سلینجر برای من هم نویسندهی مهمی بوده، ناتور دشتش جزیی از خاطراتم است. از معدود نویسندههایی است که شخصیت امروزم وامدار نوشتههای اوست. برای همین درک می کنم تاسف بابت درگذشتش را اما رو راست نمی توانم کسی را بفهمم که صبح خبر به دار کشیده شدن جوان هموطن ١٩ سالهاش را بشنود و بخواند، به چندین و چند رسانهی بینالمللی هم دسترس داشته باشد و دریغ از یک کلمه، اما درگذشت نویسندهی ٩١ سالهی آمریکایی چنان منقلبش کند که شور برش دارد و بنویسد باید کاری کرد...روشنفکری و جز خواص شدن و با یوسا عکس گرفتن، اگر آخر عاقبتش این است من همان عوام بودن خودم را ترجیح می دهم بهخدا.
صبح با همون حس بدی که وقتی میدونی باید ۱ کاری رو انجام بدی ولی دوست نداری انجامش بدی از خواب پا شدم .رفتم چای درست کردم و سیگارم رو آوردم و نشستم پشت میز که کارهام رو انجام بدم اما اینقدر بی حوصله بودم که گفتم بذار تا این سیگار تموم میشه ۱ گشتی تو اینترنت بزنم
ReplyDeleteصفحه اولی که باز کردم این جمله جلوی روم بود سلینجر هم رفت ، صفحه رو بستم ،نه هیچی حس نمیکردم ،نه غم نه تعجب ،مطلقاً هیچی،وقتی گرمای سیگار دستم رو سوزوند متوجه شدم که چند دقیقه گذشته
شاید هولدن درون من مرده که با یتیم شدنش هیچ حسی پیدا نمیکنه،شاید هم فقط یاد گرفته که بزرگ شه ، وقتی روز قبل به عکس ۱ آرش ۱۹ ساله نگاه میکنه و زار نمیزنه (بس که این روزها برای همه چی زار زده) ،اره دیگه حتما یاد گرفته که بزرگ شه
شایدم ما هیچوقت نمیتونستیم هولدن باشیم ، فقط فکر میکردیم که میتونیم
آقا ما دوست میداریم این نوشته های شما رو.
ReplyDeleteبیگانه با خود...
ReplyDeleteهی روزگار...
ReplyDeletehttp://bekhaan.persianblog.ir/post/86/ دردی نیست...
ReplyDeleteاین سنتِ ایرانیهاست، غریبه پرست بودن،، ولی من و همنسلام داریم سعی میکنیم اول از همه ایرانی باشیم و به فکرِ هموطن حالا با هرطرز فکری که هست.....
ReplyDeleteالبته من عاشق "سلینجر" بودم و اون "هولدن کالفید" با اینکه پسره بدجوری شبیه منه.... "ناطور دشت" مقدسترین کتابِ منه...
آی گفتی. دقیقا وبلاگش رو خوندم همین فکر رو کردم. من هم اینجا یه چیزی مشابه این نوشته بودم دیروز:
ReplyDeletehttp://jaayi.wordpress.com/2010/01/28/112/