١- داود مسلمی در آخرین شماره دنیای تصویر، می نویسد« برای فرونشاندن تالم روحی ناشی از دیدن«محاکمه در خیابان» یکبار دیگر گوزنها را دیدم». با خودم فکر می کنم من نیز؛ هم گوزنها، هم داشآکل.
٢- چه چیز باعث شده، دو نفر از دونسل متفاوت، پناه مشترکی برابر اندوه بیابند؟ دردی یکسان انگار ما دو نفر را و شاید بعضی دیگر مثل ما را واداشته به واکنشی شبیه هم تا دردی دور را تاب بیاوریم. چرا با دیدن محاکمه در خیابان اندوهگین شدیم؟ سادهترین جواب شاید این باشد که هرکدام ما به سهم خود خاطرات خوشی از تماشای فیلم های کیمیایی دارد تا بدانجا که برابر این نام به گونهای شرطی شدهایم. برای همین وقتی کیمیایی که نامش مترادف خوشی است در ذهن شرطی شدهی ما، فیلم بدی چون محاکمه در خیابان میسازد، ما احساس می کنیم مورد خیانت واقع گشتهایم. قرارداد نانوشتهای در ذهن ما بوده که اسم کیمیایی و احساس خوشی را مترادف هم میپنداشته و حالا آن قرارداد نقض شده است. برای همین پناه میبریم به گوزنها تا آن احساس خوشایند را در ذهن خود بازسازی کنیم. اما چرا کیمیایی؟
٣- من مهرجویی را هم دوست دارم اما وقتی او فیلم بد یا کتاب بدتری ارایه میکند خشمگین نمیشوم. چرا قصهی مسعود کیمیایی این همه فرق می کند؟ تنهایی. پاسخ شاید همین باشد. کیمیایی راوی قصهی آدم های تنهاست. قیصر، رضا موتوری، داش آکل، سید، همه و همه تنهایند مانند آدمهایی مثل من که ذاتشان تنهاست. تماشای تنهایی قهرمانهای کیمیایی جوری تسلا برای آدمهای قبیلهی من است. روایتی که یاداوری میکند هی تنها! تو تنها نیستی.
۴- قانع شدهام تنهایی سرنوشت بعضی آدمهاست. هر تلاشی برای گریختن از آن یا گریختن به آن بیهوده است، مانند آن است که آدمی بخواهد از خودش یا به خودش بگریزد. نمیشود. عمر آدمهای این عشیره صرف پذیرش این نشدن میشود: که در رنجهایت و حتی بدتر از آن، در شادیهایت تنهایی. تسلای این تنهایی همان یافتن تنهایانی دیگر مانند خویشتن است که زندگی را یکه میپیمایند. مناسک سرزمین روح این آدمها مبتنی بر تنهایی است و مرهم زخم ناشی ازین مناسک، پذیرش تنها نبودن در عین تنهایی است.
۵- کیمیایی کاهن این قبیله بود، شمن و شفادهنده. برای همین پذیرفتن نو کاریکاتورهای کاهن، به جای کهنه مینیاتورهای مومن به مناسک ایل، دشوار است. رنجش ما شاید ریشه در این حقیقت دارد که تصویر تنها نبودن تنهایان مخدوش شده است. کیمیایی شاید مقصر نیست، ما شاید خیلی تنها شدهایم و تصویر تنهایی مان دیگر غیر قابل ترسیم است. تن ها تر شدهایم شاید.
پی نوشت: عنوان شعری است از مارگوت بیکل با ترجمهی احمد شاملو
خیلی خوب می نویسی ها دیگه دارم میحسودم
ReplyDeleteمحاکمه در خیابان رو ندیدم، البته به پیشنهاد دوستان که گفته بودند دیدن ندارد...
ReplyDeleteدارم به این فکر می کنم که با فرض درست بودن نظریه شما، چقدر آمار تنهایان بالاست.
آه باز هم قصه تنهایی این نسل.....
فکر کنم جنس تنهاییهامون فرق کرده. آدمهای کیمیایی قبلا تنهایی براشون یه جور فضیلت بود خودخواسته بود. اما حالا انگار تنهاییشون یه جور اجباره درست مثل خود ما
ReplyDeleteامیر جان دیره ولی می خواستم نظرت رو در مورد حکم و رئیس بدونم...
ReplyDeleteاشکمان را درآوردی پسر! گمانم از یک عشیره ایم و از این جمله ات خیلی لذت کردم، شاید از آن جنس لذت هایی که آنها که ذاتشان تنهاست، بیشتر تجربه کرده اند! "تسلای این تنهایی همان یافتن تنهایانی دیگر مانند خویشتن است که زندگی را یکه میپیمایند.مناسک سرزمین روح این آدمها مبتنی بر تنهایی است و مرهم زخم ناشی ازین مناسک، پذیرش تنها نبودن در عین تنهایی است."
ReplyDeleteشاید هم به این دلیل است که کشفیات من تا کنون بیشتر از این جنسند: هدایت، داش آکل، بیگانه،آلبر کامو، نیچه، نیما، شب های روشن، شب یلدا و شاید هم تو!(گفتم بگم شما، گفتم هم عشیره ایم، این حرفا رو نداریم!)
اگه میخوای یه خلسه خوب و ناب رو تجربه کنی توصیه میکنم"تنها دو بار زندگی میکنیم"رو ببینی.....یه هفته هست که مدام تو فکرم میچرخه........دیدن هم سرنوشتها خودش تسکین دهندست......
ReplyDeleteمطمئن نیستم از قبیله تنهایان باشم چون همیشه این حس افتخار به تنهایی-افسردگی دیوانهام میکند.
ReplyDeleteوقتی همه خواب بودیم؟
ReplyDeleteمن که خیلی بهم برخورد وقتی این مثلن فیلمُ دیدم... تو ذوقم خورد... بعد بیشتر که باخودم فکر کردم دیدم آدمای دور و برِ کیمیای بیشتر از خودش در این ضعف مقصرند ، وقتی هرچی میسازه هی تعریف میکنند و نمیان بگن:" آقا این فیلمی که ساختی خوب نیستی یا حتی افتضاحه به این دلایل " خب اون بنده خدا فکرمیکنه واقعن چیزی که ساخته خوبه.... میدونید دردِ جامعه ی ما اینه که خیلی زود آدمارو از فرش به عرش میبریم بعد که طرف خطاهایی کرد نمیدونیم چطور بهش بگیم ....
ReplyDeleteبه نظرم کیمیایی بعداز انقلاب فیلمِ چشمگیری نساخته...
بسیار خوب و زیبا نوشتهای کاریکاتورها و مینیاتورها توصیف فوقالعادهاییه
ReplyDelete"...گه گاه آن را بجوی و تحمل کن
و به آرامش خاطر مجالی ده"
دلم برای تنهایی های ذاتی به درد میاید و بیدرمانیاش دردیست مضاعف شاید تنها تسکینش همین باشه که گفتی آدمهای تنهای دیگری را بیابیم تا یادمان نرود در این بیماری مادر زادی تنها نیستیم چقدر گریه کردم و هیچ اتفاقی نیافتاد!...