جای شما باشم وقتی در مملکتی زندگی می کنم که آدم می تواند صبح از خانه اش بیاید بیرون و بعد با انفجار بمب تکهتکه شود یا ماشین پلیس سرقتی از رویش رد شود یا یک خری از پاترول پیاده شود گلوله را مستقیم به قلب آدم شلیک کند و برود با خیال راحت دو تا خیابان بالاتر ساندیسش را بخورد...جای شما بودم وقتی در مملکتی اینطوری زندگی می کردم هیچ لحظه ای را برای گفتن دوستت دارم از دست نمی دادم، هیچ دوستت دارمی را هم در قلبم نگه نمی داشتم، معلوم نیست فرصت دقیقن چقدر باشد...
تکبیــــــــــــــــر
ReplyDeleteشاید راست بگی!
ReplyDeleteدقيقن وقتي داشتم اون قسمت از حرفهاي همسر دكتر علي محمدي كه گفته بود تا دم در بدرقه اش كردم و برگشتم و بعد صداي انفجار رسيد، به اين فكر مي كردم كه چه خوب كه اون روز همسر خواب نمانده و بدرقه اش كرده و حتمن دوستت دارمش را ادا كرده... و ياد روزهاي خواب مانده ي خودم افتادم و ياد تمام روزهايي كه هركس از دست مي دهد براي اين اداي جمله ي دوستت دارم.
ReplyDeleteبعدش به ذهنم رسيد كه چه فرصت كوتاهي هميشه هست
یه چیزه این روزا رو علیرغم غصه ای که تو دلمه دوست دارم، همدردی همدردی همدردی......
ReplyDeletewell done! natijeye asali az talkhtarin vaghiate mojood
ReplyDeleteاین فرصت کم شامل " جواب سلام دادن" هم میشه بنظر شما ؟
ReplyDeleteولی امیرحسین من خدایی دوست دارما دوست جون
ReplyDeleteوقتی می شینم به همه چی فکر می کنم دلم خیلی می گیره..هی دلم می خواد بروی خودم نیارم و فکر کنم تقریبن همه چی معمولی ه
ReplyDeleteبله!اين اتفاقات هيچي نداشت احساسات مارو كه اينقدر شخم زد الان لبريزيم از عواطف!!!
ReplyDeleteضمنا زبون اصلي جواب كامنتارو ميدي فكر ميكني ما بلد نيستيم.ها؟ها؟!(ايكون پاچه گيري)
dustat daram ra man delaviztarin she'are jahan yafte'am
ReplyDeleteyek jomle
az yek she'ar
az Fereydun Moshiri
واقعا؟!!
ReplyDeleteشاید اصلا این بهترین کاری باشه که از دستمون بر میاد این روزا.
ReplyDeletehttp://www.asha.ir/archives/971
ReplyDeleteواسه این پست شاید بد نباشه خوندنش :)
دوست محترم!
ReplyDeleteمن در نوشتههای شما - همان مقداری که خواندهام - جز مهر و به جز امیددادن به مردم - پیامی دریافت نکردم و از این بابت ممنونم.
میماند یک نکته و آن این:
من جای این حضرات اگر بودم مینوشتم نیز که فکرهایم را از کجا بر میدارم. برزین - در پایاننامهاش ؛زندگی سیاسی بازرگان - نوشته است که سنت ارجاع به منبع در نوشتههای سدههای گذشتهی ایران وجود نداشته است و شما نمیدانید که این جمله را که فلانی گفته است، از خودش گفته است یا از کسی نقل کرده است.
و خب! نشانهی این مهم همین که سعدی گفت:
رنجوری را پرسیدند دلت چه میخواهد، گفت آنکه دلم چیزی نخواهد. و مولوی نیز همین را به بایزید نسبت داد و نوشت - در فیه ما فیه: حق تعالی بایزید را گفت : یا بایزید چه میخواهی؟ گفت: خواهم که نخواهم.
حالا معلوم نیست بایزید رنجور بوده است یا رنجور بایزید بوده است و یا اصلا رنجور بوده است طرف یا بایزید بوده است.
