Wednesday, November 10, 2010

ختم کلام

١- حق جوری تبدیل به تابو شده است که حرفش را بزنی چوب توی آستینت می‌کنند- باز خدا خیرشان بدهد که آستین را به عنوان مقصد نهایی چوب فوق الذکر انتخاب می‌کنند- در آن متن قبلی گمانم بهتر بود به جای حق ندارید می‌نوشتم انصاف نیست. آن وقت این همه جر و بحث نداشتیم بر سر این‌که فلان فلان شده‌ی دیکتاتور حق مردمان را از آنها سلب کرده... من در عین اینکه موافقم آن لغت حق نابجا استفاده شده بود از دوستان حق‌طلب می‌پرسم دامنه‌ی این حقوق تا به کجاست؟ مگر نه اینکه هر کسی تا آنجا حق دارد که حقی از دیگری را ضایع نکند؟


٢- در مورد آن اصطلاح حاضری خوری هم باز به گمانم قصه بشین و بفرماست. می‌شد احتمالن از کلمه مناسب‌تری استفاده کنم که اصل متن فدای جنجال بر سر یک اصطلاح نشوند هرچند هنوزم فکر می کنم کسی که می‌رود فرضش این است که آن سوی آب‌ها شرایط مناسب‌تری دارد برای زندگی. یعنی سفره‌ای که آن سو پهن است به نظرش رنگین‌تر و چشم نوازتر از سفره‌ی این‌جاست. یعنی ترجیح می‌دهد بر سر سفره‌ی آماده بنشیند تا این‌که تلاش‌کند سفره‌ی این‌جا را رنگین کند. حالا البته رسمش خوب است اما اسمش بد است و نباید به زبان آورد انگار


٣- عرض دیگری ندارم. حرف‌هایم را زده‌ام، همه جور واکنشی از تایید و تحسین تا تکذیب و تندی و فحاشی هم دریافت کرده‌ام. مخلص همگی تاییدکنندگان و تکذیب کنندگان هم هستم اما حرفم همان است که نوشتم و گفتم

No comments:

Post a Comment