Tuesday, January 12, 2010

عهد عسرت

خب رو راستش شرایطم دارد گام به گام تراژیک‌تر می شود. شرایط این وبلاگ هم ایضن. یعنی اولش سیاسی ننوشتم بعد عاشقانه ننوشتم بعد الان یکی دو روز است شعر هم نمی‌توانم بگذارم اینجا از بس که فکر می‌کنم مثلن ذکر خیر کردن از کیکاووس یاکیده و نوشتن شعر« من تنها نیستم/ من تنها منتظرم» تا به چه حد می تواند همزمان در ذات خودش برای من تراژدی و کمدی داشته باشد. یک روز خوش‌تری اگر عمری بود من حتمن این روزهایم را خواهم نوشت دور هم بخندیم. الان واقعیتش دلش را ندارم به من بخندید یا حتی خودم به خودم بخندم. عجالتن دوران، دوران زهرخند است...ساده‌ترین راه حل شاید این باشد که من کرکره‌ی اینجا را بکشم پایین. یعنی واقعیتش به این قضیه دو سه هفته ای هست که دارم فکر می‌کنم دایمی یا موقتی تلخ مثل عسل را تعطیل کنم اما به دلایلی که کم اهمیت‌ترینش لجبازی با روزگار است فعلن می‌خواهم تا جایی که از دستم بر بیاید مقاومت کنم و به رغم شرایط اسف‌بار وبلاگ و صاب وبلاگ، چراغ اینجا را روشن نگاه دارم.


از وبلاگ گذشته دارم فکر می کنم با خودم که بیش از هر چیزی به یک نقشه‌ی بقا محتاجم. یعنی باید برای خودم به فکر پناهگاه باشم: هر چیزی که صدمه نزند و بشود مدتی به مددش روی آب ماند و غرق نشد. پناه بردن به کار ایده‌ی خوبیست بخصوص که من تا خرخره کار نیمه تمام دارم. از فیلمنامه‌ی نیمه کاره تا مقاله ویراست نشده تا متن سمینار ناقص تا هزار و یک واویلا در همین محل کارم. پس سراغ کار رفتن و مثل تراکتور یا کمباین کار کردن، از نان شب هم برایم واجب تر است. باید بگردم یک مفر معنوی هم برای خودم بیابم. شرایطم، شرایط ایجاد درگیری های درونی مثل خودشناسی های یونگ نیست، بیشتر آرامش لازم دارم. شاید همزمانی آشکاری باشد که ناگهان دو شب پیش آزاده با کلی کتاب ذن آمد خانه و من حالا می توانم فضایی که همیشه دلم میخواست تجربه اش کنم را داشته باشم...خوشم بیاید یا نه؛ زمانه، زمانه‌ی عسرت است. تجربه نشان داده در عهد عسرت به جای اینکه در پی رسیدن به هدفی باشی باید یکجوری تلاش کنی تا غرق نشوی...غرق نمی شوم!

23 comments:

  1. با سلام به همه دوستان تی یک حادثه وبلاگ من حذف شد

    دوستان و عزیزانی که منو لینک دارن لطفا" پیغام بدن تا من شما عزیزان رو لینک کنم

    در کوتاه ترین زمان ممکن تلاش میکنم تا وبلاگمو باز سازی کنم دوست دار تان غریبه

    ReplyDelete
  2. نه،هر كاري ميخواي بكني،بكن. ولي اينجا رو نبند.اين يك دستوره!

    ReplyDelete
  3. امیر تو بیخود می کنی....اینجا فقط مال تو نیست..گرفتی

    ReplyDelete
  4. حق که با شماست ولی اگر این زمانه‌ی به قولت عسرت طولانی و طولانی و طولانی‌تر شد چه؟ باید تطابق پیدا کرد. باید یک جوری نوشت که هم نوشت و هم خود بود و هم حاشیه‌ی امنیت داشت. تو هم آن‌قدر باهوش هستی که از پس این تطابق بر بیایی.

    ReplyDelete
  5. چي بگم.منم امروز صبح به همين نتيجه رسيدم يه پستكي هم زدم و الان دارم بلا نسبت خركاري هامو تيك ميزنم فقط مفر معنوي ندارم عجالتا!

    ReplyDelete
  6. چه خوب که کامنت دونی این متن رو نبستی!

    ReplyDelete
  7. بخش اعظم این احساسات بر می گرده به وقایع اخیر...
    آخه اینگار همه جایی شده
    قبول داری امیر جان؟

    ReplyDelete
  8. به اشاره ی عسرت بمان امیر حسین. تنها تر نسازما را در این روزهای
    خستگی و دلتنگی و بی کسی. فراسوی مرزهای مجاز به تو و بودنت و تو ها و بودنشان, من و ما محتاجیم.
    ارباب بی تو سانچو هم دلش می گیره...