کاش جماعت میگفتند: دزدی فکر کردن خطاست.
این متن کوتاه نظری بود که من روی نوشتهها شما که توسط یکی از رفقا در گودر منتشر شده بود گذاشته بودم. و گفتم برای شما هم بگذارم تا حالت خاله زنکی به خود نگیرد. چه این شعر
1-
ReplyDeleteدوست محترم!
من در نوشتههای شما - همان مقداری که خواندهام - جز مهر و به جز امیددادن به مردم - پیامی دریافت نکردم و از این بابت ممنونم.
میماند یک نکته و آن این:
من جای این حضرات اگر بودم مینوشتم نیز که فکرهایم را از کجا بر میدارم. برزین - در پایاننامهاش ؛زندگی سیاسی بازرگان - نوشته است که سنت ارجاع به منبع در نوشتههای سدههای گذشتهی ایران وجود نداشته است و شما نمیدانید که این جمله را که فلانی گفته است، از خودش گفته است یا از کسی نقل کرده است.
و خب! نشانهی این مهم همین که سعدی گفت:
رنجوری را پرسیدند دلت چه میخواهد، گفت آنکه دلم چیزی نخواهد. و مولوی نیز همین را به بایزید نسبت داد و نوشت - در فیه ما فیه: حق تعالی بایزید را گفت : یا بایزید چه میخواهی؟ گفت: خواهم که نخواهم.
حالا معلوم نیست بایزید رنجور بوده است یا رنجور بایزید بوده است و یا اصلا رنجور بوده است طرف یا بایزید بوده است.
کاش جماعت میگفتند: دزدی فکر کردن خطاست.
2:
ReplyDeleteاین متن کوتاه نظری بود که من روی همین نوشتهي شما که توسط یکی از رفقا در گودر منتشر شده بود گذاشته بودم. و گفتم برای شما هم بگذارم تا حالت خاله زنکی به خود نگیرد. چه این شعر را حتما خواندهاید:
فرزندت است
در آغوشش بگیر
و الی همین طور تا این سه بند که بندهای آخر آن شعر است:
در سرزمین من
هر لحظه
شاید لحظهی آخر باشد
ما - که مینویسیم - آیا جز نوشتههایمان دارایی دیگری داریم؟
قضاوت با شما.
جوابش فقط یه علیک سلام بود :( که خورد تو دیوار
ReplyDeleteشاید توقع زیادی بوده ولی چون تو دلم مونده بود با خوندم این پست یادم افتاد که بهتون بگم...همین
ReplyDeleteامیر حسین مخلصتم در بست با این پستت.
ReplyDeleteالبته مراتب اخلاص ما تاریخی است اما این دیگه از اون پستا بود که منو ذوق مرگ کرد.
دوستت داریم امیر حسین!
ReplyDeleteبه نیابت از همه ی حرفه ای خوانان و کامنت نویسان و ناقلان اخبار و ...
خلاصه از طرف همه ی رفقای دیده و ندیده ات عرض شد!
aaali bood.
ReplyDeleteباور ميکنم نخواندهايد و یا دست كم حضور ذهن نداشتهاید. خانهی خشتی که نیست معلوم باشد. توهمات است. بله. توهم است.
ReplyDeleteو یاد ابراهیم نبوی و نوشتهی طنزش برای حمله به برجهای تجارت جهانی به خیر.
من این دو حرف چنان نوشتم که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
این بهترین توصیهای بود که تو این مدت شنیدم
ReplyDeleteبیتعارف میگم
عالییی بودددد .....
ReplyDeleteهمیشه از مطالبت لذت میبرم , اما ایندفعه بی نظیر بود. میتونی اینم اضافه کنی که شاید اگه دست دست کنید اونی رو که دوست دارید به زندون ببرند و حتی حسرت دیدنش در بیدادگاههای نمایشی هم به دلتون بمونه ....
ReplyDeleteولی بعضی وقتا هم تو همین مملکت سوژه برا خنده هم هست مثلا از کنف شدن شریعتمدار و وول وول خوردنش و کم اوردنش جلوی چشم ملت می تونی یه دل سیر بخندی, آی کیف میده. تازه رو به روش کواکبیان بود حالا تصور کن یه روز تاجزاده باشه...
