وقتهایی هست که خودت خوب می دانی، جای خون زهر داری در رگهایت. بعد سخت میشود نگزیدن. چنبره زدهای دور خودت، عطش پر هوس خالی کردن این زهر در جان دیگری... دیگری که باید الزامن عزیز باشد که در این وانفسا اصلن به تو نزدیک شود. مهار شهوت گزیدن، نیش زدن، دریدن....سخت می شود گاهی وقتها آدم بودن.
مار بودن هم قسمتی است از وجود تو (تو = نوع بشر)
ReplyDeleteقسمتی است از آدمیت تو
اگر نباشد، آدمیت تو ناقص شده و تو برای آن عزیز دیگر خودت نیستی
هیچ کدوم هم نشد, نشد. فقط گرمای حضورش و دستاش حس بشه, کافیه!
ReplyDeleteآخ این رو خوب اومدی...
ReplyDeleteمنی که سگ باشم ( یعنی متولد سال سگ ) اغلب در کنار تمام خصوصیتهای سگی که دارم از جمله زندگی سگی میل مبرمی به گاز گرفتن و خالی کردن هر چی حسه دارم ودر مواقع ضرورت هم پاچه گرفتن البته :))
سخت می شود آقا... سخت...آدمیت را می گویم...
امیر حسین جان....تو پستهای قبلیت از دهه ی شصت نوشته بودی....یه وبلاگ جالب در باره ی دهه ی شصت هست...شاید دیده باشی اما من بهر حال آدرسش رو برات میذارم...تلخ و بشدت نوستالژیکه....
ReplyDeletehttp://dahe60.blogfa.com/
آقا وبلاگ جالبی دارید
ReplyDeleteدوستش میدارم زیاد!!!!!!!
مار باشی آن هم دی ماهی می شوی این فاجعه که منم!
ReplyDeleteاین روزها حال گزیدن ندارم.چنبره زده ام به دور خود و نوک دم مبارک را به کله ی مثلثی می زنم که چه شد که این طور شد!
منم مارم! و گاهی که دیگر نمیتوانم جلوی نیش زدنم را بگیرم، عقرب میشوم و خودم رانیش میزنم.
ReplyDeleteمار نیام من زهرم عارضیست
ReplyDeleteاز سم خصم است که ماری کنم
ذات سگم نیست ولی ناگزیر
در قبل گرگان هاری کنم
کار فتادستم با کرکسان
زان کنش باز شکاری کنم
اسماعیل خویی