Thursday, July 27, 2006

از کاراييب با عشق

فعلا فقط ميدانم که ميخواهم بنويسم هنوز مطمئن نيستم که ميخواهم چه بنويسم.اين روز ها زمان کند ميگذرد و حتی بنا به برخی گزارش ها در مواقعی اصلا نميگذرد.دارم خستگی نمايشگاه و نقاهت بيماری را با بطالت مضاعف درمان ميکنم.تنها کار مفيد اين روزها همان فيلم ديدن پی در پی است .مثلا ديشب فريدا را ديدم و عجب فيلمی بود.زندگی يک نقاش زن مکزيکی ...باز يادم انداخت که من عاشق زندگی کاراييبی هستم.شيفته موسيقی شان،شعر ها و رمان هايشان،آن سورئاليسم جادويی که در همه ارکان زندگيشان جاريست،غذا های تندشان و...!به روح زاپاتا قسم،به سبيل پانچو ويلا سوگند من بايد جايی همان حوالی به دنيا می آمدم.آرزو که بر جوانان عيب نيست هست؟


پی نوشت سانچويی:ارباب!هر روز ميای خونه خسته و کوفته ميگی هلاک شدم از بس کار کردم،بعد اينجا ميگی کار مفيد نميکنی.يعنی امورات شرکت انقدر به نظرت شبيه آب بينی بز و جل پاره شتره؟بعدشم عجب فيلمی بود فريدا فقط کاش سلما هايکشو بيشتر ميکردن،البته خوب به اندازه کافی کردن اما هنوز بيشتر جا داشت به نظرم.آخرشم درسته آرزو بر جوانان عيب نيست اما به شما چه ربطی داره ارباب.هم داره سی سالت ميشه هم نسلت رو به انقراضه.آرزو را بذار برای جوانان بچسب به زندگی

28 comments:

  1. منوچهر سابق !July 27, 2006 at 7:32 AM

    اين حرف سانچو راجع به سی سالگی منو ياد يک چيزی انداخت !

    ReplyDelete
  2. ۱۰ سال وقت دارم تا ۳۰ سالگی! کاش می شد يه لحظه به ۳۰ سالگيم سرک بکشم ببينم در چه حاليم و زودی برگردم سرجای اولم..(يعنی الان)

    ReplyDelete
  3. يه نصف روز استنشاق هوای کارخانه موز و شنيدن سوت قطار در خيابانهای تب زده ماکاندو ام آرزوست داش امير!

    ReplyDelete
  4. yaniche? hanooz 30 nashode mige pire! albate man bacvar nemikonam zire si bashi. daste khodam nist, bavar bnemikonam dige :) fektre nasl ham nabash. har ankas ke dandan dahan nan dahad! (kalamate monaseb ra jaygozin konid:))

    ReplyDelete
  5. بعد 2سال سکوت ...دوباره وبلاگ می نویسم ...و همچنان می گویم :

    من حرف دارم

    ReplyDelete
  6. پر کار بودن و مفيد بودن به از بيکاری است جوون .

    ReplyDelete
  7. خوبی الان که؟ من خيلی کم اين روزا وقت دارم از همه جا و يکيشم وبلاگ جنابعالی دور افتادم. خيلی وقته فريدا رو دلم ميخواد ببينم اما دستم نيومده و حوصله پول دادن برای کرايه اش رو هم ندارم :)

    ReplyDelete
  8. ژست قبليت جا داشت بيشتر بمونه سر تيتر! // اونی که باد کاشته ما هستيم که اب رو گل الود ميکنيم تا ماهی رو بگيريم .. ميگيری منظورمو؟ ولی هميشه اينجوری نميمونه که از لای گل ها ماهی سفيد در بياد .. خيلی اون روز رو نزديک ميبينم که از لای اين باتلاق يه کوسه در مياد و .... // يا حق!

    ReplyDelete
  9. سلام دوست خوبم .

    با نوشتنت خيلی موافقم چون خودم اعتقاد دارم فقط نوشتن می تونه تمامی زيبايیهای  کوچک اين دنيا باشه .

