وسوسه همیشه موضوعی ذهنی است. یعنی راستش را بخواهی آن چیزی که فرساینده و دردناکش میکند ابعاد ذهنی حیرتانگیزی است که ذهن آدمی به موضوع وسوسه میدهد و آن را به شدت فربه میکند. به دور از این فربگی خیالی هیچ چیزی در عالم واقع آن چنان نیست که غیر قابل مقاومت فرضش کنی؛ حال میخواهد میل به تماشای آبشار نیاگارا باشد یا خوردن یک بشقاب زرشکپلوی مرغوب و یا چشیدن طعم تنی سخت خواستنی... در تمام این موارد آنچه آدمی را زیر بار میل میفرساید اصل قصه نیست، خیالش است برای همین است شاید که گفتهاند زدن به دل وسوسه بهترین راه برطرف کردنش است. غیب گفتهاند البته حضرات. اگر میشد که با میل اینطور یکی شویم و سیرابش کنیم پس دیگر چه حاجت به فرسودگی؟ فرسودگی از خواستن و نداشتن، از تمایل داشتن و نتوانستن برمیخیزد. دارم سعی میکنم خیال را از واقعیت جدا کنم، هر چیزی را در جانم برگردانم به همان جا که به آن تعلق دارد و آشکارا میبینم گاهی معنای نیکبختی و خوشی در زندگی به امیالی گره میخورند که در واقع هیچ ربطی به هم ندارند اما به رغم تمام این بی ربطی ما را زیر فشار خویش له میکنند
No comments:
Post a Comment