نازنین بود. این را بی اغراق می گویم کم آدم دیدم در زندگیم که انقدر نیک باشند. اواخر تابستان 77 با دوستی دستمان را گذاشتیم توی جیبمان و رفتیم دفتر دایرة المعارف تشیع در خیابان فلسطین. با مهربانی پذیرفتمان و به هر دویمان کار داد: شدیم مدخل نویس غیر حضوری دایرة المعارف تشیع. اولین مقاله ای که برایشان نوشتم را یادم هست: شاه سلیمان صفوی، کارم را بردم تحویل دکتر صدر حاج سید جوادی دادم که به اتفاق بهاالدین خرمشاهی و کامران فانی ویراستاران ارشد تشیع بودند. یادم هست که خانم محبی کار را دید، پسندید و با آن لبخند مهربانش گفت «حضرت علی می زنه پس سر شما جوونا که بیاین اینجا کارش زمین نمونه»
برای همه ی آدم های آنجا مادر بود، حامی، مشاور و غمخوار. یکبار در میانه ی هنگامه بگیر و ببندهای فعالان ملی مذهبی، دکتر صدر را هم گرفته بودند. پرسیدم نگرانید؟ گفت نه وقتی توی زندان است خیالم آسوده تر از وقتی است که بیرون است. یادم هست که بخاطر حضور دکتر سیدجوادی و یوسفی اشکوری چقدر به او فشار می آوردند. اسم دایرة المعارف را هر کس که می شنید فکر می کرد چقدر باید نورچشمی باشیم اما خانم محبی ریالی مدیون هیچکدامشان نشد. خانه اش را فروخت و خرج دایرة المعارف کرد. وقتی یکی از والامقامان پیغان فرستاد که فلانی اگر عذر این دو سه نفر را از مجموعه اش بخواهد حمایت مالیش می کنیم درجا جواب داد به حضرتش بگویید من دکتر صدر حاج سید جوادی را از همه ی شما مسلمان تر یافته ام اینجا را هم حضرت علی می گرداند نه شما
ظهر خبر را که خواندم یادم آمد چقدر خودش را به آب و آتش زد که برایم کار دایمی پیدا کند، چقدر به رغم همه ی سختی ها سر وقت زنگ می زد که پسر بیا پولت را بگیر، چقدر تکیده شده بود وقتی سال قبل در نمایشگاه کتاب دیدمش و هیچ از بیماریش نگفت فقط به من گفت زرنگ بودی که از نوشتن نان خوردن را رها کردی و نمی دانم حسرت را توی چشم هام دید که حرفش را ادامه نداد یا نه
حیف شد، حیف بود، حیف شد...نازنین نیک انسانی بود. روحش شاد!
آری، روحش شاد....
ReplyDeleteخاک اشارتیست به آرامش...
ReplyDeleteخصوصیاتش مرا به یاد عزیز انداخت که در سوگش تنها جمله ژان کریستف تسلایم داد:
ReplyDeleteدلم می خواست گوری باشم که در می بایدتو را دفن کنند...
شاد باشید
ظاهرا این شعر شاملو واسه تولد آدماس. اما بدجور مصداق داره واسه مرگ بعضی از آدما :
ReplyDeleteکه میلادت نزول خجسته باران باد
بر تشنگی خاک
و طلوع آفتاب
بر سماجت ظلمت.
شکوفه تبسمی
بر لبان دلتنگی
و جلوه ستاره یی
در مه گرفتگی این افق
خدایش بیامرزاد...
روحش شاد.چقدر "انسان"از دست دادیم امسال
ReplyDeleteسپاس خیلی سپاس که گرچه دیر ولی امروز ما را با وجود ایشون معرفی و آشنا کردی.
ReplyDeleteمی گم چهره ات نورانیه امیر جان ها چون برای "علی" و تشیع هم زحمت کشیدی. دارم جدی می گم خوشحالم بابت تواناییهات. دست علی به همرات
خدا بیامرزدش
ReplyDeleteهمه روز روزه بودن
ReplyDeleteهمه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن
سفرحجازکردن
به خدا هیچ یک را ثمر آنقدر نباشد
که به روی ناامیدی.. در بسته باز کردن
روحش شاد..
ReplyDeletehttp://apocalypse.blogfa.com/post-146.aspx
ReplyDeleteسالهایی که دکتر صدر خانه نشین نشده بود و برای دیدارش به دفتر دایره المعارف می رفتم گاهی فرصتی پیدا می شد تا با خانم محبی هم کلام بشم
ReplyDeleteبه دکتر صدر علاقه ی ویژه ای داشت. اخلاق پیرمرد را خوب میشناخت و برای ما هم تعریف می کرد که یاد بگیریم
از اینکه پیرمرد را تنها کسی یافته بود که با انقلاب نه تنها به اموالش اضافه نشده بود بلکه از آن کم هم شده بود
یا دیدگاهش در مورد خلخالی که او را صادق تر از دیگرانی دیده بود که نه به خاطر حقیقت از گذشته خودشان فاصله گرفتند تنها رنگ عوض کرده بودند تا دکانی باز کنند
روحش شاد
ستاره های زمین نمی میرند فقط میروند آسمان را روشن تر کنند .
ReplyDeleteروحش شاد
میشه اینجوریم زندگی کرد، آره میشه
ReplyDeleteروحشم که شاده، معلومه