زندگی... زندگی برمیدارد آدم را قرار میدهد در موقعیتی که تمام توهمهایش مثل برف برابر آفتاب تموز ذوب شود. زندگی پدرسوخته است. میداند کی و کجا به چالشت بکشد که گریزگاهی نباشد، که نتوانی انکار کنی که بفهمی آنچه که میپنداشتی ذات سراب است...زندگی گاهی شوخیش میگیرد و نقاط ضعفت را به رخت میکشد گاهی بدتر، بیرحم میشود و چینی درخشانترین تصورات آدمی از خودش را میشکند. کوتولهای را فرض کن درون جانت که با خشم منتظر فرصت نشسته تا تو را در سطح خودش پایین بکشد و امان از وقتی که فرصتش را بدست میآورد- میبالیدی به پول در آوردن، مستقل بودن،دانش، زیبایی؛ به هر دستاویز لعنتی دیگر و کوتوله، زندگی، سرنوشت - هر چه که دلت میخواهد اسمش را بگذار - انگار که عشقش این است که این تصور درخشان تو از بودنت را به گند بکشد
لحظهء مواجهه درد دارد. آن دم دشوار که میبینی نه فقط منجی نیستی که خودت اسباب دردسری، نه تنها راهنمایی از تو بر نمیآید که گمراه کنندهای...زندگی... زندگی برمیدارد تو را چشم درچشم میکند با ترسناکترین کابوسهایت تا بدانی آنچه فکر میکردی هستی، نیستی؛ آنچه فکر میکردی نیستی، هستی
همین
این مواجهه با خود، و به چالش کشیدن خود، اجتناب ناپذیره وگرنه بدهکار می شیم به خودمون
ReplyDelete