Sunday, January 10, 2010

بادبادک‌ها

رومن گاری خیلی عزیز


«بادبادک ها» را چهار صبح امروز تمام کردم. سعی کردم بخوابم، نشد. خودم را عذاب ندادم نشستم و خواندمت. خوب بود یعنی خب به اندازه ی «میعاد در سپیدم دم» معرکه یا به قدر «خداحافظ گری کوپر» هیجان انگیز محسوب نمی شد. اما خیلی وصف الحال بود.


بعد دلم خواست بدانی چقدر حظ بردم از آن تقدیس جنون. چقدر کیف داشت در زمانه‌ی عقلانیت کسی این همه خوب از شور مقدس جنون بنویسد. آنجایی که قهرمان قصه ات گفت اگر جنون نبود فرانسه هم وجود نداشت، خیلی کیف کردم اما معرکه ترین بخش کتاب به نظرم آنجایی بود که دو خط داستانیت در هم تنیده شدند. عشق لودو و لیلا که همه آن را جنون آمیز می دانستند و فعالیت گروه های مقاومت علیه اشغال آلمان نازی که عقلا دیوانگی میپنداشتندش و چه خوب نشان دادی که این دو دیوانگی متبرک پابه پای هم پیش می روند و جایی بهم می رسند: فرانسه آزاد می شود و دو دلداده با هم بودن را تجربه می کنند. خوشم آمد. مثل یک پیام یا نشانه بود. یادم باشد آمدم آن دنیا حضوری شخصن بابتش تشکر کنم.


روی ماه بانو سیبرگ را ببوس و ازدپارتمان تناسخ بهشت بپرس واقعن راهی ندارند تو را دوباره به این دنیا بفرستند؟حیف است دیگر ننویسی به خدا.


با تقدیم احترام


امیرحسین

4 comments:

  1. آخی
    کاش این دپارتمان تناسخ باشه خدایی .

    ReplyDelete
  2. آهان پس بگو کجا بودی. چشممون به این صفحه خشک شداز بس رفرش کردیم و خبری نبود

    ReplyDelete
  3. این دپارتمان تناسخ و روی ما ه بانو سیبرگ ، فوق العاده بود.فکر کنم  رومن گاری هم از نامه بامزه ات ،ذوق کرده باشه :)

    ReplyDelete
  4. ردپاي لذت است اين.همين...

    ReplyDelete