 8:55 AM

    عجب ...

    ReplyDelete
  2. ممنون که يادش کردی

    دل هممون خونه

    تونستی بم سر بزن

    اگرم خواستی تبادل لينک کنيم؟

    ReplyDelete
  3. ببخشيد گيجم ديگه

    قبلييه منم

    ReplyDelete
  4. گاز اشکاور چيز خيلي بديه!

    ReplyDelete
  5. یادآوری اینا چیزا خیلی سخته..

    ReplyDelete
  6. يعنی به نظرت ميتونيم فقط با اتکا به قوه اين جوانان سرخورده اونها رو مجبور به دادن تاوان کنيم؟

    ReplyDelete
  7. خيلي قشنگ نوشته بودي و خيلي تلخ ...

    ReplyDelete
  8. ردپاي ايامJuly 10, 2006 at 7:05 AM

    يقينا تو هم موافقی که ميتوان برای همیشه ازون روزها با افتخار یاد کرد ، ....... تلخ بود و وهم آلود ، اما چهره واقعی بسياری را آشکار کرد ، .... و يقين حاصل شد که : به سان رود که در نشيب دره سر به سنگ ميزند رونده باش / اميد هيچ معجزی زمرده نيست زنده باش .......

    ReplyDelete
  9. از يادآوری اين چيزها لرزه بر اندامم می افتد.

    ReplyDelete
  10. ساكت و سر به زير و پر اميد .... اشك امانم نميده

    ReplyDelete
  11. من نیما هستم

    وبلاگتون را دیدم

    خیلی زیبا و ادبی نوشتید

    به من هم سر بزنید

    خوشحال میشم

    قربان شما

    نیما

    ReplyDelete
  12. کشتند و کشتند و کشتند!

    ReplyDelete
  13. ...

    چه خوب نوشتی. عالی . عالی. می توانم بار ها بخوانم اش...

    ReplyDelete
  14. ردپاي ايامJuly 10, 2006 at 6:45 PM

    من نیکرت هستم

    وبلاگتون را دیدم

    خیلی زیبا و ادبی نوشتید

    به من هم سر بزنید

    خوشحال میشم

    نیکر شما

    ReplyDelete
  15. .... هزار باده ناخورده در رگ تاک است .....بايد به انتظار نشست تا مستی از سر باده خوران بد مست بيافتد. انشا الله

    ReplyDelete
  16. زبان مادریJuly 11, 2006 at 5:25 AM

    بغضش هنوز تازه است انگار...

    ReplyDelete
  17. من چند روز پيش در محل کارم در نياوران   شاهد  عجيب ترين اتفاق زندگي ام بودم .. اين شايد مثال گرزی  سنگين بود که در هوا غلتان غلتان بر سر من کو بيده شد ... فقط ميتونم بگم  که به گفته  ژان ژاک روسو ... من بر خلاف ميل و عقيده و منطقم با يد بگويم  که انسانهايی که شانه هايشان را از زير بار هر گونه مسوليتی در جامعه خالی کرده اند  بسيار دستهايی پاکتر از کسانی دارند که در انسانی ترين مبارزات به شهادت رسيده اند ..

    ReplyDelete