در ادامه ی نهضت سوتی می دهم پس هستم؛ نگارنده دقایقی پیش جلسه ی رضایت بخشی با مدیریت محترم عامل پشت سر گذاشت، سپس از جا برخاست، تشکر کرد و به سمت در اتاق رفت، در بسته را کوبید و کمی منتظر شد، بعد ناگهان یادش آمد که خیر سرش دارد خارج می شود نه وارد و نیازی به در زدن نیست. حضار در جلسه ازین حرکت فرخنده به وجد آمده فضای شاد و دلپذیری بر شرکت حاکم شد. پایان متن!
دلت شاد باشه جوون که یک شرکتی رو شاد کردی.
ReplyDeleteبعضی وقتا پیش میاد..من همیشه اینطور وقتا به خودم میخندم!
ReplyDeleteیه همکار دارم که هرکی هر اشتباهی بکنه و حتی اگه غریبه باشه بهش می گه "عاشقی"؟؟؟
ReplyDeleteداد از دلدادگی! البته باز تو یه عذر موجه داری, بنده ی حقیر که شکر می ریزم تو قوری بعد میگذارمش تو یخچال قطعا"...!
ReplyDeleteپست بالاییت هم مثل همیشه آدمو به هوس عاشقیت! میندازه و ...
تو شاهکار هستی! تقریبا یه چیزی تو مایه های خودم :))
ReplyDeleteدر مورد پست بالایی شما باید بهتون تبریک بگم.. شاید بعضی فکر کنند که شما الان در حالت عاشقی و التهاب قرار دارین ولی به نظر من شما الان در حالت آرامش هستین آرامشی که بعد یک توفان عظیم بوده با یک ذهن بسیار رها... شما الان رها هستین..فقط یک ذهن آزاد میتونه به این زیبایی احساس خودش را بیان کند بدون هیچ حجابی.
ReplyDeleteامیر عین همین تجربه رو من داشتم!!!!!!!!!!
ReplyDeleteپست بالا هم محشر بود!
دلم کباب شد... می دونم چی کشیدی اون لحظه .
ReplyDeleteیه بار یه همچین بلایی سرم اومد تا مدت ها یادم می اومد از خجالت سرخ می شدم...........
دیگه مطمئن شدم که عاشقی....
ReplyDeletehttp://omid.lavasani.com/
ReplyDeleteجالب بود
ReplyDeleteاگه من اونجا بودم حتما از خنده غش میکردم
گیج می زنی این روزها
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteانسان بس جالبناکی هستید
!!!
موفق باشید
زندگی اگر همین لحظه هایش نباشد به مفت هم نمی ارزد!
ReplyDeleteچقدر کار خوبی کردی سوتی دادی منم از خوندنش خندیدم .این روزا کم پیش میاد کسی واقعا برای یه موضوع خنده دار بخنده.اینروزا شاید گاهی بخندیم اما به چیزهایی می خندیم که خیلی تلخ هستن طوری که از تلخی شنیده ها و دیده هالبامون کج و کوله میشه اونوقت دیگران فکر میکنن داریم میخندیم
ReplyDelete