Thursday, January 21, 2010

تهی شدن از کلمات

ترسناک ترین قسمتش این بود که ناگهان هیچ چیزی پیدا نکردم برای تسلایش، برای امن کردنش بگویم. دلم و مغزم خالی شدند از هر واژه‌ی امیدوار آن هم منی که بالاخره در هر شرایطی روزنه‌ای برای امیدواری پیدا می‌کنم...ترسناک است هنوزم برای خودم.

3 comments:

  1. نی نی ساکتهJanuary 21, 2010 at 5:49 AM

    آه....
    عجب روزگاری شده نازنین
    ترس را می شود در تک تک نفس های مردمان شهر حس کرد، ترسی آغشته با نفرت و ابهام....

    ReplyDelete
  2. سال های پرکابوس بازگشته اند امیر حسین ولی در ترسناک ترین روزها و در خسته ترین ماه ها و در پر رنج ترین سال ها, باز هم امید هست. شاید ها و باید هاست که ما را توان ادامه ی این راه پر آشوب می دهد.
    وقتی نوشته ات را خواندم تا به عادت شیرین هر روزه از تو نیرو و امید بگیرم, با لمس خستگی ذهنت به یاد شعری که افتادم که به جای تقدیم نامچه ی پایان نامه ام نوشته بودم. به گمانم از مایاکوفسکی بود که می گفت: وانگه نبرد ابدی, در خواب بینیم چهره ی آسایش را... و این روزها یمان گاه حتی از رویای آسایش تهیند.

    ReplyDelete
  3. هر کسی در تاریکخانه ذهن خلوتی دارد که باید از آن بگریزد...  سعی بیشتری طلب میکرد ار به جد میخواستی گریز را امیرحسین

    من امتحانش کردم
    تو نتیجه تست پرسونالیتی من گفته شده بود که طلاق میگیرم. اما کمی که با منطق و انصاف نگاه کردم دیدم خیلی پر توقع شده ام.
    باید آدمها را با خوب و بدشان درهم بپذیریم ...

    ReplyDelete