Thursday, November 11, 2010

شیرین‌کامی

برایم آدم عزیزی است. یک‌جور، بامرامی‌درخشانی دارد که روز به روز یافتنش در میان مردمان کمیاب‌تر می‌شود انگار. رشید و بلند قد و خوش قیافه است. از آن مردهایی که ذاتن مرد زندگیند. همین چند لحظه قبل داشت با تلفن حرف می‌زد. برنامه آرایشگاه و گرفتن کیک و غیره و غیره را با زن زندگیش چک می‌کرد. امروز عقدشان است و رفیق همکارم خوش‌حال است. مردها وقتی خوش‌حالند برمی‌گردند به دوران پسربچگی.  شادی جوری با شیطنت می‌رقصد در چشمان‌شان گویی همین حالا شیشه‌ی خانه همسایه‌ای که همواره توپ‌شان را پاره کرده یواشکی با موفقیت شکسته‌اند. شاید انقدر مسوولیت همیشه بار شانه‌هایشان می‌شود که هر وقت فرصت پیدا می‌کنند به هر دلیلی بار را بگذارند زمین شادند حالا اگر مثل این جوان رشید با موفقیت بار را به منزل رسانده باشد، شادتر... تماشای شادیش دلم را خوش کرده، انگار بعضی وقت‌ها با حلوا حلوا کردن هم دهان شیرین می‌شود

No comments:

Post a Comment