خب رو راستش شرایطم دارد گام به گام تراژیکتر می شود. شرایط این وبلاگ هم ایضن. یعنی اولش سیاسی ننوشتم بعد عاشقانه ننوشتم بعد الان یکی دو روز است شعر هم نمیتوانم بگذارم اینجا از بس که فکر میکنم مثلن ذکر خیر کردن از کیکاووس یاکیده و نوشتن شعر« من تنها نیستم/ من تنها منتظرم» تا به چه حد می تواند همزمان در ذات خودش برای من تراژدی و کمدی داشته باشد. یک روز خوشتری اگر عمری بود من حتمن این روزهایم را خواهم نوشت دور هم بخندیم. الان واقعیتش دلش را ندارم به من بخندید یا حتی خودم به خودم بخندم. عجالتن دوران، دوران زهرخند است...سادهترین راه حل شاید این باشد که من کرکرهی اینجا را بکشم پایین. یعنی واقعیتش به این قضیه دو سه هفته ای هست که دارم فکر میکنم دایمی یا موقتی تلخ مثل عسل را تعطیل کنم اما به دلایلی که کم اهمیتترینش لجبازی با روزگار است فعلن میخواهم تا جایی که از دستم بر بیاید مقاومت کنم و به رغم شرایط اسفبار وبلاگ و صاب وبلاگ، چراغ اینجا را روشن نگاه دارم.
از وبلاگ گذشته دارم فکر می کنم با خودم که بیش از هر چیزی به یک نقشهی بقا محتاجم. یعنی باید برای خودم به فکر پناهگاه باشم: هر چیزی که صدمه نزند و بشود مدتی به مددش روی آب ماند و غرق نشد. پناه بردن به کار ایدهی خوبیست بخصوص که من تا خرخره کار نیمه تمام دارم. از فیلمنامهی نیمه کاره تا مقاله ویراست نشده تا متن سمینار ناقص تا هزار و یک واویلا در همین محل کارم. پس سراغ کار رفتن و مثل تراکتور یا کمباین کار کردن، از نان شب هم برایم واجب تر است. باید بگردم یک مفر معنوی هم برای خودم بیابم. شرایطم، شرایط ایجاد درگیری های درونی مثل خودشناسی های یونگ نیست، بیشتر آرامش لازم دارم. شاید همزمانی آشکاری باشد که ناگهان دو شب پیش آزاده با کلی کتاب ذن آمد خانه و من حالا می توانم فضایی که همیشه دلم میخواست تجربه اش کنم را داشته باشم...خوشم بیاید یا نه؛ زمانه، زمانهی عسرت است. تجربه نشان داده در عهد عسرت به جای اینکه در پی رسیدن به هدفی باشی باید یکجوری تلاش کنی تا غرق نشوی...غرق نمی شوم!
با سلام به همه دوستان تی یک حادثه وبلاگ من حذف شد
ReplyDeleteدوستان و عزیزانی که منو لینک دارن لطفا" پیغام بدن تا من شما عزیزان رو لینک کنم
در کوتاه ترین زمان ممکن تلاش میکنم تا وبلاگمو باز سازی کنم دوست دار تان غریبه
نه،هر كاري ميخواي بكني،بكن. ولي اينجا رو نبند.اين يك دستوره!
ReplyDeleteامیر تو بیخود می کنی....اینجا فقط مال تو نیست..گرفتی
ReplyDeleteحق که با شماست ولی اگر این زمانهی به قولت عسرت طولانی و طولانی و طولانیتر شد چه؟ باید تطابق پیدا کرد. باید یک جوری نوشت که هم نوشت و هم خود بود و هم حاشیهی امنیت داشت. تو هم آنقدر باهوش هستی که از پس این تطابق بر بیایی.
ReplyDeleteچي بگم.منم امروز صبح به همين نتيجه رسيدم يه پستكي هم زدم و الان دارم بلا نسبت خركاري هامو تيك ميزنم فقط مفر معنوي ندارم عجالتا!
ReplyDeleteچه خوب که کامنت دونی این متن رو نبستی!
ReplyDeleteبخش اعظم این احساسات بر می گرده به وقایع اخیر...
ReplyDeleteآخه اینگار همه جایی شده
قبول داری امیر جان؟
به اشاره ی عسرت بمان امیر حسین. تنها تر نسازما را در این روزهای
ReplyDeleteخستگی و دلتنگی و بی کسی. فراسوی مرزهای مجاز به تو و بودنت و تو ها و بودنشان, من و ما محتاجیم.
