١-دیوانهسازها. آنها که هری پاتر خواندهاند میدانند از چه حرف می زنم. برای آنها که نخواندهاند هم توضیح میدهم که در جهان جادو، موجوداتی هستند به نام دیوانهساز. وقتی آنها به کسی نزدیک میشوند فرد غمگین و افسرده میشود، احساس بیارزشی می کند، رویاها و امیدهایش را از دست میدهد، هیچ چیز شادش نمیکند و اگر نتواند به موقع برابر نزدیک شدن دیوانهساز از خودش دفاع کند موجود اهریمنی او را گرفته و لبانش را میبوسد، بوسهای مرگآور که هر چند فرد را به صورت فیزیکی نمیکشد اما باعث میشود او روحش را برای همیشه از دست بدهد و مابقی عمرش را با حیاتی گیاهی به سر برد. دیوانهساز ها با آن بوسه انگار ار-گا-سم را تجربه میکنند برای همین همیشه شهوت بوسیدن آدمیان را دارند.
٢- سپر مدافع. جی کی رولینگ یادمان داده که چطور برابر دیوانهسازها از خودمان دفاع کنیم. بر طبق آموزه های او، آدمی باید بر درخشانترین و بهترین خاطراتش متمرکز شود. ذهن را از هر ایدهی منفی خالی کرده سپری جادویی به سمت دیوانهساز بفرستد. سپری از جنس یادگارهای خوشایند روح که اهرمن را دور نگاه دارد. یادتان هست که هری پاتر به مادرش فکر میکرد، به پدرش، سیریوس بلک و آن گوزن بزرگ طلایی را به جنگ دیوانهساز ها می فرستاد؟
٣- آزکابان. خوشمان بیاید یا نه درهای آزکابان باز شده است. مرگخوارها بیرون آمدهاند و مشغول هدایت دیوانهسازها به سمت تکتک ما هستند. دشمنی آنها با شعر، شور، شراب، ترانه، زن، ساز، رنگ و خلاصه هر چیزی که بوی زندگی بدهد آشکار است. انتظار شفقت از آنان نباید داشت بلکه باید برای دفاع برابر هجوم دیوانهسازها آماده بود. تنها چیزی که در دستان ماست رویاها و امیدواریهایمان است. تنها چیزی که میتواند برابر این سیلاب ویرانگر نجاتمان دهد از غرق شدن، خاطرات خوش و لحظههای لذتبخش زندگیاند. پناه ببریم به خوشیهایمان، به دوستت دارمهای بیگاه، به رفاقتهای راستین، به هر چه که در این جهان جنونزده بوی زندگی بدهد. وقتی برای تلف کردن نداریم. مه دیوانهسازها دارد همه جا را فرا میگیرد. باید به لحظههای خوشایند زندگیمان مانند حبل المتینی متوسل شویم. از خوشی، شادی، عشق؛ نترسیم،شرمنده نباشیم، پرهیز نکنیم و یادمان باشد مردگان این سالها، عاشقترین زندگان بودهاند. به یاد عشقشان به زندگی، به مدد هر چیز کوچک، هر چیز پاک، سپرهای مدافعتان را بسازید، آینده همیشه از آن عاشقان است.
واقعا همينه اميرحسين.ادبياتت روشت براي گفتنش خيلي عالي بود.فوق العاده
ReplyDeleteامیر جان "تو طبیبی. نمی دانم که این را میدانی یا نه .ولی تو طبیبی به خدا . من از دیروز از همه کار های روزمره معمولی شر منده بودم .دیشب موقع خوابیدن . وامروز وقت نهار خوردن .. ..ای خدااااااااا
ReplyDelete100تا لایک رفیق
ReplyDeleteاین جور یادداشتهایت را دوست دارم، معرکهاند. از فیلمها و کتابهای پل میزنی به دنیای خودمان.روزمان را میسازی...
ReplyDeleteخیلی عالی نوشتی
ReplyDeleteچند بار خوندم پستتو اما هنوز هم احساس می کنم حرفای بیشتری توی ابن جمله ها نهفته است
باز باید بخونمش......
