Saturday, March 27, 2010

دایره‌ی کامل

١- سیکلی که آدم‌ها برابر والدین‌شان طی می‌کنند غریب است. اولین مرحله، ستایش محض است: تو احتمالن کمتر از سیزده سال داری و پدرت به نظرت قوی‌ترین و مادرت مهربان‌ترین موجودات جهان‌اند. آدمهایی را دیده‌ام که برای تمام زندگی‌شان در همین مرحله‌ی قبل از نوجوانی مانده‌اند.


٢- بعد طغیان شکل می‌گیرد. آدمی می‌خواهد قلمرو خود را تعریف کند پس به ناچار باید علیه حاکمان قلمرو قبلی، والدین محافظ دیروز، به نبرد برخیزد. عمده‌ی درگیری‌ها میان فرزندان و والد همجنس رخ می‌دهد: دختر با مادر و پسر با پدر. قهرمانان دیروز، دیکتاتور‌های امروزند و اطاعتی که قبل‌ترها فضیلت شمرده می‌شد اکنون نماد خشمی سرکوب شده است. درست طغیان کرده باشی جایی قبل از سی سالگی بند نافت جدا و هویتت مستقل شده است


٣- سپس نوبت تحمل است. والدینت دیگر نه صاحبان بهشتند نه اربابان دوزخ- زن و مردی به میان‌سالی رسیده که به خاطر مهرورزی می‌شود تحمل‌شان کرد- جنگیده‌ای، پیروز شده‌ای و حالا حتی در مستقل ترین حالت باز گاهی محتاج بازگشت به بهشت کودکی خواهی بود پس تحمل والدین، واجبی است که خود به خود حادث می‌شود.


۴- گام بعدی شفقت است. می‌رسی به جایی که درک‌شان می‌کنی. ضعف‌ها و تردید‌های‌شان، زخم‌ها و رنج های‌شان؛ ناگهان نیازی به تحمل نیست. جای صبوری را مهر می‌گیرد. دوست‌شان داری، بخاطر همه‌ی آنچه که با تو کرده‌اند یا برایت نکرده‌اند بخشیدی‌شان و این بخشایش نه به حکم اخلاق و وجدان که صرفن بخاطر درک این است که آنها هر آنچه از دست‌شان بر می‌امده انجام داده‌اند. پذیرش اینکه والدین تو پیش از پدر یا مادر بودن، خود آدمیانی با هزاران آرزوی بربادرفته و زخم خون‌چکان‌اند، تصویر رابطه را دگرگون می‌کند.


۵- و بعد باز ستایش‌شان خواهی کرد. بخاطر اینکه به رغم تمام زخم‌ها و درد‌ها، فراموش نکرده‌اند که مادر و پدر تو اند. چون دوستت داشته‌اند، برای تمام عمر. زیرا هر چقدر هم ناامیدشان کرده باشی باز هم شیفته تو‌ هستند حتی اگر هرگز ابرازش نکنند. آدمی در جریان این رقص زندگی احتمالن درک خواهد کرد یک به یک رویاها را از دست دادن تا چه حد دشوار است و حتی بد‌تر از آن به آرزوها رسیدن می تواند در بطن خود چه ملال مهلکی به همراه داشته باشد. به خودت نگاه می‌کنی و می‌بینی در لحظه لحظه‌ی این کشمکش حتی قادر نبوده‌ای خودت را دوست بداری اما آنها، مادر و پدر ما، این همه را تاب آورده، همیشه دوستمان داشته‌اند و همین قابل ستایش‌شان می‌سازد


۶- از ستایش شروع و به ستایش ختم خواهد شد اگر و فقط اگر به وقتش طغیان کنی و در طغیان چنان تند نشوی که تحمل از کف بدهی و شفقت باز نیابی...سیکلی که آدم‌ها مقابل والدین‌شان طی می‌کنند غریب است 

26 comments:

  1. آدمی زاد اگر درست تربیت شود  در ستایش بالغ می شود و کیفیت ستایش ایشان  از " ادب " به سمت " وقوف"  میل می کند.
    این سیکل پر از  لحظه های غلط است و نمی توان حتی به همان گوشه که شما " درست " خوانده اید هم درست اطلاق کرد.  جسارتا چون در شماره دوم حرف از " طغیان درست " زده بودید وارد زاویه ی " درست و غلط " شدم و خواستم بگویم که سیکل ارتباطی صحیح این گونه نیست و در یک شکل غیر صحیح " درست " وجود ندارد که بخواهد در حالت خاصی طغیانش درست خوانده شود. در این سیکل همه چیز غلط است. ستایش اول و طغیان و تحمل و شفقت و ستایش دوم با درصد  غلظت بالا ایراد دار است . کاستی عمده طی کننده گان این سیکل - در تمام مراحل - عدم وجود وقوف ممتاز و عقل آشنا است.
    البته این سیکل واقعی است و احیانا فراوانی دارد و نمی شود منکر بودن آن شد.
    همیشه واقف و موفق باشید.
    سال نو شما مبارک.