ارباب بی تو سانچو هم دلش می گیره...
کلاسای تو این مایه الان چن تایی می شناسم
ReplyDeleteیه کلاس و یکی دو تا دوره رو کانون یوگا همین روزا داره برگزار می کنه
www.kanoon-yoga.com
سه تا کلاس هم هست که اندیشگاه آفرینش برگزار می کنه
http://www.bidardeli.org
مثلث پاره پاره و منفعل شده ی وجود
پروفسور مجتبی صدریا
حقيقت خود باشيم – سفری به اقلیم وجود
دکتر ناهید مختاری
عشق و شیدایی
مختاری و صدریا
اطلاعات سایتا در مورد دوره ها به روز نیست ولی شماره تماس رو سایت هست
ReplyDeleteامیدوارم فردا خیلی بهتر باشی
امیر جان امیرانه . فقط همین مونده که تو رو هم نداشته باشیم اینجا. آخه پسر خوب :مگه نمی بینی که چقدر مخاطب مشتاق داری اینجا.مگه دلت میاد؟؟ دفعه آخر باشه که ناکوک ساز بزنی مادر
ReplyDeleteامیر جان امیرانه . فقط همین مونده که تو رو هم نداشته باشیم اینجا. آخه پسر خوب :مگه نمی بینی که چقدر مخاطب مشتاق داری اینجا.مگه دلت میاد؟؟ دفعه آخر باشه که ناکوک ساز بزنی مادر
ReplyDeleteبالاخره با درد خواستن و خواسته نشدن کنار نیومدی؟ آخه پست قبلیت به نظر حال و روز بهتری داشت.
ReplyDeleteحتما 3000 نفر دیگه هم اینو بت گفتن اما آی می فهمم که چه دردی داره. که چه طوری نفست بند می یاد برای یه لحظه اش اما اون ، اون.. که اگه همه دنیا بخوانت هیچ مهم نیست وقتی اون نمی خوادت .. که یادت می ره خودت هم خودت رو دوست داشته باشی بس که هر چی می بینی نخواستن اونه ..
نمی دونم دردت اینه یا نه بالاخره .. اما اگه اینه من می فهمش.. حداقل ورژن خودمشو ..
امیرحسین
ReplyDeleteالان اشک تو چشمامه و برات مینویسم
خواهش میکنم نرو.... من هر روز به امید نوشته های تو, که مثل آب روی تن کویر جذب میشه, میام تو نت.... نرو خواهش میکنم. روی من و بقیه ساکنان تلخ مثل عسل رو زمین ننداز عزیز.....
همین
و کلن به به !
ReplyDeleteو کلن به به !
ReplyDeleteو کلن به به !
ReplyDeleteای بابا. نکن این کارو.یا حداقل رعایت حال خوانندگان خاموش رو هم بکن وقتی می خوای تصمیم بگیری. صرف بودنت و پست گذاشتنت یه وقتا به من امید می ده. امیدوارم از این مود بیای بیرون
ReplyDeleteنمی گم نرو می گم بمون! می دونیند دوستان می فهمم که همه ما اگه امیر برده ناراحت می شیم. اما خودمونو یکم جاش بذاریم گاهی آدم به مراحلی می رسه که به قول من باید تعطیل باشه.... و دوباره جون بگیره و بیاد بالا..
ReplyDeleteامیر کمی تو همین حالت گرگ و میش باش حتی اگه تو شبش بودی بیشتر !بدون صبح میاد خیلی هستن کسانی که دوستت دارن!
سخت گرفته ای....من همین دیروز داشتم فکر میکردم یک معذرت خواهی گنده به وبلاگ بخت برگشته ام بدهکارم که هی باعث تخلیه های روحی روانی شدم....هی خواستم دیلیتش کنم...یک وقتایی خرکاری ازش میکشیدم و روزی دو تا پست! یک وقتایی نابودش میکردم و یک وقتایی روزهای متمادی بهش سر نمیزدم!
ReplyDeleteغريب روزگاري و غريب لحظه هاييه. مي فهمم تمام اين حسهاي ريز و درشت اين روزها رو.
ReplyDeleteچقدر این پستت وصف الحال بود
ReplyDeleteبمونید لطفا........ تو این عصر عسرت بزرگتر از هر غنیمتید.....
ReplyDelete