Sunday, May 25, 2008

حکایت آن مرد که پوزه اش کش آمد

یکی از خرید های خارجی شرکت دچار تاخیر فراوان شده بود و فشار مشتری مربوطه روی من کمر شکن.شش هفته سر دواندمش و امروز بالاخره عاصی شدم رفتم به ریاست گفتم« بیا پیش پرداختشون رو برگردونیم و خلاص من دیگه عاصی شدم».فرمودند از همین تهران بخر بده.عرض کردم «همه بازار رو گشتم نیست این چه وضع جنس آوردنه و اینا»فرمودن تو فهرست کالا رو بده من میخرم.توی دلمان عرض کردیم هه! چون همه بازار را شخم زده بودیم با وجدان آسوده و به نیت پوز زنی رفتیم خدمتشان عارض شدیم بفرمایید این فهرست...یکساعت نگذشته بود که تشریف آوردند و گفتند بیا این کالا زیر قیمت خواسته شده خودت.رسمن پوز اینجانب به خاک مالیده شده و کلیوم خاک مال شده ایم به طوری که ظرف دو ساعت گذشته رویمان نمیشود از حوالی اتاق ایشان تردد کنیم


پی نوشت فولکلوریک:دست بالای دست بسیار است


پی نوشت تراژیک:چاه مکن بهر کسی اول خودت دیگر کسی


پی نوشت بی ربط:خدا وکیلی این شعر امیر احمد تنها تسکین دماغ سوختگی امروز من بود

11 comments:

  1. رضا قاری زادهMay 25, 2008 at 8:54 AM

    اووووووووووووووووووووووول

    ReplyDelete
  2. رضا قاری زادهMay 25, 2008 at 9:01 AM

    رودر بایستس = رو در بایستی

    ReplyDelete
  3. پیش میاد دیگه

    ReplyDelete
  4. بابا بی خیال رفیق، شما وبلاگتو بنویس با بقیه کارا کارت نباشه، ما حمایتت میکنیم خفن!

    ReplyDelete
  5. این پستت باحال بود .کلی خوشمان آمد!

    ReplyDelete
  6. نمیدانستیم اخوی شما تا این حد شاعر میباشند!شعر بسیار زیبایی بود.

    ReplyDelete
  7. آخی..به روی خودت نیار خان جان.,

    ReplyDelete
  8. درباره پرسپولیس یک سکانس خیلی بانمک داره که توی دانشگاه هنرکلاس طراحی آناتومی دارن بعد یک دختر خانم چادری رو گذاشتن وسط کلاس و دارن نقاشی ش می کن هاااااااااااای خندیدم هاااااا

    ReplyDelete
  9. مرسی دادا... خیلی دوست دارم

    ReplyDelete
  10. اه اصلن اين روزهايي کاري که آدم ضايع مي شه رو دوست ندارم!

    ReplyDelete
  11. همینه که کارکردن سخته

    ReplyDelete