Wednesday, January 13, 2010

فرصت شاید کوتاه باشد

جای شما باشم وقتی در مملکتی زندگی می کنم که آدم می تواند صبح از خانه اش بیاید بیرون و بعد با انفجار بمب تکه‌تکه شود یا ماشین پلیس سرقتی از رویش رد شود یا یک خری از پاترول پیاده شود گلوله را مستقیم به قلب آدم شلیک کند و برود با خیال راحت دو تا خیابان بالاتر ساندیسش را بخورد...جای شما بودم وقتی در مملکتی اینطوری زندگی می کردم هیچ لحظه ای را برای گفتن دوستت دارم از دست نمی دادم، هیچ دوستت دارمی را هم در قلبم نگه نمی داشتم، معلوم نیست فرصت دقیقن چقدر باشد...

40 comments:

  1. آقای دیوانهJanuary 13, 2010 at 2:04 AM

    تکبیــــــــــــــــر

    ReplyDelete
  2. شاید راست بگی!

    ReplyDelete
  3. دقيقن وقتي داشتم اون قسمت از حرفهاي همسر دكتر علي محمدي كه گفته بود تا دم در بدرقه اش كردم و برگشتم و بعد صداي انفجار رسيد، به اين فكر مي كردم كه چه خوب كه اون روز همسر خواب نمانده و بدرقه اش كرده و حتمن دوستت دارمش را ادا كرده... و ياد روزهاي خواب مانده ي خودم افتادم و ياد تمام روزهايي كه هركس از دست مي دهد براي اين اداي جمله ي دوستت دارم.
    بعدش به ذهنم رسيد كه چه فرصت كوتاهي هميشه هست

    ReplyDelete
  4. یه دختر از همین حوالیJanuary 13, 2010 at 3:42 AM

    یه چیزه این روزا رو علیرغم غصه ای که تو دلمه دوست دارم، همدردی همدردی همدردی......

    ReplyDelete
  5. well done! natijeye asali az talkhtarin vaghiate mojood

    ReplyDelete
  6. این فرصت کم شامل " جواب سلام دادن" هم میشه بنظر شما ؟

    ReplyDelete
  7. ولی امیرحسین من خدایی دوست دارما دوست جون

    ReplyDelete
  8. وقتی می شینم به همه چی فکر می کنم دلم خیلی می گیره..هی دلم می خواد بروی خودم نیارم و فکر کنم تقریبن همه چی معمولی ه

    ReplyDelete
  9. بله!اين اتفاقات هيچي نداشت احساسات مارو كه اينقدر شخم زد الان لبريزيم از عواطف!!!
    ضمنا زبون اصلي جواب كامنتارو ميدي فكر ميكني ما بلد نيستيم.ها؟ها؟!(ايكون پاچه گيري)

    ReplyDelete
  10. dustat daram ra man delaviztarin she'are jahan yafte'am

    yek jomle
    az yek she'ar
    az Fereydun Moshiri

    ReplyDelete
  11. یک مالیخولیاییJanuary 13, 2010 at 6:19 AM

    شاید اصلا این بهترین کاری باشه که از دستمون بر میاد این روزا.

    ReplyDelete
  12. http://www.asha.ir/archives/971
    واسه این پست شاید بد نباشه خوندنش :)

    ReplyDelete
  13. علیرضا روشنJanuary 13, 2010 at 6:48 AM

    دوست محترم!
    من در نوشته‌های شما - همان مقداری که خوانده‌ام - جز مهر و به جز امیددادن به مردم - پیامی دریافت نکردم و از این بابت ممنونم.
    می‌ماند یک نکته و آن این:
    من جای این حضرات اگر بودم می‌نوشتم نیز که فکرهایم را از کجا بر می‌دارم. برزین - در پایان‌نامه‌اش ؛‌زندگی سیاسی بازرگان - نوشته است که سنت ارجاع به منبع در نوشته‌های سده‌های گذشته‌ی ایران وجود نداشته است و شما نمی‌دانید که این جمله را که فلانی گفته است، از خودش گفته است یا از کسی نقل کرده است.
    و خب! نشانه‌ی این مهم همین که سعدی گفت:
    رنجوری را پرسیدند دلت چه می‌خواهد، گفت آنکه دلم چیزی نخواهد. و مولوی نیز همین را به بایزید نسبت داد و نوشت - در فیه ما فیه: حق تعالی بایزید را گفت : یا بایزید چه می‌خواهی؟ گفت: خواهم که نخواهم.
    حالا معلوم نیست بایزید رنجور بوده است یا رنجور بایزید بوده است و یا اصلا رنجور بوده است طرف یا بایزید بوده است.
    کاش جماعت می‌گفتند: دزدی فکر کردن خطاست.

