Friday, July 12, 2013

عشق سیال

  1. فیلم ماه تلخ رومن پولانسکی، سکانس تکان‌دهنده‌ای دارد. آنجا که مرد روی ویلچیر است و معشوق تحقیر شدهء او وارد اتاق می‌شود تا بگوید برای مرد خبر خوبی دارد و خبر بدی. مرد جویای خبر خوش می‌شود و می‌شنود که تا آخر زمین‌گیر و اسیر صندلی چرخ‌دار است... پس خبر بد چیست. دخترک زهرخندی می‌زند و می‌گوید من می‌خواهم از تو مراقبت کنم
  2. -زیگمونت باومن در کتاب عشق سیال نشان از بحران رابطه حرف می‌زند. یکجورهایی انگار خبر خوب و خبر بدی در کار است. اولین خبر این است: الگوی قدیمی رابطه- تعهد زیستن تا مرگ ما را از هم جدا کند- برای انسان مدرن ناکاراست. تا اینجا آدم می‌گوید جهنم و ضرر، راه حلت چیست؟ بعد باومن گذارد بفهمیم این خبر خوب بوده و خبر بد را رو می‌کند: هیچ راه حلی وجود ندارد. برای‌مان با آمار ثابت می‌کند آنهایی که از این قید خود را خلاص کرده‌اند و به سراغ روابط آزاد، بی‌تعهدی مطلق یا تعهدهای زمان‌دار رفته‌اند به گواهی اتاق‌های روان‌پزشکی حالشان بهتر نیست
  3. شاید اگر می‌فهمیدیم دقیقن درد چیست جستن درمان آسان‌تر می‌بود. جایی خواندم که اگر عمر گونهء انسان هوشمند- هومو ساپینس- را صد سال فرض کنیم نود سال آن در عصر شکار، نه سال دوران کشاورزی ، یک سال عصر صنعتی و کمتر از دو هفته زمانهء انقلاب اطلاعات بوده است. آدمی در عصر اطلاعات، سر در سپهر فناوری دارد اما پایش جایی حوالی انسان شکارچی یا انسان کشاورز گیر است و این تضاد بی‌رحمانه ویرانگر مسبب دشواری‌های فراوان است. انگار کن که ذهن مدرن آدمی چیزی می‌خواهد و روح سنتی کشاورزش باورهایی دیگر دارد و طور دیگری به جهان نگاه می‌کند.
4-روابط عاشقانه پیچیده‌ترین فضاهای انسانی‌اند زیرا که همزمان تمام وجوه جسمی، روانی و اجتماعی آدمی را درگیرمی‌کنند. عشق همواره یک پدیدهء جمعی است. به لحظات به شدت شخصی‌نمای هماغوشی نگاه کنید و بعد شاید قانع شدید که چطور روح جمعی و تابوهای اجتماعی توام با الگوهای زمانه بر این شخصی‌ترین فضاها هم سایه‌افکن شده‌اند. فردیت مدرن انسان زمانهء اطلاعات چیزی می‌طلبد و کهن‌کشاورز عمق روانش چیز دیگری و در این میان هر چه که به دست بیاوری کسی درون تو ناراضی است
5-راه حل؟ به گمانم وقتی جمع پاسخی برای سوال ندارد باید به دنبال راه‌حل‌های شخصی بود و به خاطر داشت این پاسخ‌ها در بهترین حالت هم از میزان خسارت کم می‌کنند و هرگز صد در صدی نیستند. مثلن من فکر می‌کنم بگذاریم بخش کشاورز و وبگرد روان‌مان با هم حرف بزنند؛ ترس‌ها و نیازهای هر کدام را بشناسیم، شجاعت قربانی داشته باشیم و به راه میانه‌ای برسیم
که کمتر آزار دهنده باشد، متاسفانه انگار راه حل دیگری در کار نیست

No comments:

Post a Comment