وقتی دنبال بهانه میگردی که یک چیزی بنویسی فقط برای اینکه چیزی نوشته باشی و آن پست قبلی جلوی چشمت خودت یکی نباشد لاقل و چیزی به ذهنت نرسد عصبی میشوی.در همین احوالات بودم که امیر هوشنگ خان ابتهاج نجات دهنده ام شد.مثل همیشه که به داد میرسد،مثل مواقع مستی که تفال میزنی به سیاه مشق یا تاسیان،مثل وقت دلتنگی که «ارغوان» میخوانی یا زمان خستگی که «زندگی» را زمزمه میکنی.دیروز انگار هشتادمین سال تولد سایه مستدام شعر پارسی بود.چه خوب که هست هنوز و شعر میگوید و تسکین میدهد و امید می آفریند.باشد که سایه ابتهاج مانا باشد سالیان سال بر سرمان
«زمان بی کرانه را/تو با شتاب گام عمر خود مسنج/به پای او دمی است این درنگ درد و رنج/به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند/رونده باش/امید هیچ معجزی ز مرده نیست/زنده باش»
توصیه می کنم مقاله مسغود بهنود به مناسبت هشتاد سالگی ایشون رو بخونی!
ReplyDeleteدوست دارم. هم ابتهاج را و هم تو را
ReplyDeleteبه پای او دمی است این درنگ درد و رنج
ReplyDeleteآمين
ReplyDeleteممنونم بابت همه ی پیامهای پر مهرتان
ReplyDeleteشعر را خواندم. نمیدانم چرا این روزها هر چه که میخوانم و میبینم و میشنوم یک بهانه ای تویش پیدا میکنم برای دلتنگ شدن بیشتر و بیشتر.
یک چیز بی ربط به این پست هم بگویم و بروم ... دو هفته ی پیش 4 شنبه به سرم زده بود دنبال مطلبی بگردم و به سایتی برخوردم که به چند تا پست پایینتر مربوط است. آدرسش را برایتان اینجا میگذارم ... البته هیچ توصیه ای نمیکنم چون فقط سایت را دیده ام و چیز زیادی نمیدانم ولی حداقل ظاهرش کمی فریبنده است شاید باطنش هم به درد بخور باشد.
http://www.interactive-5bx.com/farsi/
جدی این شعر خیلی قشنگه .
ReplyDeleteمنم خیلی دوسش دارم.
مستدام باد
ReplyDelete