    این متن کوتاه نظری بود که من روی نوشته‌ها شما که توسط یکی از رفقا در گودر منتشر شده بود گذاشته بودم. و گفتم برای شما هم بگذارم تا حالت خاله زنکی به خود نگیرد. چه این شعر

    ReplyDelete
  14. علیرضا روشنJanuary 13, 2010 at 6:49 AM

    1-
    دوست محترم!
    من در نوشته‌های شما - همان مقداری که خوانده‌ام - جز مهر و به جز امیددادن به مردم - پیامی دریافت نکردم و از این بابت ممنونم.
    می‌ماند یک نکته و آن این:
    من جای این حضرات اگر بودم می‌نوشتم نیز که فکرهایم را از کجا بر می‌دارم. برزین - در پایان‌نامه‌اش ؛‌زندگی سیاسی بازرگان - نوشته است که سنت ارجاع به منبع در نوشته‌های سده‌های گذشته‌ی ایران وجود نداشته است و شما نمی‌دانید که این جمله را که فلانی گفته است، از خودش گفته است یا از کسی نقل کرده است.
    و خب! نشانه‌ی این مهم همین که سعدی گفت:
    رنجوری را پرسیدند دلت چه می‌خواهد، گفت آنکه دلم چیزی نخواهد. و مولوی نیز همین را به بایزید نسبت داد و نوشت - در فیه ما فیه: حق تعالی بایزید را گفت : یا بایزید چه می‌خواهی؟ گفت: خواهم که نخواهم.
    حالا معلوم نیست بایزید رنجور بوده است یا رنجور بایزید بوده است و یا اصلا رنجور بوده است طرف یا بایزید بوده است.
    کاش جماعت می‌گفتند: دزدی فکر کردن خطاست.

    ReplyDelete
  15. علیرضا روشنJanuary 13, 2010 at 6:51 AM

    2:

    این متن کوتاه نظری بود که من روی همین نوشته‌‌ي شما که توسط یکی از رفقا در گودر منتشر شده بود گذاشته بودم. و گفتم برای شما هم بگذارم تا حالت خاله زنکی به خود نگیرد. چه این شعر را حتما خوانده‌اید:
    فرزندت است
    در آغوشش بگیر
    و الی همین طور تا این سه بند که بندهای آخر آن شعر است:
    در سرزمین من
    هر لحظه
    شاید لحظه‌ی آخر باشد

    ما - که می‌نویسیم - آیا جز نوشته‌هایمان دارایی دیگری داریم؟
    قضاوت با شما.

    ReplyDelete
  16. جوابش فقط یه علیک سلام بود :( که خورد تو دیوار

    ReplyDelete
  17. شاید توقع زیادی بوده  ولی چون تو دلم مونده بود با خوندم این پست یادم افتاد که بهتون بگم...همین

    ReplyDelete
  18. امیر حسین مخلصتم در بست با این پستت.
    البته مراتب اخلاص ما تاریخی است اما این دیگه از اون پستا بود که منو ذوق مرگ کرد.

    ReplyDelete
  19. دوستت داریم امیر حسین!
    به نیابت از همه ی حرفه ای خوانان و کامنت نویسان و ناقلان اخبار و ...
    خلاصه از طرف همه ی رفقای دیده و ندیده ات عرض شد!

    ReplyDelete
  20. عليرضا روشنJanuary 13, 2010 at 8:56 AM

    باور مي‌‌کنم نخوانده‌‌ايد و یا دست كم حضور ذهن نداشته‌اید. خانه‌ی خشتی که نیست معلوم باشد. توهمات است. بله. توهم است.
    و یاد ابراهیم نبوی و نوشته‌‌ی طنزش برای حمله به برج‌های تجارت جهانی به خیر.
    من این دو حرف چنان نوشتم که غیر ندانست
    تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

    ReplyDelete
  21. این بهترین توصیه‌ای بود که تو این مدت شنیدم
    بی‌تعارف می‌گم

    ReplyDelete
  22. عالییی بودددد .....

    ReplyDelete
  23. همیشه از مطالبت لذت میبرم , اما ایندفعه بی نظیر بود. میتونی اینم اضافه کنی که شاید اگه دست دست کنید اونی رو که دوست دارید به زندون ببرند و  حتی حسرت دیدنش در بیدادگاههای نمایشی هم به دلتون بمونه ....

