Sunday, March 31, 2013

احمد صدر حاج سیدجوادی

ملی مذهبی‌ها را گرفته بودند. دوره دوم خاتمی بود و کسی هم نمی‌دانست چرا. پیرمرد را هم گرفته بودند. رفتم دایرة‌المعارف تشیع پیش خانم محبی که آن زمان جوری پناه بود برای ما و از عشق تا کار وقتی که کم می‌آوردیم بودنش آرام‌مان می‌کرد... جای آقای صدر خالی بود، گفتم دل‌نگران اویم که با آن جثه نحیف چطور سلول و زندان را تاب می‌آورد خانم محبی لبخندی زد و گفت وقتی آقای صدر زندان است من بیشتر آسوده‌خاطرم چون وقتی دوستانش را می‌گیرند و خودش آزاد است چنان غصه می‌خورد و شرمسار است که همیشه نگرانم سکته کند
خانم محبی چند سال پیش رفت، آقای صدر هم دیشب. وقتی خبر را خواندم یاد خاطرهء آن روز افتادم و فکر کردم راحت شد. چقدر حتمن این چند سال آخر را غصه خورده و دل‌تنگ بود...روحش شاد

No comments:

Post a Comment