دهه جهنمی شصت...چرا فکر می کردم دیگر گذشتهایم از سال شصت؟...چرا فکر می کردی دیگر محال است یک روز بنشینی روی صندلی و به دوستت توصیه کنی «اصلن یه مدت از تهران بزن بیرون» و دوستت شماره آدم های نزدیکش را بدهد برای وقت مبادا...مبادا شده هر روز و هر ساعتمان.
آخ
ReplyDeleteمن هم دلم می خواهد برگردم عقب . دور از تمام این غم های ِ بزرگ و عجیب . بعد یکی که نمی دانم کیست . دستش را بگذارد روی شانه ام و بگوید : " هی غصه نخور من هستم . "
هه !
وحشت. وحشت سرد و گس سمی.
ReplyDeleteنه :((
ReplyDeleteدوران بیم و امید است...
ReplyDeleteاز نگاه یاران به یاران ندا میرسد
ReplyDeleteدوره رهایی رهایی فرا می رسد
این شب پریشان پریشان سحر می شوی
روز نوگل افشان گل افشان به ما میرسد
خبر داری دزد دوچرخه بالاخره پیدا شد و مرد دلقک....
ReplyDeleteبه فردا فکر می کنم و به گرم پوش برای علیمحمد و بچه هایش و به زن فاحشه که.....
با مهر
این لینک را حتما" ببین. در ارتباط با همین پستت است.
ReplyDeletehttp://www.bidaran.net/spip.php?article158
خصوصی
ReplyDelete