Wednesday, March 31, 2010

زن من اونجاست؟

از صدای زنگ تلفن، ساعات بعد از نیمه شب می‌ترسم. کسی به کسی زنگ نمی‌زند آن وقت‌ها که بگوید «هی دوست دارم» یا «ببین من حالم خیلی خوشه» یا...همش باید منتظر باشی بعد برداشتن گوشی صدای مستاصلی را بشنوی که می‌گوید «داغونم» یا «فلانی مرد بیا» یا «می‌خوام تمومش کنم دیگه بسه»...


دیشب هم فرقی نداشت. وقتی ساعت چهار با صدای زنگ موبایل بیدار شدم، ترسیده بودم. قلبم به شدت می‌تپید و دهانم خشک شده بود. به تلفن جواب دادم، مرد جوان آن سوی خط جای هر سلام و احوال‌پرسی گفت« زنم اونجاست؟». تمام آن هراس جای خودش را به خشم داد. فکر کردم کسی دارد ادای آدم‌های بامزه را در می‌آورد. فکر کنم سرش داد هم زدم. شروع کرد به التماس. «به خدا من مزاحم نیستم، همسایتونم. سر شب دعوامون شد، پیش شما نیست؟» دوباره خشمگین چیزی گفتم مثلن« دست از سر ما بردار» یا «ولمون کن دیوونه» و شنیدم« تو رو خدا قطع نکن، اونجا نیست؟»


سعی کردم برایش توضیح دهم که اشتباه گرفته و نه فقط زن او که زن هیچکس اینجا نیست. صدا به صدا نمی رسید. داشت حرف می‌زد، چیزهایی می‌گفت که نمی‌فهمیدم، احتمالن حرف‌هایی که من می‌زدم را هم او نمی‌فهمید. قطع کردم، دیگر تماس نگرفت. با حال بدی خوابیدم. صبح که با دهان تلخ و روح مضطرب بیدار شدم ، اولش یادم نبود چرا بعد به یادم افتادم دلم جا مانده پیش استیصال صدای مرد وقتی که پرسید «زن من اونجاست؟»

10 comments:

  1. زن من اونجاست
    اونم 4 صبح؟!
    کلا خاموش کن همه وسایل ارتباط جمعی رو
    راحت بخواب

    ReplyDelete
  2. نمی‌دونم تو زندگی دیگران چقدر ژیش اومده که نخوان یه لحظه هم جای من باشن ولی الان من یکی از همون دیگرانم که نمی‌خوام جای همسایه‌تون بوده باشم اصلا.

    ReplyDelete
  3. یه بار تو مکه سر یک ظهری که سرم روی پرده کعبه بود موبایلم زنگ خورد یک خانمی بود که فقط جیغ می کشید و فحش می داد و می گفت دست از سر شوهرش بردارم بذارم بره خونه وقتی به هزار ضرب و زور حالیش کردم اشتباه گرفته و من الان کجام تازه بغضش شکست و گفت براش دعا کنم تا شوهرش برگرده خونه. تا چندوقت حالم خراب بود حالا این نوشته دوباره همون حال را بهم داد

    ReplyDelete
  4. اون طفلک چه حالی داشته،دارم فکر میکنم که در این حالت اول ادم عصبانی میشه و داد بیداد میکنه بعد خسته میشه و آروم،،، اون مرد به مرحله خستگی رسیده بود و دیگه داد هم نمی زد ،،بعد از حداقل هفت ساعت فریاد و عصبانیت حالا به خستگی و استیصال و التماس افتاده بود،،فکرش هم سخته....

    ReplyDelete
  5. نمیدونم چرا.ولی خیلی تاثیر گذار بود.وقتی تمام شد یه لحظه فرو ریختم.بغض کردم.

    ReplyDelete
  6. شما همتون دروغگویینMarch 31, 2010 at 5:30 PM

    چقدر يه جوري بود.

    ReplyDelete
  7. امیر..تلخی بدی به جا میذاره این استیصال

    ReplyDelete
  8. امیر جان یک بار هم یکی همینجوری زنگ زد به من گفت شماره ی شما تو کیف خانومه من چیکار میکنه؟ من هم گفتم شما بیخود میکنی کیف خانومتو می گردی بی اجازه و کلا ماجرا به یه سمت دیگه رفت و کلی دعوامون شد من هم هیچ وقت نفهمیدم شمارم تو کیف خانومش چیکار می کرده!!!!

    ReplyDelete
  9. تصورات ناقصی به چنین حس های چنین مردی دارم. ولی توی تصورات شایدهم توهمات خودم اگه زنم یه شب از خونه می رفت بیرون کلن دنبالش نمی رفتم تا خودش برگرده بعدش هم اگه برگشت اول مطمئن می شدم دلش تو خونمه یا نه و بعد تصمیم می گرفتم بمونه یا نه. نه اینکه دنبال جای جسمش بگردم و اینطور مردم رو زابرا کنم.
    الهی بمیرم داداش جان برای اونهمه هول و اضطرابی که نصف شبی بهت وارد کرده این همسایه ی بی ملاحظه.

    ReplyDelete
  10. از کجا شماره ات و داشت اونوقت؟

    ReplyDelete