    ReplyDelete
  2. فکر می کنم یکی از فاجعه ترین اتفاقاتی که توی زندگی من افتاد شکسته شدن این بت ها بود.
    احساس می کردم توی فضا معلق هستم و پشتم خالیه.
    وحشتناکه.

    ReplyDelete
  3. به هر تقدیر وقتی می فرمایید : "... درست طغیان کرده باشی. یعنی به تمامی و کامل طغیان کرده باشی" ... قطعا منظورتان همین است که در ذیل نظر بنده فرموده اید... اما به بنده حق بدهید که بر پایه ادبیات غالب متن تان " درست " را " درسته و شش دانگ و تمام و کمال و به تمامی و یا تمام قد و یا صد در صد و یا ماکزیمال " منظورشناسی نکنم.
    کنشی که لفظ " درست " در متن شما به دنبال داشت، به دلیل تنها ماندن عبارت " درست " در این متن همان معنی متضاد " غلط " را ایجاد کرد. عبارات در وقت تنهایی همان معنا را منتقل می کنند که فرهنگ لغات می گویند.
    شما را به این وجیزه - که نگاشته ی شخصی جز بنده است - مهمان می کنم :
    http://linguist87.blogfa.com/post-271.aspx

    ReplyDelete
  4. دیشب خواب دیدم پروانه شدم....
    نمی دانم.....نمیدانم شاید فقط دیشب بود که خواب نبودم
    این تفکریه که خیلی آدما اون رو باور دارند
    آره زندگی خوابی بیش نیست شاید فقط یه بار از خواب بیدار شی...

    منتظرت هستم...زود بیا

    ReplyDelete
  5. آقای دیوانهMarch 27, 2010 at 12:44 PM

    تو محشری ارباب!!!محشر....
    من الآن توی گام سومم

    ReplyDelete
  6. تکه ی دوم ( آخر )
    ... در متن شما - که یک تحلیل اخلاقی و رفتارشناسانه است - عبارت " درست " با کاربرد " به تمامی و کامل و بی نقص " ایجاد معنی نمی کند. فی الواقع منظور شما  - بنا به گفته خودتان - بیشتر مربوط به " وزن " است . یعنی عبارت مترادف  " درسته " ... اما هم متن شما یک متن اخلاقی است که قضاوت را در چند قدمی خود دارد و هم عبارت درست در مفهوم لغتنامه ای آن اساسا دلالت بر وزن نمی کند . لذا درست علیرغم اینکه در لغتنامه به معنی کل آمده اما در فحوای تمام مثال ها شما ارزشگذاری اخلاقی را متوجه می شوید .
    مثلا اگر بگویند  : درست رختها را بشور ... منظور این است که با کیفیت بالا  رختها را بشور نه اینکه : همه رختها را بشور ... درست به معنی تام و تمام و بی عیب و نقص است ... استفاده از عبارت درست برای رفتاری مانند طغیان " درست " نیست .
    موفق باشید و ببخشید

    ReplyDelete
  7. آی گفتی.....
    من هم فرزندم توی مرحله 2 است و منو بیچاره کرده ..واقعا نمیدونم چه رفتاری باید باهاش داشته باشم...

    ReplyDelete
  8. به نظرم این سیکل تو همه جای دنیا به خصوص تو ممالک خیلی مترقی و مدرن هست. اینی که ما تو این دی وی دی می وی دی ها دیدیم بچه های ممالک مترقیه هم زرتی می زنن تو طغیان و مجرد زندگی می کنن و سوا می شن و آخرش می رن تو کار بیگ فیش بازی و قلمبه شدن محبت برا مامان بابا ...

