پشت چراغ قرمز زرتشت منتظر بودیم،داشتم شش یادداشت برای هزاره بعدی ایتالو کالوینو را میخواندم آنجایی که از سبکی میگوید.سبکی میان سنگینی زندگی...داشتم فکر میکردم که چه مفهومی میتواند داشته باشد این بعد توجهم ناگهان جلب شد به ماشین جلویی:یک پژو با رنگ تیره که از پنجره عقب سمت چپش دختر بچه صورتی پوش حدودن دو ساله ای به بیرون خم شده بود و داشت با شگفتی فراوان به کشف و شهود جهان میپرداخت.میان آن جهنم گرم آهن و دود با خودم فکر کردم اورکیا...سبکی باید همین باشد و اینگونه بود که رستگار شدم!
پی نوشت ارشمیدسی:هرگونه لخت بیرون پریدن از هر جایی به شدت انکار میشود
پی نوشت سینمایی:اتفاق امروز حسابی مرا یاد آن سکانس از فهرست شیندلر انداخت که میان آن همه تصویر سیاه و سفید یک دختر کوچولو کاملن رنگی بود
پی نوشت خودشناسانه:اخلاقم رسمن گه مرغیست لطفا به گیرنده هایتان دست نزنید
با خوندن پی نوشت هیچکی جرات کامنت گذاشتن نداره اما چون همیشه در صحنه حاضر بودم .
ReplyDeleteبرای اثبات حضورم هستم .
امضا : سیدوی شجاع