ReplyDeleteمن ابا ندارم از به کار بردن این توصیف که شما از خودتان کردید. اینقدر صراحت - شکر خدا - دارم که واهمه نکنم. نیز آنچه را بار اول برای شما نوشتم - به خصوص دو خط اول آن را - بازخوانی کنید. موضع خونسردانه گرفتن البته کاری ندارد و استادش - استاد همین کار- احمدی نژاد است. اصل درون است که باید آرام باشد و شما - انشاءالله - از آن بهره دارید.
ReplyDeleteمیبخشید دوست من که حرفم را زدم. نوشتهی شما درباره سوره یوسف - که گفتید در ستایش امید است - نمکی بود که به من خورانده شد. این نمک اگر نخورده بودم جور دیگری تا میکردم.
خوش باشید رفیق.
اومدم که ازین پستت خیلی تعریف کنم و بگم که بهترین پست این چند ماهت بود و انگار که همه ی حرفها را در این چند جمله خلاصه کردی که دیدم همه نیز همین نظر را دارند حالا اضافه می کنم که جنس این دوست داشتنه یه جور دیگست حتی اگه از سر تعجیل باشه. این یعنی زندگی رو در عین جدی دیدن به شوخی گرفتنه جنسی از خود خود زندگی و درک لحظه!
ReplyDeleteمرسی
تجربه به من میگه مخاطب چنین نوشتههای پیش از همه نویسنده است. معطل چی هستی پس؟ برو بهش بگو دوستش داری. به قول رشتی ها : آهان ده برار!!!
ReplyDeleteخصوصی دارین
ReplyDeleteشاید فقط تو بتونی از یه واقعیت اینقدر تلخ ، این نتیجه زیبا رو بگیری.دوست داشتم نوشته ات رو . ولی باید بگم که تمام دیروز رو داشتم به این فکر میکردم ، که چقدر زندگی میتونه غیر قابل برنامه ریزی باشه ،علی رغم تمام تلاش آدمها برای برنامه ریزی و رسیدن به هدف هاشون .اونهم تو سرزمین ما
ReplyDeleteسلام..واقعا راست میگی..صبح از خونه میای بیرون عصر میری خونه منتها خونه ابدی! چه هیجانی!!(ضمیری که به عنوان مخاطب قرار دادم خدایی نکرده تو نبودی خودمو گفتم)...به امید فردای روشن برای من، تو و تمام مردم دنیا
ReplyDeleteیعنی آآی گفتین...
ReplyDeleteبازبايد سرنوشت از سر نوشت
ReplyDeleteفوق العاده بود . واقعا لذت بردم . دستت درد نکنه با این مطلب زیبا :)
ReplyDeleteاینکه خیلی اتفاقی برسی به وبلاگی که نویسنده اش انگار فقط برای دل تو گفته است از آن شانس هایی است که زود به زود سراغ آدم نمی آید .
ReplyDeleteفکر کردم بی انصافی است اگر بروم و تشکر نکنم برای یادآوری همه ی این چیزهای کوچک و بزرگ
سپاسگذارم آقای امیرحسین
سپاسگذارم
خصوصی رو خوندی؟
ReplyDeleteامیر حسین خان بنویس.تصور اینکه روزی این صفحه آبی نباشه دیوونم میکنه!
ReplyDeleteسلام. اصطلاح " دم را غنیمت است " بسیار قدیمی است. یعنی این سرزمین همیشه گرفتار همچین بلاهایی بوده که مردم دم را غنیمت می دانستند.
ReplyDeleteسلام مجدد
ReplyDeleteفکر کنم نظرات خصوصی وبلاگتون مشکل داره چون من حدودا دو هفته پیش ماجرایی را که بنظرم جالب اومد و بشما مربوط میشد را چون بی ارتباط به مطلب پست بود در نظرات خصوصی نوشتم. جواب سلام هم مربوط به این مطلب بود.
وگرنه چه جسارتا استاد....... چوبکاری نفرمایید