بعد از 25 بهمن بود، این حصر لعنتی تازه آغاز شده و آمده بودیم برای اعتراض . خیابان انقلاب پر از آنها بود. از خرداد 88 آنقدر گذشته بود که ما و آنها سرمان از هم سوا شود کامل. چنان خفقانی حاکم بود که از فردوسی تا انقلاب کسی را یارای شعاردادن و مخالفت نبود. از پل عابر پیادهء انقلاب میگذشتیم. پل پر از آدم بود؛ دخترکی لاغر اندام به میانهء پل که رسید ناگهان فریاد زد یاحسین و نام میرحسین از همه جا جوشید، بغض فریاد شد و من، تو، او ؛جملگی ما شدیم.ء
آن فریاد، این بغض چهار سال است که همراه من است در خوشی و اندوه، در تنهایی و جمع؛ راه من شده و هدف من. جمعه رای میدهم به هوای آن روزها که ما، ما شدیم. باشد که این زمستان نیز بگذرد
اومدم اینجا تا ببینم چی نوشتی.
ReplyDeleteچی نوشتی برای این اتفاق به این مبارکی.
برای این که تونستیم رای مون رو پس بگیریم.
برای اینکه امید و شادی رو تو وجودمون زنده کردیم...
اومدم ببینم که نوشتی ما بی شماریم
هنوز ننوشتی و من منتظرم