    ReplyDelete
  24. ولی بعضی وقتا هم تو همین مملکت سوژه برا خنده هم هست مثلا از کنف شدن شریعتمدار و وول وول خوردنش و کم اوردنش جلوی چشم ملت می تونی یه دل سیر بخندی, آی کیف میده. تازه رو به روش کواکبیان بود حالا تصور کن یه روز تاجزاده باشه...

    ReplyDelete
  25. علیرضا روشنJanuary 13, 2010 at 11:42 AM

    من ابا ندارم از به کار بردن این توصیف که شما از خودتان کردید. این‌قدر صراحت - شکر خدا - دارم که واهمه نکنم. نیز آنچه را بار اول برای شما نوشتم - ‌به خصوص دو خط اول آن را - باز‌خوانی کنید. موضع خونسردانه گرفتن البته کاری ندارد و استادش - استاد همین کار- احمدی نژاد است. اصل درون است که باید آرام باشد و شما - انشاءالله - از آن بهره دارید.
    می‌بخشید دوست من که حرفم را زدم. نوشته‌ی شما درباره سوره یوسف - که گفتید در ستایش امید است - نمکی بود که به من خورانده شد. این نمک اگر نخورده بودم جور دیگری تا می‌کردم.

    خوش باشید رفیق.  

    ReplyDelete
  26. اومدم که ازین پستت خیلی تعریف کنم و بگم که بهترین پست این چند ماهت بود و انگار که همه ی حرفها را در این چند جمله خلاصه کردی که دیدم همه نیز همین نظر را دارند حالا اضافه می کنم که جنس این دوست داشتنه یه جور دیگست حتی اگه از سر تعجیل باشه. این یعنی زندگی رو در عین جدی دیدن به شوخی گرفتنه جنسی از خود خود زندگی و درک لحظه!
    مرسی

    ReplyDelete
  27. تجربه به من می‌گه مخاطب چنین نوشته‌های پیش از همه نویسنده است. معطل چی هستی پس؟ برو بهش بگو دوستش داری. به قول رشتی ها : آهان ده برار!!!

    ReplyDelete
  28. شاید فقط تو بتونی از یه واقعیت اینقدر تلخ ، این نتیجه زیبا رو بگیری.دوست داشتم نوشته ات رو . ولی باید بگم که تمام دیروز رو داشتم به این فکر میکردم ، که چقدر زندگی میتونه غیر قابل برنامه ریزی باشه ،علی رغم تمام تلاش آدمها برای برنامه ریزی و رسیدن به هدف هاشون .اونهم تو سرزمین ما

    ReplyDelete
  29. آرمان آریاییJanuary 13, 2010 at 5:28 PM

    سلام..واقعا راست میگی..صبح از خونه میای بیرون عصر میری خونه منتها خونه ابدی! چه هیجانی!!(ضمیری که به عنوان مخاطب قرار دادم خدایی نکرده تو نبودی خودمو گفتم)...به امید فردای روشن برای من، تو و تمام مردم دنیا

    ReplyDelete
  30. یعنی آآی گفتین...

    ReplyDelete
  31. بازبايد سرنوشت  از سر نوشت

    ReplyDelete
  32. فوق العاده بود . واقعا لذت بردم . دستت درد نکنه با این مطلب زیبا :)

    ReplyDelete
  33. اینکه خیلی اتفاقی برسی به وبلاگی که نویسنده اش انگار فقط برای دل تو گفته است  از آن شانس هایی است که زود به زود سراغ آدم نمی آید .
    فکر کردم بی انصافی است اگر بروم و تشکر نکنم برای یادآوری همه ی این چیزهای کوچک و بزرگ
    سپاسگذارم آقای امیرحسین
    سپاسگذارم

    ReplyDelete
  34. خصوصی رو خوندی؟

    ReplyDelete
  35. امیر حسین خان بنویس.تصور اینکه روزی این صفحه آبی نباشه دیوونم میکنه!

    ReplyDelete
  36. سلام. اصطلاح " دم را غنیمت است " بسیار قدیمی است. یعنی این سرزمین همیشه گرفتار همچین بلاهایی بوده که مردم  دم را غنیمت می دانستند.

    ReplyDelete
  37. سلام مجدد
    فکر کنم نظرات خصوصی وبلاگتون مشکل داره چون من حدودا دو هفته پیش ماجرایی را که بنظرم جالب اومد و بشما مربوط میشد را  چون بی ارتباط به مطلب پست بود در نظرات خصوصی نوشتم. جواب سلام هم مربوط به این مطلب بود.
    وگرنه چه جسارتا استاد....... چوبکاری نفرمایید  

    ReplyDelete