Tuesday, April 17, 2012

هماغوشی

چیز غریبی باید در هماغوشی باشد. پدیده‌ای غیرانسانی یا بهتر بگویم فرا-انسانی. این روزها به گونه‌ای شهودی فکر می‌کنم عشق‌ورزی را نمی‌شود فقط به یک هم-تن بودن تقلیل داد. نمی‌شود که آن را به یک ماجرای فیزیکی تقلیل بدهیم رازی در هماغوشی دو انسان هست که فراتر از بدن‌هایشان عمل می‌کند. تصویرم هنوز به تمامی شفاف نیست، نمی‌دانم این راز چگونه قابل درک یا گشایش است فقط می‌دانم انگار هر بار که تن‌به تن می‌شوی با کسی، انگار نه فقط تن که روح و روانت نیز به او و با او آغشته می‌شود. هر بار که از شریک تنت جدا می‌شوی چیزی از او را با خود می‌بری و چیزی را برایش به یادگار می‌گذاری: یادگاری که ذهن خوداگاه آدمی نمی‌ داند نور است یا تاریکی؛ خیر است یا شر.همان میراث غریبی که در اکثر فرهنگ‌ها؛ آیین‌ و مناسک مشخصی  برای محافظت از روان آدمی برابر تاثیرش ایجاد و خلق گشته است. . شاید اصلن به همین دلیل باشد که هماغوشی در اکثر فرهنگ‌ها تا آنجا که من جستجو کرده‌ام ، چه وقتی که تسهیل و تشویق می‌شود و چه هنگامی که منع و دشوار می‌گردد، رازی و مناسکی با خود دارد. انگار آن مناسک و آیین محافظ روان آدمی است برابر تجلی خدایان پنهان درون تن...بعد حالا همین قصه را بگیر و بیا تا انسان مدرن که کارش راز-زدایی از جهان است و به کسوف معنا مبتلا. اینطور می‌شود که به باورم ما برابر نور یا تاریکی پنهان هماغوشی بی هیچ محافظی تنها می‌مانیم و هزینه می‌دهیم. یادت هست که برایت گفتم نور یک وقت‌هایی شر تر از هر تاریکی است؟  

1 comment: