Wednesday, February 17, 2016

تنزه طلبی

اسمش را می‌گذارم تنزه‌طلبی. ساده‌ترین تعریفی که برایش دارم تمایل افراطی برای پاکیزه نگه‌داشتن دست‌هاست. تنزه‌طلبان از مواجهه با شر گریزانند. آنها می‌خواهند شکست نخورند، پس نمی‌جنگند یا حتا بدتر نگرانند با جنگیدن خشونت طلب به نظر برسند. آنها دوست دارند کسی را رنجور نسازند پس در رقص زندگی مشارکت نمی‌کنند. وارد رابطه نمی‌شوند که مبادا زخم بزنند یا زخم بخورند، کسب‌وکاری را شروع نمی‌کنند چون ممکن است ورشکست شده یا وادار به سخت‌دلی و تن دادن به قواعد بازی آن کار شوند... تنزه‌طلبان زندگی را حرام می‌کنند تا بتوانند به خودشان بقبولانند که از گناهان اجتناب‌ناپذیر جهان، به دورند. در عرصۀ جمعی آنان عاشقان شناسنامه‌های سفیدند. می‌خواهند شناسنامه‌شان مهر نخورد و با رای دادن در یک ساختار سیاسی به باورشان نامطلوب، در شر مشارکت نکنند. آنان زندگی بهتر را هم دوست دارند اما می‌خواهند دیگری دستانش را کثیف کند تا احوال آنان بهتر شود. شبیه کسی که عاشق خوردن نیمروست اما نمی‌خواهد مرتکب سیه‌کاری شکستن تخم‌مرغی شود که ممکن بود روزی از جوجه‌ای بیرون بیاید. آنان شیفتۀ جوجه‌های ناموجودند. باهوش باشید و هرچه هستید لااقل تنزه طلب نباشید.

1 comment:

  1. این پست یادتونه ؟

    خ مثل خاتمی، خ مثل خیانت
    آقا سید محمد خاتمی
    انگار رفتی و رای دادی. ناز شصتت! احساسم؟ دوباره مثل همان پسرک 22 سالهء تیرماه 78 است که بزرگترین رنجش نه اشک آور و باتوم که حس رها شدن از سوی تو بود. در تمام آن روزهای غریب غصه ام این بود که چرا خاتمی میان ما نیامد؟ چرا رهایمان کرد؟ چرا؟ سالها گذشت. به تنها ماندن سر بزنگاه از سوی تو عادت کردیم. رای ما را به هیچ بدل کردی، گفتیم قربان عبای شکلاتیت؛ سنگر به سنگر وا دادی، گفتیم فدای بزرگمنشیت؛ هی گند زدی به همه چیز و هی گفتیم اشکالی ندارد دلش با ماست. این یکی را کجای دلمان بگذاریم؟ رفتی در همچین وضعی رای دادی که چه بشود؟ میرحسین آزاد شد؟ کروبی بیرون از حصر است؟ فعالیت احزاب آزاد بود؟ رسانه ها توقیف نبودند؟ جنتی از خیر نظارت استصوابی گذشت؟ چه شد آخر؟ بیا سر جدت برایمان بگو چه شد؟ چرا؟
    تا کی تقسیم کار دل، بین ما و تو باید اینطور باشد که تو هی گند بزنی و ما هی ماله بکشیم؟ ای خوشخنده، ای عبا شکلاتی، ای گفتگوی تمدنها! به روح اعتقاد داری؟ اصلن بیا بگو چرا در مورد تو همه چیز با خ گره خورده: با خوف، با خیانت، خنجر از پشت زدن...چرا این همه خ مالی تو آخر سید جان؟ چرا...؟

    ReplyDelete