صبح چه کیفی داشت شنیدن صدای باران.فکر میکنید امشب هم باران بیاید تا صبح؟یعنی میشود پنجره را باز گذاشت و یک فقره خواب باران مال مهمان شخص شخیص خدا شد؟
پی نوشت یک:کامنتهای پست قبل تقریبن همان جوری بود که حدس میزدم.اگر منم که چشمهایتان را میبرم به زور میشورم راجع به مفهوم مرگ.ماجرا ارزش وقت گذاشتن دارد
پی نوشت فراتر از متن:من دلم برای فریبا خیلی تنگ شده،شما چطور؟
اگه منظورت از فریبا همون فریبای شاعره من که دلم براش تنگ نشده چون معمولا هر چند روز با هم می چتیم!! شب بارونی خوشی داشته باشی داداش! من دلم برای یکی دیگه تنگ شده، یکی که قبلا ها همیشه آنلاین بود و هر چند وقت بهش عرض ادب می کردم
ReplyDeleteسلام. کیف(کسره ک ) میکنم تو این هوا بیرون میرم. اصلا همه ی ماهها یه طرف این دوماه اول بهار یه طرف دیگه. فریبا رو اصلا نمیشناسم پس نمیتونم در این نظر بدم. www.amitis2000.persianblog.ir
ReplyDeleteمن مشکلی با مرگ ندارماااااااا گفته باشم...ما خواستیم فضا فضای دلنشین تری باشد وگرنه من یکی پایه بحث در مورد مرگ می باشم..
ReplyDeleteما هم دلمان فریبا می خواهد خفن :)
من فکر کنم بیاد بارون باز هم...آره آره آره آره دلم فریبا می خواد
ReplyDeleteبله من دنبال بهونه واسه دانشگاه نرفتن بودم
ReplyDeleteبا اين حس بارونيت كاملا موافقم و من هم در آرزوي امتداد اين باران هستم..
ReplyDeleteمن دلم واسه فریبا . شده
ReplyDeleteاگه منظورت فریبای خودمونه که دلمان برای نوشته هایش شدیدا تنگ شده!
ReplyDeleteبارون خوبی بود اگه تا صبح مثل من خواب مرگ نمیدیدی!!
ReplyDeleteنظرتون چیه شماها برید فریبا رو بدزدید بعد بیاریدش شمال خونه بدینش به من قایمش کنم. ها؟
ReplyDeleteمن تازه اومدم...فریبا کیه؟ اتفاقا دل منهم براش خیلی تنگ شده...
ReplyDeleteمنم !
ReplyDeleteمنم تنگ شده.... کاش خودش هم دلش تنگ شده باشه واسه وبلاگشتان.. یعنی ممکنه؟
ReplyDeleteبارون؟ حرفشم نزن.. آب رفتیم از بس بارون دیدیم به خدا....
من معتاد نیستم به خدا.. کی بردم لیبل فارسی نداره فقط!!!
ReplyDeleteکم پیدا شدی برار؟
ReplyDeleteمنم دلم براش تنگ شده
ReplyDelete