دستم را بگیر...
کلمات تو مادرند. امید از آنها زاده میشود، شادی، رنج، دوری. کلمات تو مادرند، همهی جهان من این روزها از کلمات تو زاده میشود.
دستم را بگیر...
تولد، مرگ و زندگی که رازیست میان این دو. دستم را دوبار میفشاری: به دنیا میآیم، میمیرم و زندگی همان لحظهی کوتاه میان دستان توست.
دستم را بگیر...
چشمانت باران، روحم زمین؛ لبخندت خورشید، نگاهم آفتابگردان...بقیه ندارد، شعر تویی؛ اینها فقط بهانهاند تا من حسرتم را برای دستانت، عطشم را برای کلماتت، پنهان کنم.
دستم خواهش...دستت زندگی... کلماتت مادر...نگاهت شعر...دستم را بگیر
No comments:
Post a Comment