    ReplyDelete
  9. کلاسای تو این مایه الان چن تایی می شناسم
    یه کلاس و یکی دو تا دوره رو کانون یوگا همین روزا داره برگزار می کنه
    www.kanoon-yoga.com
    سه تا کلاس هم هست که اندیشگاه آفرینش برگزار می کنه
    http://www.bidardeli.org
    مثلث پاره پاره و منفعل شده ی وجود
    پروفسور مجتبی صدریا
    حقيقت خود باشيم – سفری به اقلیم وجود
    دکتر ناهید مختاری
    عشق و شیدایی
    مختاری و صدریا

    ReplyDelete
  10. اطلاعات سایتا در مورد دوره ها به روز نیست ولی شماره تماس رو سایت هست
    امیدوارم فردا خیلی بهتر باشی

    ReplyDelete
  11. امیر جان امیرانه . فقط همین مونده که تو رو هم نداشته باشیم اینجا. آخه پسر خوب :مگه نمی بینی که چقدر مخاطب مشتاق داری اینجا.مگه دلت میاد؟؟ دفعه آخر باشه که ناکوک ساز بزنی مادر

    ReplyDelete
  12. امیر جان امیرانه . فقط همین مونده که تو رو هم نداشته باشیم اینجا. آخه پسر خوب :مگه نمی بینی که چقدر مخاطب مشتاق داری اینجا.مگه دلت میاد؟؟ دفعه آخر باشه که ناکوک ساز بزنی مادر

    ReplyDelete
  13. بالاخره با درد خواستن و خواسته نشدن کنار نیومدی؟ آخه پست قبلیت به نظر حال و روز بهتری داشت.
    حتما 3000 نفر دیگه هم اینو بت گفتن اما آی می فهمم که چه دردی داره. که چه طوری نفست بند می یاد برای یه لحظه اش اما اون ، اون.. که اگه همه دنیا بخوانت هیچ مهم نیست وقتی اون نمی خوادت .. که یادت می ره خودت هم خودت رو دوست داشته باشی بس که هر چی می بینی نخواستن اونه ..
    نمی دونم دردت اینه یا نه بالاخره .. اما اگه اینه من می فهمش.. حداقل ورژن خودمشو ..

    ReplyDelete
  14. امیرحسین
    الان اشک تو چشمامه و برات مینویسم
    خواهش میکنم نرو.... من هر روز به امید نوشته های تو, که مثل آب روی تن کویر جذب میشه, میام تو نت.... نرو خواهش میکنم. روی من و بقیه ساکنان تلخ مثل عسل رو زمین ننداز عزیز.....
    همین

    ReplyDelete
  15. و کلن به به !

    ReplyDelete
  16. و کلن به به !

    ReplyDelete
  17. و کلن به به !

    ReplyDelete
  18. ای بابا. نکن این کارو.یا حداقل رعایت حال خوانندگان خاموش رو هم بکن وقتی می خوای تصمیم بگیری. صرف بودنت و پست گذاشتنت یه وقتا به من امید می ده. امیدوارم از این مود بیای بیرون

    ReplyDelete
  19. نمی گم نرو می گم بمون! می دونیند دوستان می فهمم که همه ما اگه امیر برده ناراحت می شیم. اما خودمونو یکم جاش بذاریم گاهی آدم به مراحلی می رسه که به قول من باید تعطیل باشه.... و دوباره جون بگیره و بیاد بالا..
    امیر کمی تو همین حالت گرگ و میش باش حتی اگه تو شبش بودی بیشتر !بدون صبح میاد خیلی هستن کسانی که دوستت دارن!

    ReplyDelete
  20. سخت گرفته ای....من همین دیروز داشتم فکر میکردم یک معذرت خواهی گنده به وبلاگ بخت برگشته ام بدهکارم که هی باعث تخلیه های روحی روانی شدم....هی خواستم دیلیتش کنم...یک وقتایی خرکاری ازش میکشیدم و روزی دو تا پست! یک وقتایی نابودش میکردم و یک وقتایی روزهای متمادی بهش  سر نمیزدم!

    ReplyDelete
  21. غريب روزگاري و غريب لحظه هاييه. مي فهمم تمام اين حسهاي ريز و درشت اين روزها رو.

    ReplyDelete
  22. چقدر این پستت وصف الحال بود

    ReplyDelete
  23. بمونید لطفا........ تو این عصر عسرت  بزرگتر از هر غنیمتید.....

    ReplyDelete