    ReplyDelete
  9. 70-80 درصد مشکل اینه که ذات ما شرقی ها دموکرات فکر نمی کنه

    ReplyDelete
  10. آقای ایرانی ، لطفا باهاش دموکرات برخورد کن.
    بزار مسوول زندگی خودش ، خودش باشه.
    بزار این جمله رو با تمام وجودش احساس کنه که
    "مسوول تمام موفقیت ها و مخصوصا شکست های زندگی خودم ، فقط خودم هستم"
    هر وقت آدم به این احساس دست پیدا کنه ، آزاده بودن رو میتونه شروع کنه

    ReplyDelete
  11. آخه سیاوش جون
    بدبختی که یکی دو تا نیست . آدم به فرمایش شما دموکرات هم بشه و بذاره مسئول زندگی و شکست های بچه خودش باشه پس فردا که رفت شکست خورد بر می گرده میاد شاخ می شه و یقه مون می کنه و می گه شماها منو ول کردین به حال خودم ... می شینه میگه ما ننه بابای دانا و حسابی نداشتیم و بدتر کینه ای و ناراحت و خشمگین و ناراضی می شه ...
    می گم اینو چی کار کنیم سیاوش جون ؟...  اینم لطفا بگو ...

    ReplyDelete
  12. 139..
    سلام بر امیر حسین عزیز
    سال نو مبارک
    میدونم تبریک 8 فروردین از فحش بی ادبی هم بدتره
    اما زودتر نش

    یادت هستیم
    ارادت..

    ReplyDelete
  13. چقدر قشنگ نوشتی...
    سال نو مبارک باشه .سال خوبی داشته باشید..

    ReplyDelete
  14. فقط می توانم بگویم احسنت آقای نویسنده! وقتی می رسد که همه ی آنچه را زمانی بی مهری یا کوتاهی یا نادیده گرفته شدن می دانستیم می بخشیم و درک می کنیم چرا که می دانیم آنها نیز وارث همه ی ناکامی ها و رنج های کودکی خود هستندپس ستایش خاتمه خواهد بود حتی اگر فرزندان طلاق باشیم...

    ReplyDelete
  15. چه درست نوشتی و همه ما اگر تا 50 و 60 هم برسیم و آنها زنده باشند همچنان این داستان ادامه دارد!
    و واقعا درست گفتی که همیشه دوستمان دارند!

    ReplyDelete
  16. بسیار زیبا توصیف کرده بودید ممنون
    می گم نمی خواهید یه عیدی به ما بدید و باز اون shared items هاتونو  بذارید اون گوشه؟؟ موجب امتنان خواهد بودا !

    ReplyDelete
  17. Amir hossein jan salam..
    nemidoonam man o be yad dari ya nah??
    saale no mobarak bashe ..omidvaram saale khoobi dashte bashii
    :)

    ReplyDelete
  18. کملک(پرنده ی دشت)March 28, 2010 at 7:57 AM

    نداشتنشون آدم رو زودتر به این گام آخر می رسونه که می فهمی اینکه همیشه باشه بی منت با همه ی بدیهات دوستت داشته باشه یعنی چی ... و من خوشبختانه یا متاسفانه فکر کنم یه چند سالی زود به اون سیکل آخر رسیدم ...
    مثل همیشه تحلیلت خوب بود....

    ReplyDelete
  19. ممنون سیاوش جانم:
    با تشکر ازمدیر عزیز وبلاگ بابت مهیا کردن ابن فضا...درست که میگی به هم جواب ندین  ولی همین سوال وجوابها هم خالی از لطف نیست....

    ReplyDelete
  20. من امروز با بازگفتن این مطلب برای یک مادر دلشکسته قلبش را به درد آوردم.
    چقدر مادر یا پدر بودن سخت است و صبوری طلب می کند.

    ReplyDelete
  21. جالب بود.اصلا "غریب بود"

    ReplyDelete
  22. سلام. خیلی خوب نوشتین و خیلی خوب توصیف کردین حالتهای درونی آدمها رو
    من چند مرحلش رو تجربه کردم.. برام جالبه که شاید حالتهای من یک حس عمومی و مشترک بین خیلی هامون باشه

    به هر حال ممنونم..

    ReplyDelete
  23. عالی بود واقعا

    ReplyDelete
  24. سلام عالی بود

    ReplyDelete
  25. نمیدونم این پست اشک همه رو درآورده یا فقط مال منو، اما تا حالا کسی اینجور تمام روح و روانم رو بهم نریخته بود . اما بخاطرش از وبلاگ صاحاب متشکرم، بهم ریختنی ی ی بود بسیار بجا و درست و شورانگیزو....

    ReplyDelete
  26. سارا سراییMarch 31, 2010 at 12:43 PM

    من بیشتر از همه ی نیاکانم برای وجود خدا دلایل اندیشیده ام با این همه  قضا می شود همه روزه نماز هایم .../ حسین پناهی

    ReplyDelete