یک روز پاییزی در ماه مهر سال ۱۳۸۵،اولین جلسه ای بود که رفتیم سر کلاس های یونگ.ناهید آمد و برایمان خلاصه ای از دوره را مطرح کرد،بعد گفت:« هدف دوره اینه که شما یاد بگیرین خودتون و فقط خودتون مسوول زندگیتون هستین:مسوول حال خوش و حال بدتون،مسوول غم و شادیتون،مسوول رفاه و سختیتون و....».در آن لحظه خاص ماجرا برایم انقدر بدیهی بود که شاید در دلم پوزخند زدم که «به! پس میخواستی بقال سر کوچه مسوول زندگی من باشه؟»اما فقط کمی زمان لازم داشتم تا بفهمم بخش بیشتر زندگیم را گذراندم در حالی که دیگران را مسوول شرایطم میدانستم:خانواده ام را یا دوستانم را یا حکومت را یا....و یاد گرفتم هر بار که انگشت اشاره ام را میگیرم سمت کسی تا متهمش کنم در واقع ۴ انگشت دیگرم دارند خودم را نشان میدهند که بیرون خودت به دنبال راه حل نگرد.حکایت این پذیرش مسوولیت زندگی خود شاید شبیه همین مصرع حافظ باشد که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
دیروز یک لحظه رفتم به قعر عمیق ترین بی ارزشی هایم.اولین واکنشم این بود عصبانی شوم و دنبال خطا کار بگردم.حسی که اگر کمی میدان پیدا میکرد حتمن میخواست سراغ تنبیه هم برود در همان حال و روز یک لحظه انگار صدایی شوخ طبعانه در ذهنم گفت:«ببخشیدا پس مسوولیت خودتون چی شد؟اگه بهت گفته بودن چقدر دمت درازه هم، همین اندازه آشفته میشدی؟»همین کافی بود تا رسن شود در چاه من و بیایم بالا و ببینم که من بوده ام که رفتم به اسفل سافلین بی ارزشی و هیچ کس من را نبرده آنجا پس مسوول این حال بد فقط خودمم.همین شد که تمام کج خلقیم ظرف مدت کمی رفت.دقیقن رفت!یادم بماند که من بعد روزی چند بار با خودم تکرار کنم:من مسووول حال و روز خودم هستم قربتن الی الله!
پی نوشت برای دوستان یونگی:بعله بعله خودم میدانم که فقط دیدن کافی نیست به سبیل شاه عباس بقیه سیکل هم در حال طی شدن است که به محض نیل به نتیجه نهایی از همین تریبون مقدس مراتب به استحضار امت شهید پرور میرسد
اطلاع خاصی در زمینه یونگ ندارم پس اظهار نظری نمیکنم راجع به آن بخش اما همینکه آدم بداند و یادش هم بماند که مسئول زندگی خودش فقط خودش است به نظرم به قول شما از همان که عشق آسان نمود اول و لی افتاد مشکلهاست یا به قول دوستی از آن کارهای سهل و ممتنع است که به ظاهر آسان میاید و در عمل سخت است. به هر حال امیدوارم موفق باشید.
ReplyDeleteامیرجان، دوستای یونگی شما هرچی هم که بگن، برای خود من مشاهده و دیدن که البته هنوز خیلی کم اتفاق می افته، کلی از مشکلو حل میکنه. و اینکه منظورتو از حسی که با مشاهده ی مسئولیتهات پیدا کردی خوب میفهمم..واضحه که منظور من ازین مشاهده ،دیدن معمولی نیست !
ReplyDeleteرضا جان!این پرشین لینکها رو نمیذاره منم یه سری آدرس ها رو ندارم.سایم سنگین نیست به خدا فقط آدرس وبلاگت رو ندارم...در مورد مسوولیت هم منظورم دقیقن همون جمله ساده ایه که گفتم.فلسفه خاصی پشتش نیست
ReplyDeleteکیوی جان!یه کسی میاد به من فحش میده .این میشه شرایط قبول؟ولی منم که تصمیم میگیرم بزنم تو سرش یا غصه بخورم یا به ریشش بخندم این میشه مسوولیت من
ReplyDeleteکاش سیدوی عزیزمان میگفت کجایش سخت است تا بیشتر درفشانی کنیم
ReplyDeleteزیبا می نویسید به چم راستین واژه
ReplyDeleteعضو کوچکی هستم،بیگانه ای خموش
یگانه در اوج خویشتن،می توانی مرا پرواز دهی؟
بیا شاید پرواز را از تو بیاموزم.
از روی طاقچه ی اتاقت کمی برایم فریاد بیاور،آخر آرامش در انزوای جان نحیف من جا خوش کرده.......
من از وقتی این جمله رو از تو یاد گرفتم به شونصد و پنجاه نفر گفتمش اما خودم می لنگم...ای کلک نگفته بودی آموزش پرواز هم تو برنامه هات هست!
ReplyDeletehttp://www.persianweblog.ir/topblogs به تلخ مثل عسل رای بدید!
ReplyDeleteیعنی چی دیدن کافی نیست؟ یعنی بعدش باید چه در کنیم از خودمون؟ درضمن این که شما انقدر سریع می ری و بر می گردی خودش یعنی هزار ماشالله مثل ما نیستی که خوش نشینیم میرویم و همان جا میمانیم. قصه یوسف در ته چاه یادته برات گفتم. این پست رو خوندم یاد اون داستان افتادم.
ReplyDeleteمن هرمسم آزاده جان زیاد جایی نمیمونم
ReplyDeleteیک کم سخته فهمش . قبول کن .
ReplyDeleteسقراط: می ترسیدم با مشاهده ی چیزها با چشمانم و سعی در فهمیدن آن ها با حواس پنج گانه ام، روحم را یک باره نابینا کنم.
ReplyDeleteیه مساله هم اینه که وقتی پذیرفتی مسوول همه چیز خودتی...به خود محاکمه کنی نیفتی:)
ReplyDeleteواسه مطلب بالایی نمیشه کامنت گذاشت...خواستم بگم که با چه دید جالبی این قضیه رو تحلیل کردی...
ReplyDeleteراستی بیا و ببین که نمنم 5 ساله شد...!
حالا یا توی یک پست جدا بنویس یا همین جا .
ReplyDeleteمن به هر حال می خونمت هر کجا که باشه .
اهان ببین کیوی هم دست گذاشتی روی همون چیزی که من نمی فهمیدم . الان دیدم کامنت ها رو .
ReplyDeleteهمین امیر جان .
ReplyDeleteحیفه که همین نکته ی کوچک اما مهمی رو که تو کامنت دونی بهش اشاره کردی اینجا بمونه و خاک بخوره .
خیلی حیفه امیر .
من نمی دونم این چشمک من چرا اینطوری شد . قرار بود یک چشمک باشه اما این شد .
ReplyDeleteببخش درازگویی من .
ReplyDelete