    خوشحال می شم به کلبه ی سرد مرداب سر بزنی

    تا بعد بای دوست من

    ReplyDelete
  10. صورتک خيالیJuly 28, 2006 at 1:48 PM

    برو بابا با اين هيکلت ميخای اروز بکنی؟

    من خودم تازه با اين هيکلم يه بار خاستم اروز بکنم که تازه اونم نشد ُ شبش بابای آرزو آمد دهنم رو صاف کرد!

    ReplyDelete
  11. يعنی چه؟!!!!!!!!!! مگه ۳۰ ساله جوون نيست که اين سانچو ميزنه تو ذوقت!!! آی سانچو، اومدی نسازيا!

    ReplyDelete
  12. امير اين آلن و فرد عجب حرفايی ميزنن!!! بی خيال حرفاشون. هم ۳۰ نشدی هنوز هم دلت احساس جوونی ميکنه، بی خيال رفيق

    ReplyDelete
  13. بنويس برادر جان با اين سانچو هم فيلم نبين برای بچه خوب نيست !!!

    ReplyDelete
  14. آثار فريدا رو هم کاش ببينی . . .

    چقدر تنگ شد دل م

    ReplyDelete
  15. بابا حميد سابقJuly 29, 2006 at 2:23 AM

    تا حال شده بين خواب و بيداري يهو احساس كني سقوط كردي  بامبي  به زمين خوردي .اين علت علمي دارد.

    اين همان ژن استرس انتقال يافته از اجداد شريفمان هستند  كه شب ها  بالاي درخت مي خفتند . فرقي نمي كرد كارائيب . مكزيك  . اسپانيا ...متانكلا...لفور...

    ReplyDelete
  16. هيچگاه به اندازه ء زماني كه انسانيم ساده و بي غل و غش نيستيم

    ReplyDelete
  17. من جات بودم به روح مارلون براندو قسم می خوردم که همه را يکجا و بی نقص داره . ولی اين رئاليسم جادويی آمريکای لاتين مثل افتادن از سرازی که هم لذت داره هم ترس.

    ReplyDelete
  18. آرزو بر جوانان عيب نيست...

    ReplyDelete
  19. سلام داداشی. بهتری؟

    حيف که فرصت نميشه وگرنه من هم خیلی دلم ميخواد فيلم ببينم. اما نه هر فيلمی.

    ReplyDelete
  20. من چه جوری ممکنه سه پست عقب مونده باشم از اينجا خونی؟

    ReplyDelete
  21. منم يه جورايی خوشم.احساس ميکنم راحتن!

    بر جوانها که هيچ،بر پيران هم عيب نيس.

    ReplyDelete
  22. حرفهای نگفتنیJuly 29, 2006 at 1:51 PM

    چقدر دلتنگی از میان ثانیه هامان پیداست ....! ~

    ReplyDelete
  23. زبان مادریJuly 29, 2006 at 3:18 PM

    امريکای لاتين آسوده بخواب.امير بيدار است :)!

    ReplyDelete
  24. ردپای ايامJuly 30, 2006 at 12:14 AM

    سام ليکم ! .... داداشت امروز سحر خيز تشريف داره خفن ! يا شايدم بدخواب شده ، ولی قول ميده تکرار نشه .... راستی سوغاتی ما چی شد ؟ داد ميزنم آآآ .....

    ReplyDelete
  25. به روح زاپاتا قسم،به سبيل پانچو ويلا سوگند من بايد جايی همان حوالی به دنيا می آمدم...

    تمییز و با مزه گفتی،‌شاعرانش رو شاملو گفته:

    من اینجایی نیستم،‌چراغ خانه‌ی من اینجا نمی‌سوزد...

    سی سال...خیلی پیر نیستی واسه آرزو

    مامان بزرگم با این‌که 85 گدرونده هنوز آرزوی یخچالِ ساید بای ساید داره...

    راستی به نظر خودت الان حسابی پختی یا هنوز خامی؟

    ReplyDelete
  26. حرفهاي نگفتنيAugust 19, 2006 at 8:04 AM

    در این جهان نیاز به دوست داشتن و ستایش شدن بیش از نیاز به نان است د

    ReplyDelete