ای وای و فغان
ReplyDeleteالان است که محکوم شوی به خز بودن و جواد بودن برای مطالعهی هری پاتر عزیز.
واقعا فوق العاده بود منم از دیروز شرمنده زنده بودنم بودم و الان نوشته ات کلی امید داد. عالی بود عالی
ReplyDelete<" مردی سالخورده را دیدم. گفت" چراغ های این جشن یک به یک خاموش می شوند, باید به عقب بازگردیم". چیزی نگفتم. اغلب اوقات چیزی برای گفتن نداریم. اما من به عقب بازنخواهم گشت. جشن تازه شروع شده است. مقابل من, تلاش من, آرزوهای من و تمام امیدهایم قرار گرفته اند ... باید پروانه شد."> کریستیان بوبن
ReplyDeleteخیلی دلنشین و زیبا می نویسین.
آخ که چقدر راست میگی... اونقدر که منو از گودر کشوند اینجا تا بگم قلمت گرم و دمت سبز، و بگم این پستت رو به همه ی دوستای غیر گودریم میل کردم تا اونهام مث من یهو کلی انرژی بگیرن و له نشن زیر بار اینهمه فشار.
ReplyDeleteمیدونی من فکر میکنم این قصه حالا حالاها ادامه داره،،، اگر قرار بود ذره ای فقط ذره ای نزدیک بشه به اون چیزی که همه ی ما آرزو داریم تو این 6 یا 7 ماه باید کورسویی دیده میشد.... کاش میتونستم خیلی خیلی واضحتر دلایلم رو برات بنویسم... نمیدونم
ReplyDeleteجالب،مهیج و امیدوار کننده بود.
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteفقط می تونم بگم این خلاقیتت معرکه هست .
منم منم. یعنی منم همه اینایی که همه گفتند
ReplyDeleteامیدوارم آخر داستان ما هم مثل آخر هریپاتر باشه. بالاخره هری موفق بشه لرد سیاه رو از بین ببره. فعلا قسمتهای تاریک ماجرا مثل ماجراهای هری شده. دامبلدورمان هم که رفت.
ReplyDeleteامیر جان من همیشه خواننده خاموش وبلاگت بودم اما این پست این قدر عالی بود که خواستم بهت بگم خیلی خیلی خوشحالم وبلاگستان آدم هایی مثل شماها رو داره. کاش همه مان سپرهای مدافعمان را بسازیم. الان امید بهترین سلاحه.
ReplyDeleteسلام از خوانندگان خواموش وبلاگتان هستم اما این ژست آنقدر به جا و دقیق و به روز بودن که یک دست مریزاد دارد.
ReplyDeleteدست مریزاد
هری پاترو دیدن دیوانه سازها مثل ما و بیست وسی و ....
چقدر بعد از دیدن نود سیاسی-دو که باعث شده امروز از صبح اشکهام بی اختیار سرازیر بشن این نوشته پر امید به دل نشست.... نوشته هایی از این دست تو این روزهای بد چقدر مرهمند...مرسی طبیب حاذق
ReplyDeleteچقدر قشنگ از همه چیز درس می گیری امیر حسین ... عالی بود ...
ReplyDeleteباز هم لطیف و امیدوار ممنون از این عاشقانه ها
ReplyDeleteبعضی چیزا رو آدم می دونه. بعضی چیزا مثل همین داستان دیوانه سازا تومون ریشه کرده بوده و ما ازش غافل بودیم. نوشته تون خیلی عالی بود. برای ماها که با هری پاتر زندگی کردیم.
ReplyDeleteآقا با اجازه و البته با ذکر منبع در فیس بوک share کردیم. این روزا همه به چنین نوشته هایی احتیاج داریم
ReplyDeleteleave fantasies, do something
ReplyDeleteآقا خيلي خوب اومدي، يه چند روزي بود كه داشتم به اين موضوع فكر ميكردم.
ReplyDeleteآنها با شعر، شور، شراب، ترانه، زن، ساز، رنگ و خلاصه هر چیزی که بوی زندگی بدهد دشمند...خب چرا مرد را جا انداختيد؟ مرد هم از نمادهاي زيباي زندگي است به خدا
ReplyDeleteلذت بردم
ReplyDelete