Wednesday, January 6, 2010

به ما گویی که سرگردون چرایی

کلمات می گریزند از من، جز هنگامی که می خواهم از تو بنویسم. رهایم کنی می خواهم فقط از تو بنویسم... رهایم کنی چگونه از تو بنویسم؟


واژه ها وارد ذهنم می شوند، به سان سردارانی سرکش تا سرود ستایش تو شوند. لغتها، لاغر و خمیده خارج می شوند از ذهنم چون لایق تو نیستند انگار...انصاف بده  از کجای جهان، از کجای جهان جستجو کنم جمله ای را که وصف دو چال گونه ی تو باشد وقتی که می خندی؟


کلمات می گریزند از من، هنگامی که می خواهم از تو بنویسم. حروف بیتوته می کنند میان حیرت و حسرت ، تاب تحمل تو شدن ندارند. انگار تو را نباید نوشت، باید که فقط نگریست.

No comments:

Post a Comment